بسم الله الرحمن الرحیم

تعدد قراءات-مباحثه مفتاح الکرامة-تواتر نقل اجماع

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تعدد قرائات؛ جلسه 120 30/2/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

فصاحت و بلاغت قرآن در بافت هر سوره

شاگرد: فرمودید فصاحت و بلاغت در قرآن کریم در اوج هست؛ در قرآن نقل قول هایی هست. چون نقل قول ها عین عبارات آن‌ها است، دیگر نباید اوج بلاغت را داشته باشد.

استاد: مطلب خوبی است. در خیلی از آیات شریفه خداوند متعال قول دیگری را نفی می‌کند. در اینجا سؤالاتی مطرح است؛ شاید در تفسیر آمده باشد و شاید هم ما یک وقتی مباحثه کرده باشیم. مثلاً وقتی خدای متعال می‌فرماید: «قال موسی» و … زبان آن‌ها عربی بوده؟! یا نه، زبان عبری بوده است؟

شاگرد: عین همان نقل قول و با همان فصاحت باید باشد. نه این‌که به فصاحت قول فرعون اضافه شود.

استاد: فرعون عربی گفته یا به زبان قبطی گفته است؟ اگر به قبطی گفته وقتی در قرآن کریم می‌آید، تحت اللفظی است و عین واژه‌های آن است؟

شاگرد: امانت‌داری همین است.

استاد: خب چرا بعضی از نقل قول ها در آیات دو جور می‌آید؟ یعنی وقتی قرآن یک واقعه را با «قال» می‌فرماید، دو عبارت است و عین هم نیست. یعنی قرآن کریم مفاد کلام او را نقل می‌کند.

شاگرد: فصاحت به فرعون نسبت داده می‌شود یا به خدا؟

استاد: به خدا. الآن هم صحبت سر این است. جلسه قبل هم یکی از آقایان فرمودند. ببینید ادعا این است که یک قضیه در دو جای قرآن آمده است؛ یعنی یک مفاد با دو عبارت آمده است. کدام یک از این‌ها افصح است؟ خب افصح باید یکی از آن‌ها باشد. جلسه قبل عرض کردم که این جور نیست. اگر ما فصاحت را در واژه‌های یک کلام نگاه کنیم؛ یعنی به فصاحت کلام محور نگاه کنیم، همین‌طور است. یعنی خلاصه یا این است و یا آن است. اما اگر در بافت کلام، در سیاق کلام نگاه کنیم، آن وقت می‌بینیم چه بسا بافت آن کلام، اقتضا می‌کند که نقل قول این جور باشد، لذا افصح این است. در دیگری نه. نکته‌ای هم در فصاحت بود، همین بود؛ در علم معانی بیان می‌گفتند فصاحت داریم و بلاغت. فصاحت در علم معانی بود. بلاغت در علم بیان بود. بلاغت مطابق با مقتضای حال بود. معانی مربوط به الفاظ در ارتباط به معانی بود. یعنی هم الفاظ مطرح بود و هم معانی.

وقتی شما می‌خواهید فصاحت یک کلام را بگویید، باید کل بستری که چند آیه کل قضیه را می‌گوید، تمام حروفش، اصواتش، لحنش، مؤلفه هایش را در بافت و جدول نگاه کنید، بعد بگویید در این بافت افصح این است. در بافت دیگر افصح آن است. منافاتی هم ندارد. این‌که بافت ها چرا تغییر کرده، باز همین‌طور است. یعنی هر بافتی به مناسبت بافت برتر خودش، در زمینه آن سوره، در زمینه مقصودی که آن سوره برایش نازل شده، مطابق با آن شکل گرفته است.

تدوین نگاشتی قرآن و جایگاه تعدد قرائات

اگر مبنایی که عرض کردم را جلو برویم؛ یعنی طبق روایات قرآن کریم تدوین تکوین است، نه فقط به زبان و مفاهیم، بلکه به نگاشت. یعنی هر حرف کلام خدای متعال جایی که قرارگرفته، اگر امام معصوم توضیح بدهند می‌گویند ما به ازاء این حرف در تکوین این است. به ازاء آن معنا را نشان نمی‌دهند، به ازاء آن یک امر تکوینی را نشان می‌دهند. نگاشت این است. در جلسه قبل عرض کردم. نقشه ایران، ایران را توضیح می‌دهد، تفاوت می‌کند با این‌که بگویید ایران کشوری است که در فلان جای قاره آسیا قرار می‌گیرد. این‌که با زبان توضیح می‌دهید، توصیف ایران به زبان است؛ به مفاهیم است، به معانی است. اما وقتی نقشه را ارائه می‌دهید، می‌گویید نه، این بستری است که کشور ایران است، هر جایش را که به من می‌گویی روی نقشه نشان می‌دهم. یا هر کجای نقشه را بگویی، اتوبوس سوار می‌شویم و می‌رویم و نشانت می‌دهم. به این نگاشت می‌گوییم. آن وقت مطلب مهم این است که فقط از خداوند می‌آید؛ یعنی یک کلامی می‌آورد که هم معنا را می‌رساند، هم وقتی بخواهید تطبیق نگاشتی با آن بکنید، می‌بینید هر حرفی سر جای خودش یک حسابی دارد و نمی‌توانید تغییرش بدهید. حالا شماره آن هم جای خودش است. نگاشت غیر از شماره است. معروف است و در کتاب‌ها هم آمده است؛ در سوره مبارکه ق، تنها جای قرآن است که وقتی اسم حضرت لوط آمده می‌گوید: «وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ»1. چون سوره ق با حرف ق شروع شده، می‌گویند اگر اینجا به جای «اخوان»، «قوم» بود، تعداد حرف قاف در سوره تغییر می‌کرد و عدد حروف مقطعه ق به هم می‌خورد. این‌ها را در ذوقیات گفته اند. نمی‌خواهم تأیید کنم. می‌خواهم بگویم چقدر حساب است. یعنی هر حرفی در نگاشت جای خودش است. امیرالمؤمنین فرمودند: «لاتفنی عجائبه». یک بچه این را نمی‌گوید، یک منبری که بخواهد منبر را داغ کند این را نفرموده، حجت خدا است؛ کسی که می‌داند خداوند در این کتابش چه کار کرده، ایشان می‌گویند «لاتفنی عجائبه». یک عجائبی دارد که هر چه جلوتر می‌روید، می‌بینید پایان‌ناپذیر است. نمی‌شود که تمام شود.

