بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 13 18/10/1400
بسم الله الرحمن الرحیم
دو جلسه قبل راجع به دعای ماه مبارک رجب صحبت شد، نسبت به استدلالی که من عرض کردم مرحوم شیخ در مصباح المتهجد فرمودهاند «اخبرنی جماعة عن ابن عیاش انه قال…». گفتند من این «اخبرنی جماعة» را شاهد گرفتم بر یک چیزی که یک نحو بین علماء و متدینین شیوع دارد، لذا به این نمیتوانیم بگوییم «بعید عن اذهان المتشرعه». آن چه که در اینجا گفته میشود، این است: «اخبرنی جماعة» را بر ظاهرش حمل نکنید. در آن فضایی که مرحوم شیخ «اخبرنی عن جماعة» میگوید، این «اخبرنی» به این معنا نیست که همه آنها جدا جدا این را برای من خواندند. منظور این نیست. این «جماعة» اجازه کتاب میدادند. ابن عیاش کتابی دارد در اعمال ماه مبارک، ماه رجب، ماه شعبان. در این سه ماه آن کتاب را دارد. بنابراین «اخبرنی» یعنی جماعتی به من اجازه دادند که کتاب اعمال ماه رجب ابن عیاش را روایت کنم. من شیخ هم به آن اجازه جماعت این دعا را از آن جا میخوانم. پس وقتی به این صورت شد، دیگر نیازی به این تکرار و شیوع نیست. این فرمایشی است که ایشان فرمودند.
ببینید در اینجا دو-سه نکته هست. اولاً اجازاتی که علماء در نقل یک کتاب داشتند، مشکلی ندارد. این یک بخش مهمی از کار بوده و اهلسنت هم داشتهاند. نمیتوانیم از اهلسنت این را نفی کنیم و بگوییم اهلسنت این را نداشتند و شیعیان داشتند. نه، یک چیز فطری است. اهلسنت اسم جزوهها را جزء میگذارند؛ الاجزاء الحدیثیة. الآن در بخش نرمافزار الشامله شاید به چندین هزار رسیده باشد. نسخههای خطی الاجزاء الحدیثی را احیاء کردهاند. در کتابخانههای مهم دنیا این هست. مختصر هم هست. ما میگوییم اصل روائی. گاهی یک صفحه اصل است. آنها هم دارند اما به نام الاجزاء الحدیثیه. این یک امر فطری است؛ یعنی کسی که چندین حدیث دارد آنها را یادداشت میکند. به دیگری میدهد. به شاگردش میدهد. یک چیزی خلاف فطرت و عادت نیست. البته پشتوانههایی هم داشته است. مثلاً معصومین شیعیان را به این کار تشویق کنند و آن را ترویج کنند.
یک جزوهای به نام منابع روائی بود. ظاهراً در فدکیه هم باشد. تلفیقی بود. مرحوم مجلسی در کتاب مبارک بحارالانوار در فصل اول، اسم کتابها را با مؤلف میبرند. در فصل دوم دوباره همان ها را تکرار میکنند با ذکر اینکه معتبر هستند یا نه. یادم هست؛ وقتی میخواستم کتابی را ببینم در بحارالانوار هست یا نیست، برای اینکه نظر مرحوم مجلسی را راجع به اعتبار کتاب ببینم، دوباره باید سطر به سطر در فصل دوم نگاه کنیم و ببینیم کجا به همان کتاب میرسند تا اعتبارش را بگویند. به همین خاطر به مناسبت این را تلفیق کردم و در آن فایل گذاشتم. یعنی الآن در فایل منابع روائی عبارت فصل اول و دوم که به هم مربوط است، پشت سر هم آمده است، تا دیگر شما از این به آن مراجعه نکنید. کنار هم آمده است. نام کتاب کنار هم آمده است. این در جزوه منابع روائی است.
در مقدمه منابع روائی این را عرض کردم. بعد از اینکه توضیح اصل روائی را از الذریعه آوردهام، این را از صاحب وسائل نقل کردهام؛ خیلی قشنگ است. صاحب وسائل در پایان وسائل فوائد دارند. در آخر وسائل، در خاتمه وسائل فوائد دارند. به نظرم دوازده فائده است. این دوازده فائده پایان وسائل خیلی مغتنم است. بحثهای خیلی خوبی دارد. در یکی از فوائد این نکته را تذکر میدهند که بین مردم اصول اربع مأة معروف است؛ چهارصدگانه؛ چهارصد اصل است. صاحب وسائل میگویند این اشتباه است؛ این چهارصدتا فقط برای اصحاب امام صادق علیهالسلام است. نه سائر اصحاب شیعی. لذا تعبیر میکنند به شش هزار و خرده ای است. بالای شش هزار اصل روائی در دست علماء شیعه بوده است. اسمهای آنها هم معلوم است. اگر خودشان نباشند ولی اسمهای آنها معلوم است و صاحب وسائل هم فرموده است.
این را برای چه عرض میکنم؟ برای اینکه اصل اینکه کتب بوده و اصول بوده، مسلم است. آن هم تعداد بسیار زیادی؛ علماء شیعه اینها را برای هم ذکر میکردند؛ اجازه نقل اصل یا کتابی را به یک راوی میدادند. این یک امر جا گرفته است. ما نمیخواهیم این بخش را انکار کنیم. یکی از بخشهای عظیم کار علماء شیعه همین اجازه کتب بوده است. ولذا رجال نجاشی و فهرست شیخ اصلاً برای همین نوشته شده بود. فقط برای کسانی که کتاب داشتند. کسی که کتابی نداشته در این دو کتاب مدخلی ندارد. الفهرست الی مصنفات الشیعه. نجاشی هم رجال نیست؛ اسم کتاب «فهرست النجاسی» است. این معلوم باشد.
