بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه 122 8/7/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
قرار شد مقام چهارم و پنجم را زودتر بخوانیم؛ البته با تذکراتی که نیاز است. جلسه قبل دو پیشنهاد عرض کردم. یکی این بود که مؤلفههایی که از نظر فنی و بحث علمی در روند فرمایش صاحب مفتاح الکرامه تأثیرگذار بود را معین کنیم. چون ده مقامی که ایشان فرمودهاند یک روالی را طی کرده است. در این مسیر یک چیزهای مهم علمی بر این روال تأثیر گذاشته است. جلسه قبل عرض کردم. دوم این بود: همین مطالبی که در این مقاله هست، تا اندازهای که خود ما از ذهنیت مثل شهید اول و ثانی داریم، ببینیم اگر این مقاله را به دست شهید اول بدهند، چه خواهد گفت. یعنی دیدگاه شهید اول و قضاوت شهید اول راجع به این حرفها را به دست بیاوریم. این هم نکته ی مهمی است. یعنی تا اندازه ای که از ذهنیت شهید میدانیم، ببینیم ایشان چه میگویند. به درست و غلط هم کار نداریم. علی ای حال به اندازهای فهمیدیم که دیدگاه شهید چیست. این هم نکته ی دوم بود.
این دیدگاه دوم، به گمانم خیلی مهم است. یعنی ما در اینجا دو مقام داریم؛ الآن در زمان ما معروف شده که حرف واحد را بهمعنای یک قرائت معنا میکنند. نه اینکه همه آنها متواتر الی رسول الله صلیاللهعلیهوآله است. روی این مبنا این مقام رابع و خامس بسیار چالشی است. حتی جلوترها هم عرض کردم، خدای متعال خودش گواه است. از باب بی ادبی نسبت به حرف حتی طلبهای مثل خودم نیست. ولی دلیل اینکه اینها را میگویم برای این است که تشحیذ و تحریک شود تا افراد در بحث علمی افراد به دنبالش بروند. الآن برای مقام پنجم باید جایزه تعیین کنیم که این مبنایی که در این مقام میگویند را بتواند حل کند. این دو مقام خیلی مهم است.
مقام چهارم و پنجم به چه معنا است؟ یعنی بناء میگذاریم بر اینکه قرائات سبع متواتر الی رسول الله صلیاللهعلیهوآله نیستند، بلکه متواتر الی اربابها است. «الرابع: علی القول بعدم تواترها إلی الشارع هل یقدح ذلک فی الاعتماد علیها أم لا؟»؛ حالا این سبع، متواتر الی الشارع نیستند -یعنی کلام عاصم و حمزه و … است- چه اعتباری دارند؟ در اعتماد بر آنها قدحی وارد میشود یا نه؟ «الخامس: ما الدلیل علی وجوب الاقتصار علیها؟»؛ ایشان فرمودند: «و الحاصل: أنّ أصحابنا متفقون علی عدم جواز العمل بغیر السبع و العشر»؛ چه دلیلی داریم که غیر آنها جایز نیستند؟ میخواهیم این دو را ثابت کنند. یعنی هم بگویند «لایقدح فی الاعتماد علیها» و هم دلیل داریم بر عدم تجاوز از اینها. چرا بر اینها اقتصار کنیم؟ سید در عروه فرمودند طبق نهج عربی کافی است. فتوا دادند. لذا این چهارم و پنجم بسیار مهم است.
من عبارت را میخوانم و به برخی نکات آن اشاره میکنم تا به هم نزدیک شوند.
و أمّا ما وقع فی المقام الرابع «فالقائل بتواترها إلی أربابها دون الشارع یقول إنّ آل اللّٰه علیهم السلام أمروا بذلک فقالوا: اقرأوا کما یقرأ الناس» و قد کانوا یرون أصحابهم و سائر من یتردّد إلیهم یحتذون مثال هؤلاء السبعة و یسلکون سبیلهم و لو لا أنّ ذلک مقبول عنهم لأنکروا علیهم مع أنّ فیهم من وجوه القراءة کأبان بن تغلب و هو من وجوه أصحابهم صلّی اللّٰه علیهم، و قد استمرّت طریقة الناس و کذا العلماء علی ذلک، علی أنّ فی أمرهم بذلک أکمل بلاغ، مضافاً إلی نهیهم عن مخالفتهم. و یؤیّد ذلک أنّه قد نقل عن کثیر منهم متواترا أنّهم ترکوا البسملة مع أنّ الأصحاب مجمعون علی بطلان الصلاة بترکها، فلو کانت متواترة إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلمما صحّ لهم أن یحکموا ببطلان الصلاة حینئذٍ1
«و أمّا ما وقع فی المقام الرابع فالقائل بتواترها إلی أربابها دون الشارع»؛ ارباب سبعه، عاصم و نافع و حمزه…، «یقول إنّ آل اللّٰه علیهم السلام أمروا بذلک»؛ آنها فرمودهاند که از اینها اتباع کنید. «فقالوا: اقرأوا کما یقرأ الناس»؛ در جلسه قبل این را بررسی کردم. اولاً کجا آل الله امر کردند؟! خود کسائی بعد از شهادت امام کاظم وفات کرده است. این هفت قرائت که شما میگویید «اربابها»، در زمان معصومین اسمی از آنها نبوده است. ابن مجاهد در سال سیصد این کار را کرد. من عبارت خودشان را خواندم. فرمودند: «کان الناس علی رأس الماتین علی قرائة کذا و کذا»، ابن مجاهد بعد از سیصد یعقوب را برداشت و کسائی را جای او گذاشت. خود یعقوب بعد از کسائی وفات کرده است. حالا او کسائی را جای یعقوب گذاشت، ببینید یعقوب چه زمانی وفات کرده است. خب چطور بگوییم «آن آل الله امروا بذلک». آن زمان که سبع نبوده است.