بنابراین این‌که بگوییم هر آیه قرآن حتی در نقل قولش، همین قول را طوری به کار برده و از زبان دیگری به مناسبت بافت قرار داده که وقتی نگاه می‌کنید می‌بینید در این بافت در اوج فصاحت است. ولو نگاشت هم می‌کند. اعداد علم جفر را هم بیان می‌کند. و سائر مخرج ها. من تعبیر به امّ کردم. امّ تعبیر خیلی عالی ای است. در آیه شریفه فرمود: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»2، چرا نفرمود «هنّ امهات الکتاب»؟! اگر «هنّ» بیاید، عرب «امّ الکتاب» می‌گوید یا «امهات الکتاب»؟! «امهات» می‌گوید. اما قرآن فرموده که «هنّ امّ الکتاب». خودش خیلی کار است. ولذا همین تعبیر امّ برای بحث‌های بعدی خیلی راه گشاست.

در تعبیری هم که شاگرد خاص امیرالمؤمنین، سعید بن علاقه ابوفاخته، به نقل طبری گفت، دارد: «ام الكتاب فواتح السور منها يستخرج القرآن الم ذلك الكتاب، منها استخرجت البقرة، و الم الله لا إله إلا هو، منها استخرجت آل عمران»3. طبری همین اندازه از او نقل می‌کند. ولی در سبع مثانی، از همین ابوفاخته روایتی را آورده‌ که چون کنار روایت دیگری قرار گرفته، مخفی شده است. از ابوفاخته نقل کرده که گفته «السبع المثانی امّ الکتاب». در روایت دیگر هم می‌گوید «السبع المثانی امّ الکتاب، و امّ الکتاب فاتحة الکتاب». سوره مبارکه حمد است. و حال این‌که روی مبنای ابوفاخته، او که «امّ الکتاب را گفت، معنا هم کرد، گفت «فواتح السور». پس روی مبنای او می‌تواند «السبع المثانی» فواتح السور باشد.

شاگرد: فرمایش شما در اختلاف قرائات هم می‌آید؟

استاد: بله، خیلی مفصل می‌آید. این فتح بابی می‌کند که خیلی از چیزهایی که برایمان عجیب می‌آید، دیگر عجیب نیست.

شاگرد: در اختیار قرائت هم بحث بافتی که فرمودید می‌آید؟

استاد: از ابوالفضل رازی در قرن پنجم کلامی نقل می‌کنند. از بزرگان مقری است، چقدر کتاب دارد. در فدکیه هم گذاشته‌ام.

شاگرد2: ابوالفضل مهدوی نبود؟

استاد: هر دو را داریم. مهدوی برای شهر مهدیه در آفریقا است. آن ابوالعباس مهدوی است. ابوالفضل رازی4 می‌گوید اگر تمام امت اسلامی الی یوم القیامه آگاه شوند و مختار القرائه داشته باشند، کتاب خدا همه را سامان می‌دهد. کلمات او را آورده‌ام. مجلسی اول کم کسی نیست. در لوامع بود. فرموده بودند برای من مکاشفه ای پیش آمد. در آن حال بدن مبارک پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را دیدم. حالا ببینید چه ارتباطی است! بعد از آن، حال من این شده که هر آیه‌ای را نگاه می‌کنم، لایتناهی معانی از این آیه به ذهنم می‌آید. مرحوم مجلسی اول همین‌طور می‌خواهند حرف بزنند؟! با آن علوشان و قدسشان؟! اگر این‌ها را انکار کنیم خودمان را دور کرده‌ایم. مرحوم مجلسی می‌گوید حال من این‌طور شد. ابوالفضل رازی هم همین را می‌گوید. این بحث‌ها در قرائات خیلی زمینه‌های مهمی را فراهم می‌کند.

اختصاصیات قرآن؛ حروف مقطعه

آن چه که می‌خواهم بگویم، این است: یک مقاله نوشته شد و خصوصیات قرآن که در هیچ کتابی نیست، جمع‌آوری شود. من دو تا از آن‌ها را عرض کردم؛ یکی از آن‌ها حروف مقطعه است. حروف مقطعه به‌نحوی‌که در قرآن کریم هست، با این‌که مفسرین بالای بیست قول گفته اند، هیچ کدامشان هم نمی‌دانند آیه چیست. یعنی صرفاً اقوال است. یعنی خود حروف مقطعه قرآن کریم، دست نخورده بین مسلمین باقی‌مانده است. یعنی هیچ کسی نمی‌تواند چیزی بگوید که حروف مقطعه چیست. امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم فرمودند. فرمودند خدا گذاشته است؛ می‌گوید مگر این کتاب را برای شما نفرستاده ام؟! پس این حروف را هم برای شما آورده‌ام. اگر رمزی بین من و پیامبرم بود که در عرش نجوا می‌کردیم. برای شما فرستاده‌ام. خب اگر ما از آن چیزی نمی‌فهمیدیم، چرا فرستاده است؟! بلکه کسی را گذاشته‌ام که او می‌داند. شما از روز اول با سقیفه از آن‌ها فرار کردید، حالا به همه امت اسلامی بگویید، می‌گویند ما چیزی نمی‌دانیم. خود امیرالمؤمنین این را فرمودند. در احتجاج5 هست. فرمودند خدا این حروف را گذاشته تا بگوید ببینید نمی‌دانید! ببینید کسی در امت هست که پیامبر فرمودند که می‌داند؛ «انی تارک»؛ تمام شد. آن را نگذاشتند که ندانید، بلکه گذاشته‌اند که بدانید. و بدانید که عالم به این‌ها چه کسی است. عالم و جاهل مخلوط نشود.

شاگرد: کدام روایت است؟

استاد: شاید در همان روایت است که حضرت فرمودند خداوند اسم پیامبرش را «یس» گذاشت تا یک جای دیگر بفرماید «سلام علی آل یاسین». «یس، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»6؛ کاف خطاب است. اینجا اسم پیامبرش را «یس» گذاشت، در جای دیگر فرمود «سلام علی آل یاسین». با قرائات مختلف؛ «سلام علی ال‌یاسین»، «سلام علی آل یاسین». حاج آقا مکرر می‌فرمودند؛ ابن‌زبیر یازده سال در مکه بود، خطبه نماز جمعه می‌خواند و صلوات بر پیامبر خدا نمی فرستاد. به او می‌گفتند خب در خطبه باید بخوانی، می‌گفت وقتی به حضرت صلوات می‌فرستم، بنی هاشم گردان هایشان را می‌کشیدند. یعنی پیامبر از ما است. او که از قریش بود و از مردم بیعت گرفته بود، می‌گفت آن‌ها گردن هایشان را می‌کشند. او نمی گفت، حاج آقا مکرر می‌فرمودند. ترک می‌کند به‌خاطر این‌که می‌گوید این جور می‌کنند. خب این جور کسی که تازه بعد از استقرار امر است، حالا در وقتی بروید که در شدت کار و کذا هستند. در شدت کار معلوم است که اجازه نمی‌دهند خیلی از چیزهایی که پسندشان نیست، بماند. وقتی خدای متعال می‌داند چیزی که مورد پسند آن‌ها نیست را قرار است تحریف کنند، به فرمایش امیرالمؤمنین کاری می‌کند که بین امت می مامند و بعداً هم می‌توان نشانش داد. آن‌ها هم وقتی می‌خواستند این را بگذارند، نفهمیدند که چه کار کرده‌اند.

یکی از اختصاصیات قرآن حروف مقطعه است. اگر شما کتابی سراغ دارید، ریختش این باشد که حروف مقطعه را بیاورد و در میان امت اسلامیه هم دست نخورده مانده باشد. یعنی اگر به هر مسلمانی بگویید «الم ذلک الکتاب» یعنی چه؟ اگر از تفسیر ندیده باشد، ابتدا به ساکن می‌گوید رمزی است بین خدا و پیامبر! یعنی حالش حال درک معنا و افاده معنا نیست.

شاگرد: مدلول لفظی ندارد. طبق حدیث عمران صابی گفت خودش یک حقیقت عینی است، نه این‌که از چیز دیگری حکایت کند.

استاد: مفصل راجع به فرمایش شما بحث کردیم. اتفاقا علامه طباطبایی در المیزان حرف ابوفاخته را رد می‌کند. وقتی فرمایش ایشان را بررسی می‌کردیم، همین مطالب گفته شد. ایشان اول حرف ابوفاخته را رد می‌کنند، بعد با این‌که المیزان تفسیر قرآن به قرآن است، می‌گویند آیه سوره آل عمران که فرمود: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»7، با آیه سوره مبارکه زمر که فرمود: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا»8، دو معنا دارند. مانعی ندارد؛ در قرآن است؛ دو بار کلمه «متشابه» آمده و دو معنا دارند! و حال این‌که اگر قرآن یک هماهنگی دارد انسب کدام است؟ انسب این است که آن جا متشابه به یک معنا است و در جای دیگر به‌معنای دیگری باشد؟! یا انسب به هماهنگی آیات این است که بتوانیم وجهی پیدا کنیم که متشابه آن جا با متشابه اینجا هماهنگ باشد. هماهنگیش چه بود؟ در سوره مبارکه آل عمران می‌فرماید: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»؛ کتاب را دو بخش می‌کند. اما در سوره مبارکه زمر نمی فرماید «الکتاب»، می‌فرماید «نزل احسن الحدیث». خب «الم» حدیث است یا نه؟! حدیث الذی یحدث عن امر است. پس روی مبنای ابوفاخته هیچ مانعی ندارد؛ آن آیه می‌گوید «الحدیث»، یعنی هر کجای قرآن کریم شما حدیث یافت می‌کنید، «کتاب متشابه» است. ببینید چقدر زیبا می‌شود. دیگر فرمایش ایشان نمی‌شود که بگوییم متشابه به دو معنا است. ذیل سوره مبارکه ق هم صحبت شد. طبیعی ترین وجه، افضل وجوه، انسب وجوه، اعلی الوجوه، اسهل الوجوه مطرح شد. طبیعی ترین وجه نزدیک ترین به وجه به فرمایش شما بود.