شاگرد: مگر نفرمودید که مردم به این صورت قرائت میکردند؟
استاد: کاری به حرف من نداشته باشید، حرف ایشان را میگویم.
شاگرد: فرمودید قرائات مردم اینها بوده که قاری ها آنها را ادامه دادند.
استاد: قرائت ناس، هفت قرائت بوده؟! حالا میخوانم. امروز از باب طلبگی خیلی منبسط هستم. مطلبی را پیدا کردم که خیلی منبسط شدم.
فرمودند: «آل الله امروا بذلک»؛ خب این ذلک یعنی این هفت قرائت؟! هیچ روایتی نداریم که اسمی از این قرائات برده باشد. جلسه قبل راجع به ضمیر «ها» در عبارت ایشان بحث کردیم. «علی القول بعدم تواترها»، این ضمیر «ها» به قرائت بر نمی گردد، به سبع بر میگردد. «اربابها»؛ این ضمیر به سبع بر میگردد.
«مضافاً إلی نهیهم عن مخالفتهم»؛ نه تنها امر کردند، نهی هم کردهاند که بهدنبال غیر از این نروید. خب دیگر چه میخواهید؟! هم امر کردهاند و هم نهی کردهاند. مرحوم حکیم به اینها جواب دادند. ایشان فرمودند ائمه علیهمالسلام که امر به سبع نکردهاند. فرمودند اینها حتی متأخر از امام کاظم علیهالسلام بودند. ولی این امرها برای زمان امام صادق علیهالسلام است.
آقای حکیم دومی را هم جواب دادند؛ راجع به «نهیهم» فرمودند ائمه که از غیر اینها نهی کردهاند. نهی ائمه علیهمالسلام مربوط به مصحفی بود که با مصحف رایج تفاوت داشت. فرمودند اینها را نخوانید. نه اینکه از غیر هفتا نهی کنند. منظور این نیست که از غیر این هفتا نهی کردهاند، بلکه از مصحفی که میخواند نهی کردهاند و فرمودند «کفّ عن هذه القرائه، اقرء کما یقرأ الناس». آقای حکیم جواب این را دادند که جواب های درستی است. پس نه امر به این صورت داریم که بخواهند این هفت قرائت را جا بیاندازند و بگویند با اینکه هفت قرائت متواتر الی رسول الله نیست، ولی «لایقدح» چون امر کردند. و نه نهیی داریم.
«و یؤیّد ذلک أنّه قد نقل عن کثیر منهم متواترا أنّهم ترکوا البسملة»؛ در قرائتشان بسمله را ترک میکردند. «مع أنّ الأصحاب مجمعون علی بطلان الصلاة بترکها»؛ اجماع دارند که اگر در نماز خوانده نشود نماز باطل است. «فلو کانت متواترة إلی النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلمما صحّ لهم أن یحکموا ببطلان الصلاة حینئذٍ». مفصل در اینباره هم صحبت شد. در دو کلمه عرض کنم؛ اینکه بسمله را در قرائت نخوانند، غیر از مسأله بطلان صلات است. ملازمه ای بین آنها نیست. یعنی یک قاری بگوید شیخ من در اینجا که خواند، بسمله را ترک کرد، من هم برای تو که شاگردم هستی، اینگونه میگویم. اما در نماز نباید ترک کنید، اگر ترک کردید باطل است. لذا ملازمه ای نیست. بطلان نماز به ترک بسمله، ملازمهای ندارد با اینکه اگر در مجلس تلاوت کسی گفت از شیخم شنیدم که این را ترک میکنند در نماز هم ترک کنند.
اگر مصحف ورش را ببینید، بین سوره ها بسم الله ندارد. این برای تلاوت است. بطلان صلات متفاوت است. مهمتر این است که اصلاً این روایتی که اصحاب روی آن اجماع کردهاند، عدهای از اهلسنت غیر اهل تخصص…؛ کسانی که اهل قرائت بودند ممکن نبود که نهی کنند از اینکه در نماز بسم الله بخوانید. اما عدهای از فقها بودند که میگفتند چرا بسم الله میخوانی؟! نهی میکردند. این نهی خیلی مهم بود. جلوی مردم را میگرفتند که بسم الله را نخوانید. لذا اهل البیت فرمودند «ما لهم قاتلهم الله عمدوا الی اعظم آیة فی کتاب الله». خیلی تفاوت است بین تندی کلام کسی که نهی میکند با شخصی که میگوید در تلاوت نمی خوانیم.
شاگرد: یعنی میفرمایید این روایت صرفاً مربوط به نماز میشود و به قرائت مربوط نمیشود؟
استاد: اجماع دارند بر اینکه آن چه که قراء سبعه خواندهاند «یجوز القرائة به». خب این را هم خواندهاند. متواتر از آنها است که این را خواندهاند. شیعه هم مشکلی ندارد. لذا شیخ در مقدمه تبیان فرمودند اصحاب ما برحکمش اجماع دارند. اینها مباحثی است که مفصل بحث شده است. وقتی ابن جزری به بسم الله میرسد در چندین باب توضیح میدهد. یکی از جاهای مفصل النشر ابن جزری توضیحات ایشان راجع به بسم الله است. اولی که وارد میشوند، میفرمایند: «باب اختلافهم فى البسملة والكلام على ذلك فى فصول»2. هشت فصل است. جالب است که در فصل هشتم همین بحث ما را مطرح میکند. میگوید آن هایی که در هفت فصل گفتم برای فضای تلاوت است، قرائت قرآن است. مسأله جزئیت و نماز برای فقها است.