اختصاصیات قرآن؛ اصول القرائات

از اختصاصیات کتاب خدا در تاریخ بشر، اصول القرائات است. یعنی وقتی قرآن بین مسلمانان نازل شده و قرآن بین آن‌ها هست، بر نحوه تلاوت آن محافظت کردند، آن هم نه فقط در فرش الحروف، بلکه حتی در اصول القرائات. در حدی که ابوعلی فارسی که الحجه علی القرائات سبع را نوشته –مجمع البیان هم مفصل از او نقل می‌کند- وقتی ذیل آیه «مالک/ملک یوم الدین» می‌رسد و دو قرائت را می‌گوید، بعد می‌گوید اماله «مالک» نزد عرب و نحات اشکالی ندارد اما می‌گوید ما مجاز نیستیم بخوانیم، چون از پیامبر خدا نرسیده است. «القرائة سنة»؛ چون از حضرت نرسیده اماله الف در «مالک» جایز نیست. مرحوم شیخ الطائفه در تبیان هم دارند. می‌گویند جایز است بخوانید، اما به صرف این‌که جایز است نمی‌توان خواند. بلکه باید سند داشته باشد. این‌ها در فضا خیلی مهم است.

بحث از قرائات در مجمع البیان، پاسخی به «من مارس کلماتهم علم…» صاحب جواهر

وقتی یک عالم بزرگ یک حرفی می‌زند، تا به پس کار بیاید طول می‌کشد. مرحوم صاحب جواهر حرفی را فرمودند. چندبار اینجا خواندم. آن هم در رد صاحب مفتاح الکرامه. البته به من طلبه نمی‌آید که بگویم ولی عرض حال است. این عبارت از ایشان کم نیست. هر کسی بشنود می‌گوید چه کار کنیم؟! این بزرگ این را فرموده‌اند. این را در مقابل مفتاح می‌گویند. ایشان فرموده‌اند: اگر کسی بگوید همه قرائات متواتر بوده و از حضرت شنیده‌اند، «تهجس بلادریه» است. یعنی حرف بدون دلیل است. بعد می‌فرمایند: «ان من مارس كلماتهم علم أن ليس قراءتهم إلا باجتهادهم وما يستحسنوه بأنظارهم. كما يؤمي إليه ما في كتب القراءة من عدهم قراءة النبي…»9. خب این چه زمانی نوشته شده؟ بعد از این‌که صاحب حدائق کار خودشان را کرده‌اند. کار ایشان و محدثین قبل از ایشان به اینجا آمده است.

خب جواب این چیست؟ اگر شما دهان باز کنید، می‌گویند بزرگی مثل صاحب جواهر می‌فرمایند «من مارس»، پس تو ممارست نکرده‌ای. اول برو ممارست کن و بعد بیا و حرف بزن. صاحب مفتاح الکرامه در تتبع معروف است. وقتی ایشان در مقابل او بگویند «تهجس بلادریه» و «من مارس»، دیگر کار ما تمام است. خب ما طلبه‌ها نباید برای این عباراتی که اینجا آمده کاری کنیم؟! آن هم از یک بزرگی مثل ایشان! ولی وقتی بعداً کار می‌کنید نمی‌گویید نود و نه درصد این حرف اشتباه است، می‌گویید صد در صد اشتباه است. مثل خورشید می‌شود. این «مارس»ای که ایشان می‌فرمایند چه «مارس»ای است؟ «مارس» مراجعه کنند به کتب است. کسی که کلاس قرائات نرفته و درسش را نخوانده، از طفولیت هم نخوانده و بعداً مراجعه کرده است. من خیلی فکر می‌کردم که ما در فضای حوزوی نیاز داریم مطالبی بگوییم در کنار این بزرگ چیزی بگوییم که نه بی احترامی باشد و نه…، ولی درعین‌حال سند ارائه بدهیم. در آن تصدیرٌ بعضی از مطالب را عرض کردم.

یکی از سوالاتش این است: شما می‌گویید «من مارس»، خود شما در این جواهر، از مقاصد العلیه شهید نقل کرده‌اند که ایشان فرموده‌اند: این هفت قرائت «کل نزل بها الروح الامین علی قلب سید المرسلین». خود شما دارید از شهید نقل می‌کنید. شهید ممارس بود یا نبود؟! ایشان جواب می‌دهند که شهید یک فقیه بود. فقیه که لازم نیست ممارست در قرائات داشته باشد. کتاب فقهی است. از این طرف و آن طرف در کتاب فقهی آورده‌اند، جوابش چیست؟

شاگرد: خودشان هم فقیه هستند.

استاد: خب می‌گویند که من فقیه ممارس هستم. «من مارس» یعنی من دارم از ممارست می‌گویم. شهید که این‌طور گفته فقیهی از غیر ممارست بوده، من فقیهی هستم که از ممارست گفته ام.

شاگرد2: خود صاحب جواهر در بحث مهر دارند.

استاد: بله، در بحث مهریه عین مسالک را می‌آورند و تناقضی است در جواهر. ولی من می‌خواهم خود مطلب «مارس» را حل کنم.

شاگرد: خود شهید می‌گویند من قرائت سبع را دوبار خواندم و عشر را… .

استاد: این فرمایش خوبی است. خود شهید می‌فرمایند قرائات سبع را از استاد دو بار کلمه به کلمه خواندم. بعد هم قرائت عشر را شروع کردم و تا فلان سوره رفتم، ولی نشد که تمام کنم. اسم استادشان را هم می‌آورند. این غیر ممارس می‌شود؟! این جواب خوبی است. اما جوابی هم هست که قرار نیست به شرح حال شهید مراجعه کنید. اینجا باید بگویید شرح حال شهید را بخوان، فقیهی است که ممارس بود.

اما جواب اصلی، این است: مرحوم طبرسی صاحب مجمع البیان که این قدر القرائة القرائة دارد، تفسیر کل قرآن را نوشته آن هم بالای شصت سالگی. ایشان ممارس بوده یا نبوده؟ شما بگویید. شما که فقیه هستید بگویید. اینجا صاحب جواهر می‌توانند بگویند طبرسی ای که مجمع البیان نوشته، جمع الجوامع نوشته، از اول تا آخر مجمع بحث القرائه و الحجه دارند، می‌توانند بگویند ممارس نبود؟! اگر طبرسی ممارس نیست، پس ممارس چه کسی است؟ اگر این عبارت یادتان باشد، یک کلمه جواب می‌شود.به فقیهی به مهمی صاحب جواهر می‌گویید مگر صاحب مجمع ممارس نبوده؟! در سوره مبارکه طه، از ابوعمر بصری که از قراء سبعه است، یک قرائت می‌آورند. یک عالم سنی آن را رد کرده است. عالم سنی قیاس کرده، عین همینی که ایشان می‌گویند. استحسانات و قیاسات است. ابوعمرو بصری از قراء سبعه خوانده «ان هذین لساحران». الآن هم در نرم‌افزارهایی که قراء عشره را دارند نگاه کنید؛ ذیل این آیه قرائت ابوعمرو این است. دو راوی هم دارد، دوری و سوسی. الآن هم در سودان یکی از قرائات رایج قرائت ابوعمرو است. دوری و سوسی هر دو را در سودان می‌خوانند. ما می‌خوانیم «ان هذان لساحران»، مشهور «انّ هذان» است. حفص «ان هذان» است. مشهور «انّ هذان» است. اما او «انّ هذین» خوانده است. ایشان می‌فرمایند: «زيف الزجاج هذه القراءة لمخالفتها المصحف»؛ می‌گویند «هذین»، یاء می‌خواهد درحالی‌که مصحف ندارد. در کتاب خدا دست برده‌ای؟! زجاج که خودش اهل‌سنت است، به‌خاطر دفاع از مصحف «زیف». حالا مرحوم طبرسی را ببینید؛ ایشان که می‌گوید «من مارس» می‌فهمد که همه این‌ها از اجتهاداتشان است، زجاجی که می‌گوید چرا «هذین» خوانده‌ای؟! مرحوم طبرسی در دفاع از ابوعمرو سینه سپر می‌کنند و می‌گویند «هذا غیر صحیح عند اهل النظر فإن أبا عمرو، ومن ذهب من القراء مذهبه، لا يقرأ إلا بما أخذه من الثقات من السلف»10. این اجتهاد شد؟! این استحسان شد؟! بعد بالاتر می‌برند و می‌گویند ممکن نیست خودش «انّ هذین» بخواند. اگر خوانده بود که در تاریخ اسلام ابوعمروی نمی‌ماند. اهلش می‌دانستند که او چه کسی است. بعد می‌فرمایند: «ولا يظن به مع علو رتبته أن يتصرف في كتاب الله من قبل نفسه، فيغيره»؛ چه حرف درستی است! دو دو تا چهارتا است. مسلمین می‌گذاشتند او هر کاری می‌خواست بکند؟! مرحوم طبرسی ممارس بوده‌اند یا نه؟ در این قرائتی که خیلی روشن است که می‌توانند بگویند اجتهاد در آن دخالت کرده، و بارزترین فرد دخالت اجتهاد است، این ممارس به زجاج می‌گوید این‌ها چه حرفی است؟! برو پی کارت!

ابوعلی فارسی حتی گفت شما اجازه ندارید الف «مالک» را اماله کنید. آیا کتاب دیگری مثل قرآن داریم که در نحوه خواندنش اماله کنیم یا نکنیم. مد دو الفی یا سه الفی می‌دهیم یا نه؟ مد البدل. ورش و دیگران از استادشان می‌گویند باید سه الف مد بدهی. آن جا راوی دیگر می‌گوید باید دو الف مد بدهی. همین‌طور به اقرائی می‌رسانند که بوده است. این‌طور کاری را در هیچ کتابی سراغ دارید؟ این‌که امت یک تراث عظیمی بگذارند که کلمه به کلمه این‌ها را چطور اداء کنی. نه این‌که معنایش تغییر کند. فقط چطور اداء کردن است. من که سراغ ندارم. اگر شما بعداً پیدا کردید به من بگویید. خب این از اختصاصیات کتاب خدا می‌شود. حتی نحوه قرائتش هم دخالت دارد.