( الثامن ) ـ فى حكمها وهل هى آية فى أول كل سورة كتبت فيه أم لا؟ وهذه مسألة اختلف الناس فيها وبسط القول فيها فى غير هذا الموضع ولا تعلق للقراءة بذلك إلا أنه لما جرت عادة أكثر القراء للتعرض لذلك لم نخل كتابنا منه لتعرف مذاهب أئمة القراءة فيها فنقول : اختلف فى هذه المسألة على خمسة أقوال ( أحدها ) أنها آية من الفاتحة فقط وهذا مذهب أهل مكة والكوفة ومن وافقهم…. (قلت ) وهذه الأقوال ترجع إلى النفى والاثبات والذى نعتقده أن كليهما صحيح وأن كل ذلك حق فيكون الاختلاف فيها كاختلاف القراءات. قال السخاوى رحمهالله : واتفق القراء عليها فى أول الفاتحة. فان ابن كثير وعاصم والكسائى يعتقدونها آية منها ومن كل سورة ووافقهم حمزة على الفاتحة خاصة. قال وأبو عمرو وقالون ومن تابعه من قراء المدينة لا يعتقدونها آية من الفاتحة انتهى... وقوله : أن قالون ومن تابعه من قراء المدينة لا يعتقدونها آية من الفاتحة ففيه نظر إذ قد صح نصا أن اسحاق بن محمد المسيبى أوثق أصحاب نافع وأجلهم قال سألت نافعا عن قراءة بسم الله الرّحمن الرّحيم فأمرنى بها وقال أشهد أنها آية من السبع المثانى وأن الله أنزلها. روى ذلك الحافظ أبو عمر والدانى باسناد صحيح وكذلك رواه أبو بكر بن مجاهد عن شيخه موسى بن اسحاق القاضى عن محمد بن اسحاق المسيبى عن أبيه وروينا أيضا عن ابن المسيبى قال : كنا نقرأ ( بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ) أول فاتحة الكتاب ، وفى أول سورة البقرة وبين السورتين فى العرض والصلاة هكذا كان مذهب القراء بالمدينة قال : وفقهاء المدينة لا يفعلون ذلك ( قلت ) وحكى أبو القاسم الهذلى عن مالك أنه سأل نافعا عن البسملة فقال : السنة الجهر بها فسلم اليه وقال : كل علم يسأل عنه أهله 3
من چند کلمه آن را میگویم و رد میشوم. حتماً خودتان مراجعه کنید. اینها نکات بسیار مهمی است. پس خواندن بسمله یک جور است…؛ اینکه قراء از اساتیدشان چطور شنیدهاند. اما اینکه حکمش چیست، مسأله دیگری است.
«فى حكمها وهل هى آية فى أول كل سورة كتبت فيه أم لا؟»؛ آیه هست، جزئیت دارد یا ندارد؟ مفصل در اینجا بحث میکنند. من زیر کلمات آن خط میکشم تا روی آن تأمل کنید. ایشان میگوید « اختلف فى هذه المسألة على خمسة أقوال»؛ آن قول های قبلی همه برای تلاوت بود. این خمسة اقوال همه برای حکمش است؛ در نماز و غیر نماز، جزئیت و عدم جزئیت.
«وهذه مسألة اختلف الناس فيها وبسط القول فيها فى غير هذا الموضع»؛ میگوید کتاب من برای قرائات است. فقه که نیست. لذا این بحث برای جای دیگری است. «ولا تعلق للقراءة بذلك»؛ این حکم بسمله اصلاً ربطی به بحث النشر ندارد.
«إلا أنه لما جرت عادة أكثر القراء للتعرض لذلك لم نخل كتابنا منه لتعرف مذاهب أئمة القراءة فيها»؛ یعنی طردا للباب میخواهیم حکم آن را هم بدانیم. پشت صفحه این را میگوید: «قلت وهذه الأقوال ترجع إلى النفى والاثبات والذى نعتقده أن كليهما صحيح وأن كل ذلك حق فيكون الاختلاف فيها كاختلاف القراءات»؛ نظر فقهی خودش را بیان میکند. اینجا منظور من است: از سخاوی سخنی میآورد؛ سخاوی شاگرد شاطبی، صاحب کتاب جمال القراء. بعد میگوید «قوله»، یعنی سخاوی یک چیزی گفت که من قبول ندارم. ابن جزری سنی است. من از کتاب یک سنی میخوانم. میگوید: «وقوله : أن قالون ومن تابعه من قراء المدينة لا يعتقدونها آية من الفاتحة ففيه نظر»؛ قول سخاوی را قبول نداریم.
«إذ قد صح نصا أن اسحاق بن محمد المسيبى أوثق أصحاب نافع وأجلهم قال سألت نافعا»؛ از نافع پرسیدم «عن قراءة بسم الله الرّحمن الرّحيم فأمرنى بها وقال أشهد أنها آية من السبع المثانى وأن الله أنزلها»؛ ببینید اوفق اصحاب نافع میگوید که نافع به این صورت گفت.
«روى ذلك الحافظ أبو عمر والدانى باسناد صحيح وكذلك رواه أبو بكر بن مجاهد عن شيخه موسى بن اسحاق القاضى عن محمد بن اسحاق المسيبى عن أبيه وروينا أيضا عن ابن المسيبى قال : كنا نقرأ ( بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ) أول فاتحة الكتاب، وفى أول سورة البقرة وبين السورتين فى العرض والصلاة»؛ یعنی دو فضا است. هم وقتی در مجلس تلاوت میخواندیم بسمله را میخواندیم و هم در نماز میخواندیم. یعنی اینها با هم ملازمهای ندارد. گاهی کسی میگوید در عرض جایز است که ترک کنی ولی در صلات ترک نکن. پس اینکه فرمودند اصحابنا اجمعوا علی بطلان الصلاة، این اجماع این ملازمه را ندارد. لذا میگوید: «هكذا كان مذهب القراء بالمدينة»؛ زیر کلمه «مذهب القراء» خط بکشید.
بعد میگوید: «قال: وفقهاء المدينة لا يفعلون ذلك»؛ فقها هم برای خودشان یک مذهبی دارند. بعد هم مطلبی را نقل میکند که خیلی جالب است. «قلت وحكى أبو القاسم الهذلى عن مالك»؛ مالک مفتی بزرگ و از ائمه اربعه اهلسنت است. مالکیه همه مقلد او هستند. مالک میگوید: «أنه سأل نافعا عن البسملة فقال»؛ گویا دارد شیعه جواب میدهد. «السنة الجهر بها»؛ بعد مالک گفت: «فسلم اليه»؛ مالک هم قبول کرد. از نافع هم تعریف بالایی کرد. «وقال : كل علم يسأل عنه أهله»؛ هر علمی را باید نزد اهلش رفت. من فقیه هستم. درس قرائت نخواندهام، لذا من باید نزد نافع بروم و بپرسم که سنت در قرائت چیست. اینها مطالب خیلی پر اهمیتی است.
شاگرد: این جهر به بسم الله خواندنش مربوط به نماز است یا صرف اظهارش است؟
استاد: فخر رازی در مقدمه مفاتیح الغیب راجع به بسم الله بحث میگوید. بعد میگوید انس دو جور نقل کرده است. بعد میگوید اینها روشن است. انس تقیه میکرد. بعد میگوید این معلوم است که «من سنة علی الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم مطلقاً». بعد میگوید چرا بین اهلسنت آمد، میگوید چون بنی امیه «سعوا فی اخفاء ما ورد عن علی». این در مقدمه او است. میگوید چون بنی امیه سعی کردند که هر کاری امیرالمؤمنین کرد را مخفی کنند، انس میترسید. یک بار میگفت جهر بیاورید و یک بار میگفت نیاورید. بنابراین «السنة الجهر بها» خیلی مهم است. من فراموش میکنم، شما این را در صفحات فدکیه اضافه کنید. بدانیم که وقتی فخر رازی میگوید بنی امیه سعی کردند، در همان زمان بعد از سعی آنها -چون نافع بعد از زمان بنی امیه است- نافع میگوید «السنه الجهر بها». یعنی همانی که انس دو جور مختلف میگفت، او تصریح میکرد.
شاگرد: یعنی حتی در قرائت هم سنت جهر بوده است؟
استاد: در قرائت که اخفات نمی کردند. در مجالس عرض که اخفات نداریم.
شاگرد: یعنی این سنتی که میگوید تنها در فقه است؟
استاد: تصریح در آن نیست. ما برای اینکه بفهمیم این یعنی چه، باید اقوال آنها رانگاه کنیم. ببینیم مالک از آنها چه میپرسید که او چنین جوابی میدهد. این خودش کار میبرد. در فدکیه دو-سه صفحه هست. نهی از بسمله، جزئیت بسمله و اصل قرائت بسم الله.
شاگرد2: اینکه گفت سبک قراء مدینه این بود، پس چرا خود نافع سبک را عوض کرد؟
استاد: نافع روایت ها دارد. قالون و ورش است که الآن جا گرفته است. و الا مسیبی اوثق اصحاب نافع گفت. خود قراء سبعه روایات مختلف دارند. خود عاصم سی راوی دارد. ولی الآن نزد ما تنها دو نفر از آنها معلوم است، حفص وشعبه. در شرح حالش نگاه کنید.
به مفتاح برگردیم. فرمودند: «و أمّا علی القول بأنّ آل اللّٰه سبحانه جوّزوا ذلک»؛ یعنی این هفت تا را تجویز کردند ولو از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نبوده، «صحّ أن یقال بأنّهم صلّی اللّٰه علیهم استثنوا ذلک»؛ بسم الله را استثناء کردهاند. گفتند از آنها متابعت کنید، مخالفت با آنها نکنید، مگر در بسم الله. خب اگر تقیه بوده، بسم الله چه فرقی میکند؟! علاوه که آل الله مگر نگفتند «کذبوا اعداء الله انما هو حرف واحد»، خب وقتی این را میگویند، دیگر فضای تقیه نبوده است. در کافی آمده است. حرف واحد بودن، نزد شیعه معروف بوده است. خب وقتی معروف بوده، بسم الله مستثنی میشود، ولی بقیه اش نشد؟! «مالک» و «ملک» را بگوییم و کلام خدا را تغییر بدهیم و بگوییم کسی در جیبش دست کرده و اگر کلام خدا «مالک» بوده، آن را «ملک» کرده است. ما هم بگوییم خب مانعی ندارد! «فلیلحظ هذا».