این دو اختصاصیات بود؛ برای دومی مطالبی را عرض کرده بودم. می‌خواهم ادامه آن را عرض کنم.

اجزاء فرایند اصوات در زنجیره صوتی؛ واج، هجا، کلمه و جمله

اگر یادتان باشد عرض کردیم باید نقش حروف را از صوت حروف جدا کنیم. کتاب خدا تعاضد الرسم و القرائات است. اگر تلاوت قرآن را کنار بگذارید، دیگر قرآن نیست. اگر رسم را کنار بگذارید، باز قرآن نیست. یعنی حتماً در حفاظ بر بقاء کتاب خدا بین مردم هم رسم المصحف و هم تلاوت المصحف با هم هستند؛ پیچ و مهره هستند. در «الم»، مجاز نیستید بنویسید «الف». حتماً باید به‌صورت «الم» بنویسید. مجاز نیستید. یک مصحف هم پیدا نمی‌کنید که الف نوشته باشد. اما باز مجاز نیستید که «اَلَم» بخوانید. یعنی وقتی تلاوت می‌کنید واجب است که «الف لام میم» بخوانید. ببینید چقدر روشن است.

حالا که به این صورت است، ما فعلاً سراغ صوت قرآن کریم و اصول می‌رویم. اگر یادتان باشد، واج چه بود؟ اصطلاحاتی است که امروزه گسترده شده است. گفتیم تا کلمه واج می‌شنوید دو چیز یادتان بیاید. بچه‌ای که به مدرسه نرفته و کور مادرزادی که اصلاً حرف ندیده ولی می‌شنود. واج برای اینجا است. واج متمحض درصوت است. قبلاً عرض کردم وقتی واج ها ردیف می‌شوند یک زنجیره درست می‌کنند. این زنجیره یک زیر زنجیره داشت و یک زبرزنجیره داشت. یکی هم بستر خود زنجیره بود.

زبرزنجیره، لحن کلام بود که روی معنای کل جمله تأثیر می‌گذاشت. زیرزنجیره هم به مبادی اصلی تلفظات واج ها مربوط بود. زنجیره هم خود واج ها بودند. در زنجیره ما دو محور داشتیم، یک محور همنشینی بود که کنار هم می‌آمدند. یک محور جانشینی بود؛ مثل واج گونه‌ها و امثال آن.

وقتی واج ها در پیکره خود زنجیره ردیف می‌شوند –فعلاً کاری به زیرزنجیره کلام و اصوات را کار نداریم. به زبر زنجیره هم کاری نداریم- وقتی خود اصوات ردیف می‌شوند؛ در اصطلاح زبان شناسی امروز می‌گویند این زنجیره یک بستر فنوتیکی دارد و یک فرایند دارد؛ «Phonetic process». یعنی وقتی شما حرف می‌زنید، این واج ها و صوت ها، در فرایند گفتن واج ها، یک تغییراتی صورت می‌گیرد. در خط طور دیگری است. از توحید صدوق روایتی آوردم. شما می‌گویید «القمر» و در شمس، نمی‌گویید «الشمس». [یعنی لام در الشمس خوانده نمی‌شود]. در نوشتن هر دو هست. اما در « Phonetic process» و فرایند تلفظ یک آوا، یک محیط آوایی تشکیل شده است. محیط تلفظ تشکیل شده است. یعنی در محور همنشینی نگاه می‌کنید که تغییراتی رخ داده است. این تغییرات مجاز هست یا نیست؟ اصول را توضیح می‌دهم. البته مطلبی را در جلسه صد و شانزدهم افاده فرموده بودند. دنباله اش را تکمیل کرده‌اند. در تکمیلش مطالبی فرموده‌اند. خیلی نیاز به بحث‌های خوبی دارد. بررسی بیشتری نیاز دارد. شما نگاه کنید و حاضر الذهن باشید. به بحث‌های ما مربوط می‌شود.

بنابراین در زجیره اصوات یک بستر و محیط دارید، و یک فرایند. این‌ها دخالت می‌کند. مثلاً واژه ساده «قل» چند واج است؟ سه واج است. «ق»، حرکت ضمه که واج مصوت است، و سومی لام است. خب حالا اگر بگویید «قلتُ»، پنج واج می‌شود. اما در فرایند اصوات زبان شناس ها چهار مرحله درست می‌کنند. می‌گویند وقتی این زنجیره در بستر تشکیل می‌شود، مرحله اول همان واج است. مرحله پس از واج و آوا، هجا است. در فارسی به آن بخش می‌گوییم. مرحله دوم فرایند فنوتیک هجا است. هجی کردن که همان بخش کردن است. الآن تفاوت «قل» و «قلت» در این بخش چیست؟ «قل» یک هجا و یک بخش است. اما «قلت» دو بخش است. گام دوم در هجا این است. خب در هجا، حرکات دخالتی ندارند. این هجا همان علمی است که به آن عروض می‌گوییم. علم عروض یعنی علم بحث از هجاءها قطع نظر از نحوه مصوت. همین که مصوت آمد کافی است. یعنی در علم عروض چه «قلتُ» بگویید و چه «قلتَ» بگویید، تفاوتی نمی‌کند. چه بگویید «قولوا» و چه بگویید «قلتُ» در علم عروض تفاوتی ندارند و می‌گویید هر دو دو بخش است. الف و واو دخالتی در هجائی که می‌خواهید ندارند. مثلاً در «فعول فعول فعول» لازم نکرده در شعر حتماً «فَعول» باشد. باید هجا باشد. مگر استثنائاتش. من بلد نیستم. معلومات عمومی عرض می‌کنم تا شما مراجعه کنید. این دوم شد.

بنابراین در زنجیره، اول واج است. بعد هجا است. سوم کلمه است. چهارم جمله است. یعنی یک زنجیره به جمله ختم می‌شود.

شاگرد: فرمودید واج قبل از واج گونه است و بعد کلمه و تکواژ است.

ابدال، فرایندی در بستر همنشینی زنجیره

استاد: در زنجیره ما تکواژ نداریم. تکواژ سراغ زبان و معنا می‌رود. تکواژ بهره‌ای از افاده معنا داشت. لذا تکواژ صفر داشتیم. اما بحث ما الآن سر صوت محض است. اصلاً کاری به معنا نداریم. یکی از چیزهای بسیار مهمی که در همین فرایند داریم، در کنار قلب و …، ابدال است. در اصول القرائات ابدال بحث مهمی دارد. فقها هم سر آن بحث کرده‌اند. مثلاً شما می‌گویید «فَكَانَتْ هَبَاءً مُنْبَثًّا»11؛ می‌گویید «ممبثا». درحالی‌که «منبثا» است. چرا؟ چون وقتی بعد از نون ساکنه، باء می‌آید، تبدیل به میم می‌شود. چرا تبدیل به میم می‌شود؟ وقتی تحلیل کنید به این صورت است: در فرایند همنشینی «ب» با لب اداء می‌شود. حرف شفوی است. اما نون با چه چیزی اداء می‌شود؟ با خیشوم و وسط دهان. وقتی انسان تند تند دارد حرف می‌زند، می‌تواند بگوید «منبثا»، «انبائه». اما وقتی دارد سریع جلو می‌رود، چون حرف «ن» خیشومی است، آن را به یک حرف شفوی دیگر تبدیل می‌کند که آن هم با لب اداء می‌شود. به جای این‌که بگوید «انباء»، زبان محکم می‌کند و می‌گوید «ام». هم بائی که بعدش می‌آید با لب اداء شده و هم خود میم؛ «امباء». به این همنشینی می‌گوییم در فرایند آمده است. حرف «ب» محیط درست کرد. «ب» و «ن» محیط فنوتیک است. در فرایند، یعنی وقتی زبان شما حرکت می‌کند که این را ایجاد کند، نون را به میم تبدیل می‌کند. اما اگر همین خشومی باشد ولی به جای «ب»، حرفی باشد که باید اخفاء کنید. در غنه و خیشوم ادائش می‌کنید اما تبدیل به «م» نمی‌کنید. کما این‌که به حرفی می‌رسید که باید اظهار کنید؛ اظهار آن به حروف حلقی. مثلاً «علیمٌ حکیم»، اینجا نمی‌گویید «علیمُم حکیم»، بلکه می‌گویید «علیمٌ حکیم». چون بعدش حاء می‌آید، و در بستر صدا حاء حرف حلقی است، نونی که وسط دهان و در خیشوم است، قشنگ باید ظاهر شود. «علیمٌ حکیم». حاء آخر دهان از حلق تلفظ می‌شود. به این اظهار نون می‌گویند. این‌ها مطالبی است که به اصول القرائه مربوط می‌شود.

خب حالا این‌ها واجب است یا نه؟ فقها بحث کرده‌اند. اگر در نماز «هباءً ممبثا» را «منبثا» بخوانید، نمازتان درست است یا نه؟ «اشهد ان لا…»، و حال این‌که نون به لام رسیده است، متجانس و متقارب هستند و لذا ادغام‌ها صورت می‌گیرد؛ حروف یرملون هستند. آن آقا سید می‌گفتند، می‌گفت به حاج آقا عرض کردم من مدتی «اشهد ان لا» می‌گفتم، فرمودند احتیاطا اعاده کن.

شاگرد: برخی واجب نمی‌دانند. امام خمینی در تحریر الوسیله ادغام یرملون را واجب نمی‌داند.

استاد: مشکل سر ابطالش است. اگر استدلال کنید که خدا «ن» نازل کرده، شما به لام تبدیل می‌کنید؟! دارید کلام خدا را تغییر می‌دهید. آن طرفش را هم گفته اند.

ببینید در بحث قرائات مقرین اصلاً مشکلی ندارند. مقرین می‌گویند استاد من این‌طور گفته، استاد من عادل بوده، او هم گفته استاد من گفته است.

شاگرد: اهل‌سنت عدالتی ندارند که بخواهیم به حرف آن‌ها عمل کنیم. همه قاری ها اهل‌سنت هستند نقل آن‌ها چطور برای ما حجت می‌شود؟