خب حالا برگردم. عین همین حرف ایشان را از عینک شهید اول نگاه کنیم. یعنی وقتی این را به دست شهید میدهید شهید میگوید: آل الله که امر به هفت تا نکردند. آن زمان این قرائات برای بلاد مسلمین بوده است. قرائات رایج بود. شهید میگوید من قائل به تواتر عشر هستم. میگویم این عشر متواتر از رسول الله است. «کلٌ نزل بها روح الامین علی قلب سید المرسلین» که شهید ثانی به آن تصریح کرده است. چون به این صورت میگویم، این هایی که شما میگویید صاف است. «امروا بذلک» چرا؟ چون «کلٌ متواتر». «نهوا مخالفتهم»، چرا؟ چون آنها اخبار واحد میشوند، ولی اینها هستند که متواتر بین مسلمین هستند. «اصحابنا مجمعون»، بله مجمع هستند که اینها را در نماز نخوانید. از اینها نهی میکردند. همین اصحابی که مجمع هستند، شیخ الطائفه بین دو سوره فرمودند که بسم الله را نخوانید. کجا؟ قبلاً بحث کردیم. البته مفتین الآن، بعد از محقق این را قبول ندارند. خیلی جالب است اما شیخ الطائفه در تبیان فرمودند اصحابنا میگویند وقتی سوره ضحی و الم نشرح میخوانید، بین آن بسم الله نخوانید. خب چطور در بسمله اجماع دارید و موجب بطلان نماز میشود؟! ایشان میگویند اصحابنا گفته اند که اولاً نمیتوانید جدا بخوانید، ثانیاً اگر خواستید بخوانید، بسم الله را نخوانید. اینها شواهدی است در اینکه مسأله بسم الله بحثهای خیلی خوبی دارد.
و أمّا ما وقع فی المقام الخامس فالدلیل علی وجوب الاقتصار علیها أنّ یقین البراءة إنّما یحصل بذلک، لاتفاق المسلمین علی جواز الأخذ بها إلّا ما علم رفضه و شذوذه، و غیرها مختلف فیه، و من المعلوم أنّها المتداولة بین الناس، و قد نطقت أخبارنا بالأمر بذلک و انعقدت إجماعات أصحابنا علی الأخذ به کما سمعته عن «التبیان و مجمع البیان» و کذا «المنتهی» فجواز الأخذ بغیرها یحتاج إلی دلیل. و لو لا ذلک لقلنا کما قال الزمخشری: لا تبرأ ذمّة المصلّی إلّا إذا قرأ بما وقع الاختلاف فیه علی کلّ الوجوه.4
«و أمّا ما وقع فی المقام الخامس»؛ چرا غیر از این قرائات فایدهای ندارد؟
«و أمّا ما وقع فی المقام الخامس فالدلیل علی وجوب الاقتصار علیها»؛از این هفت قرائت آن طرف نروید. اگر آن طرف بروید کار خراب است. دلیل چیست؟ قاعده اشتغال است. قاعده اشتغال محکم جلوی ما ایستاد.
«أنّ یقین البراءة إنّما یحصل بذلک»؛ چون بناء شد به اینها اعتماد کنید، فقط این هفت قرائت میتواند قاعده اشتغال را از دست ما بگیرد. اگر بخواهید ورای این هفت قرائت بروید، قاعده اشتغال پا برجاست و میگوید شما حتماً باید یقین به برائت داشته باشد. خیلی جالب است، آخرش هم تصریح میکند و میگوید اتفاق مسلمین است که این هفت قرائت را میتوان خواند. و غیر از اینها مشکوک است. وقتی مشکوک شد، «فجواز الأخذ بغیرها یحتاج إلی دلیل»؛ یعنی اشتغال پابرجاست.
«و لو لا ذلک»؛ اگر اجماع بر هفت قرائت نبود، «لقلنا کما قال الزمخشری: لا تبرأ ذمّة المصلّی إلّا إذا قرأ بما وقع الاختلاف فیه علی کلّ الوجوه»؛ چون باید قاعده اشتغال برود. چون شما میدانید که نماز بر شما واجب شده است.
ببینید ایشان خودشان سند میدهند. میگویند اگر آن اجماع نبود، ما همان حرف زمخشری را میزدیم. اول راجع به حرف زمخشری قبلاً بحث کردهایم؛ هر کسی پیدا کند که زمخشری کجا این حرف را زده جایزه دارد. زمخشری چنین حرفی نزده است. صاحب حدائق از شیخش این حرف را از زمخشری نقل کرده است. به اندازهای که ممکن ما بود، گشتیم، حدسی که آمد این است که آن شیخ بحرانی -استاد استاد صاحب حدائق-از یک حرف زمخشری لازم گیری کردهاند. شاگردان ایشان لازم گیری او را بهعنوان حرف زمخشری نقل کردهاند. و الا زمخشری چنین چیزی را نگفته است. در کشاف خلاف این را گفته است. مفصل بحث کردیم.
پس این دو سطری که میگویند باید جا بیافتد. چرا نمیتوانیم غیر از این سبع را بخوانیم؟ چون قاعده اشتغال پا برجاست. یقین به برائت فقط به این هفت قرائت حاصل میشود. حرف شهید هم کنار رفته است؛ یعنی به عشر هم یقین به برائت حاصل نمیشود. فقط به همین سبع است. چرا؟ «لاتفاق المسلمین علی جواز الاخذ بها». «بها» یعنی سبع. «إلّا ما علم رفضه و شذوذه، و غیرها مختلف فیه، و من المعلوم أنّها المتداولة بین الناس»؛ سبع متداول بین مردم بوده است.