تدوین قرائت امصار توسط قراء و دفع اشکال عامی بودن قراء

استاد: یکی از جاهای بسیار مهم در فرمایش شیخ اعظم همین مطلب است. ایشان قول بعض شراح شاطبیه را رد می‌کنند. و حال این‌که اصلاً حرف شراح شاطبیه چیز دیگری است. شراح شاطبیه می‌گویند شما به قول عرب بیابانی اعتماد می‌کنید، ولی یک قاری که می‌گوید استاد من به این صورت گفت، شما می‌گویید غلط کردی گفتی. مرحوم شیخ جواب می‌دهند. صاحب جواهر می‌گویند بعضی از این‌ها اشکال دارد. یعنی با آن می‌خواهند حتی در صحت نماز اشکال کنند. مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند چه می‌گویید؟! قرائت حمزه و کسائی را اشکال می‌کنید؟! بعد می‌گویند کسائی شاگرد شاگرد امام صادق است. خود حمزه شاگرد امام صادق است. یعنی مرحوم شیخ اعظم حرف صاحب جواهر را در مطلبی که شما می‌گویید که این‌ها سنی هستند و نمی‌توانیم اعتماد کنیم، رد می‌کنند؛ مثلاً نمی‌توانیم ادغام کبیر کنیم. در ادغام کبیر حرکتی که خداوند نازل کرده را به سکون تبدیل می‌کنید درحالی‌که چه کسی به ما اجازه داده است؟! شیخ انصاری می‌فرمایند: «فما يظهر من بعض المعاصرين من التأمّل في بعض القراءات المشتملة على الحذف و الإبدال، ليس على ما ينبغي»12. اصلش این را فرمودند: «و كيف يحتمل أن يكون مثل الإمالة الكبرى التي يقرأ بها الكسائيّ و حمزة- اللذين تلمّذ أوّلهما على أبان بن تغلب المشهور في الفقه و الحديث، الذي قال له الإمام (عليه السلام): «اجلس في مسجد رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و أفت الناس»، و على ثانيهما، الذي قرأ على الإمام أبي عبد اللّه جعفر بن محمد (عليهما السلام)، و على حمران بن أعين الجليل في الرواة، القارئ على أبي الأسود الدؤلي، القارئ على مولانا أمير المؤمنين (عليه السلام)- مع اشتهارهما بذلك»13.

شاگرد: ولو قراء شیعه شاگرد امام صادق باشند، ولی راویان آن‌ها اهل‌سنت هستند.

استاد: اجازه نامه آقای مرعشی موجود است. علامه حلی و … موجود است. مفصل از فرمایش شما بحث کردیم. این قرائی که بودند اگر به‌عنوان راوی چیزی می‌گفتند، از بحث اقراء و مقری بیرون بودند. فضای قرائات فضایی است که این فرمایش شما جایی ندارد. فضایی است که معلوم است. فضای قرائات یعنی وقتی یک مقری چیزی را می‌گوید باید در بستر مسلمین و محیطی که هست، مسلمانان قرائت کنند. نه این‌که او بگوید من از شیخم روایت می‌کنم. وقتی حفص و دیگری می‌گوید، باید در بستر مسلمین آن را قرائت کنند، او فقط مدون سلسله سند است. یعنی وقتی حفص از عاصم چیزی می‌گوید قرائتش باید بین مسلمین باشد. اگر نباشد که ما قبول نداریم. پس حفص، چه کار می‌کند؟ حفص اسمی از استاد می‌برد تا سند مدون درست شود. خیلی با روایت فرق می‌کند. لذا تواتر القرائات با حدیث فرق می‌کند. حدیث می‌گوید، استاد و شیخ من این را روایت کرد؛ تمام شد. اما در قرائت می‌گوید شیخ من این‌چنین اقراء کرد، قرائتی که اگر برای خودش باشد که اصلاً پذیرفته نیست. باید قرائت بین بدنه بلدی که این قرائت صورت می‌گیرد شناخته شده باشد. لذا ابن کثیر وقتی «او وراء جدر» خواند، ابن‌زبیر گفت «اقرء قرائة قومک». تو چرا در مکه «جدر» می‌خوانی؟! اهل مکه «جدار» می‌خوانند. خود ابن مجاهد که این کتاب را نوشته می‌گوید این‌ها برای بلاد است. در همین مقدمه تفسیر طبرسی نگاه کنید. در فن ثانی می‌گویند: «في ذكر أسامي القراء المشهورين في الأمصار»؛ هر قاری ای در بلد خودش نمونه است؛ یعنی نماینده قرائت آن شهر است. لذا جمع‌آوری کردم. بسیاری از قرائات ابن کثیر را می‌گویند «قرأ اهل مکه». بعد که مدون می‌شود، می‌گویند «قرأ ابن کثیر». یعنی ابن کثیر نماینده قرائت اهل مکه است. ولذا مرحوم آقای حکیم فرمودند «ملک» از «مالک» بهتر است، چون «قرائة اهل الحرمین». نه این‌که قرائت نافع و ابن کثیر باشد. در مستمسک هست. فضای قرائات این است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: فرائت الامصار، تعدد قرائات، تاریخ قرائات، تدوین قرائات، فضای قرائت، واج، محور همنشینی، محور جانشینی، اصول القرائات، حروف مقطعه، اختصاصیات قرآن، فرایند اصوات، فرایند صوت در زنجیره، زنجیره صوتی، زبرزنجیری، تدوین نگاشتی، بافت سوره، فصاحت، بلاغت، اعجاز قرآن، تحدی قرآن

1 ق 13

2 آل عمران 7

3 تفسير الطبري = جامع البيان ط هجر (5/ 201)

4 النشر في القراءات العشر (1/ 43)

5 الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص: 252

6 یس 1 و 2و 3.

7 آل عمران 7

8 الزمر 23

9 جواهر الكلام (9/ 296)

10 مجمع البيان في تفسير القرآن - ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 7 صفحه : 33

11 الواقعه 6

12 كتاب الصلاة نویسنده : الشيخ مرتضى الأنصاري جلد : 1 صفحه : 368

13 همان