«و قد نطقت أخبارنا بالأمر بذلک»؛ مثل خطاب «اقرئوا کما یقرأ الناس». «و انعقدت إجماعات أصحابنا علی الأخذ به»؛ اخذ به قرائت ناس، «کما سمعته عن التبیان و مجمع البیانو کذا المنتهیفجواز الأخذ بغیرها یحتاج إلی دلیل».
مطلبی که عرض کردم امروز برای آن منبسط هستم، برای من بهعنوان یک طلبه خیلی عجیب است. مرحوم طبرسی بالای شصت سال بودند که مجمع را شروع کردند. یعنی نگویید یک جوانی بود و در سن جوانی یک چیزی گفت. اصلاً اینها به صاحب مجمع نمیآید. صاحب مجمعی که معاصر ایشان در شرح حالش گفت: در زمان خودش «یشار بالجبر و المقابله و الحساب». این جور در همه چیز جامع بودند. ایشان میگویند سالها میخواستم تفسیر بنویسم. بعد دیدم عمرم از شصت رد شده است. لذا وقتی دیدم دارد دیر میشود، شروع کردم. یک عالمی مثل ایشان در بالای شصت سال شروع کرده و این مقدمه را نوشته است. من بهعنوان یک طلبه شاید بالای صد بار این مقدمه را خواندهام. هر باری هم یک نکتهای به دستم آمد. امروز دیدم که صاحب مفتاح الکرامه گفته اند «کما سمعته عن التبیان و مجمع البیان»، لذا مراجعه کردم و دیدم با اینکه صد بار خواندهام چرا به یک کلمهای که کلید مهمی است توجه نداشتهام. چه کسی ذهن من را تحریک کرد که آن کلمه به چشم من بیاید؟ مرحوم صاحب مفتاح الکرامه.
ایشان فرمودند غیر از سبع نمیشود؛ «وجوب الاقتصار علی السبع». چه کسی گفته؟ «اصحابنا». اجماع تبیان و مجمع هست. من در ذهنم اینها بود که در مقدمه مجمع البیان که فقط هفت قرائت را نگفته اند، قراء دیگر را هم گفته اند. لذا برگشتم و دوباره با دقت خواندم. به این کلمه رسیدم؛ باید ده خط زیر این کلمه کشید. کلیدی بسیار مهم است! برای آن صفحهای هم باز کردم؛ معقد اجماع. شما که میگویید «اصحابنا اجمعوا علی جواز القرائه»، معقد اجماع روشن نیست؟! ببینید علامه حلی و شهید اول دویست-سیصد سال بعد از صاحب مجمع البیان بودهاند. ایشان معاصر شاجدی است. ابوشامه متأخر از ایشان است. یعنی مجمع البیان حافظ و کاشف از یک تراث عظیم اسلامی از زمان خودشان هستند. آن هم کسی که بالای شصت سالگی آن را نوشتند. یعنی همه اینها در نظر بگیرید، حالا این عبارت ایشان را ببینید.
ایشان در مقدمه تفسیر در بخش دوم، «الفن الثانی»5 مطالبی را دارند.
«الفن الثاني: في ذكر أسامي القراء المشهورين في الأمصار»؛ این ها قراء و نمایندگان امصار هستند. در یک شهر معروف بودند. یعنی قرائت او، قرائت آن بلد است. نه اجتهاد از جیب درآورده خودش. اگر از جیبش در می آورد که همه معاصرینش و پیرمردهایی که سنشان از او بیشتر بود، به دهانش می زدند. می گفتند ما یک عمر است که کتاب خدا را خوانده ایم، چرا این جور تغییر می دهی؟! شهید ثانی چه فرمودند؟ صاحب جواهر هم از ایشان نقل کردند. فرمودند اگر کسی مهریه زوجه اش را تعلیم قرآن قراربدهد، آیا لازم است که قرائات را تعیین کند؟ فرمودند لازم نیست. چون در روایت سهل ساعدی وقتی حضرت آن عقد را اجراء کردند، بر زوج تعیین نکردند که کدام قرائت را تعلیم کند. و حال این که این قرائات در زمان حضرت بود. جواهر از مسالک آورده بودند. بعد فرمودند «کما حقّق فی محله» که تواتر منحصر در سبع نیست. چون محقق اول فرموده بودند: «علّمه الجائز». جایز چه بود؟ گفتند در محلش تحقیق شده که تواتر منحصر در سبع نیست، در عشر هم نیست. خیلی مهم بود. بعد خود شهید گفتند در زمان ما سبع قطعا متواتر است. اما نه این که متواتر هر عصری مثل زمان ما سبع باشد. بلکه در محلش تحقیق شده که از عشر هم بیشتر است. من این ها را دیده بودم. امروز با یک کلمه مقدمه مجمع همه این ها در ذهنم با هم جمع شد. صاحب مجمع قراء مشهور را چند مورد ذکر کردند؟ یازده قاری را ذکر کرده اند. استاد ابن جزری گفت ضروری دین است که قرائات عشر متواتر است، سیصد سال قبل از او، صاحب مجمع متخصص فن می گویند چرا عشر را می گویی؟! داری کم می گذاری! در مجمع یازده قاری را به ترتیب اسم میبرد. از این یازده تا، به چهار نفر تصریح می کنند که «لیسا من السبعه». ده قرائتی که یعقوب هم جزء آن ها است را می آورند، ولی یازدهمی که وراء عشر است و ایشان اضافه کرده اند، ابوحاتم سجستانی است. در بصره سه نفر را میگویند. در قراء عشره دونفر در بصره هستند؛ أبو عمرو بن العلاء و یعقوب. اما ایشان ابوحاتم سجستانی را هم از بصره اضافه میکند. لذا یازده تا می شود. قبلا این ها را گفته ام. اما کلمه ای که امروز دیدم و گفتم چرا من این را ندیدم؟! خدا رحمت کند آسیدجواد را که این کلمه را در ذهنم پررنگ کرد. بعد از این که صاحب مجمع یازده نفر را ذکر می کنند، بعد این عبارت را دارند.
«قالوا»؛ می گویند فقط من نمی گویم همه متخصصین اهل فن، برای شما گفته اند و من هم حرف آن ها را می گویم. «قالوا وإنما اجتمع الناس على قراءة هولاء»؛ کلمه «اجتمع» کلید است. «اجتمع» همان «اجمعوا» است. این معقد اجماع است. «اجتمع الناس علی قراءة هولاء»؛ هولاء، یازده نفر می شوند. پس یازده نفر در مقدمه مجمع مورد اجتماع ناس هستند. این در ذهنم بود ولی کلمه «اجتمع الناس و هولاء» اصلا در ذهن من نبود. لذا صاحب مجمع معقد اجماع را مثل خورشید می گویند. یازده نفر را ذکر می کنند و به این «هولاء» اشاره می کنند و می گویند: «انما اجتمع الناس»؛ یعنی شیعه و سنی. شیعه را الان می گویند. این یازده نفر نماینده ناس هستند.
«واقتدوا بهم فيها لسببين. أحدهما: إنهم تجردوا لقراءة القرآن»؛ این ها عمرشان را برای قرائت گذاشتند. مسافرت کردند و صدها استاد دیدند. واقعا می دیدند که این ها کار کرده اند. «واشتدت بذلك عنايتهم مع كثرة علمهم، ومن كان قبلهم، أو في أزمنتهم، ممن نسب إليه القراءة من العلماء وعدت قراءتهم في الشواذ لم يتجرد لذلك تجردهم. وكان الغالب على أولئك الفقه، أو الحديث، أو غير ذلك من العلوم»؛ تخصص این ها قرائت بود ولی آن ها جامع بودند. «والآخر: إن قراءتهم وجدت مسندة»؛ در مجلس تدنینا نشسته اند و سند دارند. می گوید از استادم عین همین را شنیدم. به چه صورت مستند است؟ «لفظا، أو سماعا»؛ یعنی یا خوانده و استاد گوش داده، یا استاد خوانده و او گوش داده است. به چه صورت؟ «حرفا حرفا»؛ کلمه به کلمه از اول تا آخر سند به این صورت دارند. «من أول القرآن إلى آخره، مع ما عرف من فضائلهم، وكثرة علمهم بوجوه القرآن»؛ صاحب مجمع یکی از فضائل را برای ابوعمرو بن علاء گفت. وقتی زجاج گفت چرا ابوعمرو خلاف مصحف «انّ هذین لساحران» خوانده؟! صاحب مجمع فرمودند ابن علاء اجل از این است که خودش در کلام خدا دست ببرد. این را از مشایخ شنیده است. به سند استاد دیده است.
حالا که این «اجتمع الناس» و معقد اجماع معلوم شد، شیعه چه می گوید؟ فوری می فرمایند: «فإذ قد تبينت ذلك». حالا که این توضیحات اجتماع ناس بر این یازده نفر را دادم؛
«فاعلم أن الظاهر من مذهب الإمامية أنهم أجمعوا»؛ حالا اجماع امامیه را هم تصریح می کنند. «على جواز القراءة بما تتداوله القراء بينهم من القراءات»؛ آن چه که بین قراء متداول است. ایشان متداول را چندتا گفتند؟ یازده تا.
«إلا أنهم اختاروا القراءة بما جاز بين القراء»؛ این راهم قبلا بحث کردیم. شیعه به خلاف عامه یکی از این قرائات را ندارد. مثلا مالکیها میگویند اختیار ما نافع است. حنفیه می گویند اختیار ما حفص است. شیعه چطور بودند؟ «إلا أنهم اختاروا القراءة بما جاز بين القراء»؛ که این یازده نفر بودند. «و كرهوا تجريد قراءة مفردة، والشائع في أخبارهم أن القرآن نزل بحرف واحد»؛ خب چطور به حرف واحد نازل شد؟! شما گفتید این ها در امصار بین مردم بوده و مردم بر این یازده قرائت اجتماع کردند، شیعه هم بر جواز این ها اجماع کرده، خب حرف واحد به چه معنا است؟! قبلا مفصل صحبت کردیم. حرف واحد همانی است که قرطبی گفت. حتی بعد از ایشان هم هست. ولی از معاصرین صاحب مجمع و شیخ الطائفه نقل کردم. قرطبی گفت:
قال كثير من علمائنا كالداودي وابن أبي صفرة وغيرهما: هذه القراءات السبع التي تنسب لهؤلاء القراء السبعة، ليست هي الأحرف السبعة التي اتسعت الصحابة في القراءة بها، وإنما هي راجعة إلى حرف واحد من تلك السبعة6
یعنی همه قرائات سبعه، حرف واحدی از سبعة احرف هستند. همه آن ها حرف واحد هستند. آن شش تا چیست؟ آن شش تا را صحابه توسعه داده بودند و خودشان مرادف تلاوت می کردند. این هفت قاری که به مرادف تلاوت نمی کردند و سند داشتند و به حضرت می رساندند، همه آن ها حرف واحد است. این را قرطبی معاصر صاحب مجمع گفته است. خب این ها همان زمان بودند و این کتاب ها در دستشان بوده است. ایشان هم می گویند شیعه می گوید حرف واحد است. یعنی سبعة احرفی که صاحبه توسعه داده بودند، غلط است. بلکه حرف واحد است. صاحب مجمع همین را می فهمیدند که قرطبی می گوید. ولذا می گویند این یازده نفر همه حرف واحد هستند. چون سند دارند. از جیبشان درنیاورده اند. نکته مهم در این که ایشان می گویند همه این حرف واحدند و همه سند دارند، مبادی حرف بود که تصریح ابن عیینه بود.
حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل تدخل في السبعة الأحرف فقال لا وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك. قال أبو الطاهر وقاله ابن وهب قال أبو بكر محمد بن عبد الله الأصبهاني المقرىء ومعنى قول سفيان هذا أن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد من الأحرف السبعة 7
«...وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك»؛ این سبعة احرف می شود. لذا فوری ابوبکر اصفهانی در توضیح حرف ابن عیینه گفت یعنی قرائة مدنیین و عراقیین با این که اختلاف دارند، حرف واحد است. خب این جا هم در مجمع می گویند اصحاب امامیه می گویند حرف واحد است. شاهد بسیار مهم این فهم صاحب مجمع، نسبت علامه در منتهی است. علامه در منتهی فرمودند ابوحنیفه می گویند اختیارا می توانید قرائت نماز را با ترجمه بخوانید. علامه در منتهی فرمودند «من مذهب اهل البیت» این است که ترجمه در نماز کافی نیست. شما یک روایت پیدا کنید که اهل البیت فرموده باشند که ترجمه نخوانید! یعنی علامه «حرف واحد» را به همین معنا گرفته اند. یعنی علامه حرف واحد را به همین معنا گرفته اند؛ یعنی مشهور از روایات اهل البیت است که حرف واحد است. یعنی چون ابوحنیفه سبعة احرف را به ترجمه معنا می کرده، برای علامه معنای حرف واحد واضح بوده است. لذا می گویند مذهب اهل البیت است که قرآن حرف واحد است. یعنی ترجمه کافی نیست. بنابراین قرائت این یازده نفر با حرفی که صاحب مجمع در حرف واحد می گوید، منافاتی ندارد.
شاگرد: یک قرینه داخلیه هم بر فهم ایشان هست، «کرهوا تجرید القرائة... و ان القرآن نزل علی حرف واحد»، تناسبش به این است که چرا تجرید نمی کردند؟ چون بر حرف واحد نازل شده است.
استاد: حرف قشنگی است. یعنی چرا تجرید نمی کردند؟ چون همه آن ها حرف واحد است. قرائت یازده نفر حرف واحد است. در جزیره خضراء چه گفت؟ شما اصل ایده را ببینید ولو در کتاب اشکال کنید. روایت قدیمی شیعه است. چه کسی احتمال می دهد که جزیره خضراء، وضع اهل سنت است؟! آن ها هم که می گویند، می گویند وضع کسی بوده که برای شیعه درست کرده است. سید شمس الدین که می گوید من از نوادگان حضرت هستم، می گوید ما که عاصم و ... را نمی شناسیم، ما می دانیم «نزل القرآن علی سبعة احرف» -همان فرمایش علامه طباطبایی- هر سال جبرئیل می آمد و تعدد قرائات را توضیح می داد و امیر المومنین هم می نوشتند. بعد می گوید «فالکل قرائة امیرالمومنین». می گوید ما نه عاصم و نه نافع می شناسیم. لذا در همین مقدمه مجمع جناب طبرسی سند دو نفر از این قراء یازده گانه را به امیرالمومنین رساندند. حمزه را به امام صادق هم رساندند. اما دو نفر را به امیرالمومنین رساندند. این قدر در فضای آن ها این ها واضح بود. متاسفانه از قرن یازدهم می بینیم فضا به کجاها رسیده که الان در مقام رابع و خامس باید بحث کنیم. بنابراین این که ایشان گفتند «اصحابنا اجمعوا»، مجمع می گویند که اصحاب ما بر یازده قرائت اجماع کردند، ولی شما چرا می گویید «اجمعوا» یعنی فقط هفت قرائت؟! حتی عشر را از شهید قبول نمی کنید؟!
والحمد لله رب العالمین
کلید: جزئیت بسمله، قرائت بسمله، اختیار القرائه، تجرید القرائه، قرائت مفرده، حرف واحد، سبعة احرف، جهر بسمله، قرائت جایزه، اجماع در قرائات، تواتر قرائات، قرائات عشر،
1 مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) نویسنده : الحسيني العاملي، السید جواد جلد : 7 صفحه : 220
2 النشر فى القراءات العشر نویسنده : ابن الجزري جلد : 1 صفحه : 259
3 همان ص270
4 مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) نویسنده : الحسيني العاملي، السید جواد جلد : 7 صفحه : 220
5 تفسير مجمع البيان - الطبرسي (1/ 34، بترقيم الشاملة آليا)
6 تفسير القرطبي (1/ 46)
7 التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد (8/ 293)