اما نکته خیلی خیلی مهم این است که با اینکه این شش هزار اصل و این اجازات همه بوده، ولی نباید این را در تمام بدنه تحدیث علماء شیعه صد در صد کنیم. اصلاً به این صورت نیست. اندازهای که به ذهن قاصر من میآید، این است که چون اجازه کتب آسانتر بوده خمس کار علماء شیعه بوده است. خواستم بگویم ثلث کار علماء شیعه است اما باز به ذهنم کمتر میآید. البته تحقیق میدانی نیاز دارد که قشنگ کار کنیم. ولی فعلاً شمائی که در ذهن من است، بخش کمی از کار بوده است. یعنی بخش عظیمی از کار محدثین و بزرگان اصحاب امامیه همان زائد بر اجازه کتب و نفس کتب بوده است. مینشستند و تحدیث میکردند و شفاهی بوده است.
مرحوم صدوق میفرمایند من جوان بودم و در حضور مجالس مشایخ علم خیلی فعال و با نشاط بودم؛ این یعنی چه؟! یعنی پنج دقیقه بروم و بگویم پنجاه کتاب را به من اجازه بدهید و خلاص! اجازه بدهید و آنها را زیر بغل بگیرم و بروم؟! اینکه ده دقیقه کار دارد. کاری ندارد که صد کتاب را اجازه بگیرم. یا به خانه بروم و استنساخ کنم و برگردانم. بلکه حضور دائمی و هر روزی داشتند. ازاین جا معلوم میشود که زائد بر این بوده که صرفاً به او بگویند من این کتابها را به تو اجازه دادهام.
صدوق میفرمایند وقتی این نشاط و حضور و همت من را یکی از مشایخ قم میدیدید، به من میگفت دور نیست که حال تو چنین باشد و در تحصیل علم جدی باشی! و حال اینکه تو به دعای حضرت بقیة الله به دنیا آمدهای! چون پدر ایشان از حضرت خواستند که دعا کنند. حضرت هم فرمودند خدا به تو پسرهایی به نام محمد و حسین به تو میدهد؛ حسین بن علی بن بابویه و محمد بن علی بن بابویه. هر دو جلیل هستند. ایشان میگفت اینها دور نیست چون شما به دعای حضرت به دنیا آمدهاید. یعنی آن دعا کاری کرده که این جور شدید. گویا یک موتور بزرگی به دعای حضرت در وجود شیخ صدوق روشن بوده که ایشان این جور در مجالس درس اساتید و مشایخ بزرگ شرکت بکند و جدیت به خرج بدهد. این مقصود من است. ما اینها را داشتیم.
پدر علی بن ابراهیم -ابراهیم بن هاشم- از کوفه به قم آمد. همه وصف او را شنیدهاید؛ «هو الذی نشر احادیث الکوفیین فی قم». من گمانم این نیست که صرف نشر یعنی چند مرکب پر از کتاب و اصول را به قم آورد و پخش کرد. ارتکاز ما این نیست که «نشر» یعنی اصول را آورد. این نشر بالاتر از صرف آوردن چند مرکب کتاب است. یک چیزی میگوییم. اگر اینطور بود یک زوایایی از نقل وحمل آنها گفته میشد. مثلاً بگویند این جور بود، او آورد و استنساخ کرد و میگفت. میگفت من استنساخ کردم و به او پس دادم. این همه نقل حالات رجالیین هست. خب یکی باید میگفت من کتاب را گرفتم و نشد آن را پس بدهم. او میگوید استنساخ کردم و پس دادم. اینها لوازم کار نیست که ذکر کنند؟! آن عرضی که میگویند برخلاف این است.
شاگرد: از حیث تاریخ، آن اوائل به این صورت بوده ولی از یک دورهای به بعد، مخصوصاً از زمان مرحوم صدوق به بعد، تعابیر «اخبرنی» بهمعنای اجازه به کار می رفته است. تازه آن هم نه بهمعنای اجازه کتاب. مثلاً طرف میگفت هر چیزی که نزد خودت بهعنوان صحیح ثابت شده که از من است، میتوانی با این سند نقل کنی. در کتاب کمال الدین با تعبیر «اخبرنی» شروع میکنند. «ابومحمد عن حسن بن محمد بن یحیی» در ادامه دارد «فیما اجازه لی مما صح عندی». در کتاب النکاح آیتالله شبیری آقازاده ایشان در پاورقی وقتی توضیح میدهند، میفرمایند «فیما اجازه لی مما صح عندی من حدیثه و صح عندی هذا الحدیث بروایة الشریف عن ابی عبدالله محمد بن حسن به اسحاق…». لذا تعابیر متعددی مثل «اخبرنا بجمیع کتبه» هست. لذا میگویند اینطور نبوده که تکتک رفته باشند بررسی کرده باشند. بله، در دورههای اولیه به این صورت بوده.
شاگرد2: بحث پیرامون چیست؟
استاد: صحبت سر این است که من در دعای رجبیه استشهاد کردم به «اخبرنی جماعة عن ابن عیاش»، برای اینکه وقتی ایشان «اخبرنی عن جماعة» میآورند، دیگر نمیتوانیم بگوییم محتوای این دعا «بعید عن اذهان المتشرعه». گفتم اینها با هم جور در نمیآید. ایشان میگویند جور در میآید. چون «اخبرنی» در اینجا نه یعنی همه، این دعا را بر من خواندند. یعنی یک کلمه گفتند هر چه در کتاب ابن عیاش در اعمال شهر رمضان و شهر رجب و … هست را مجاز هستی که نقل کنی.
شاگرد: البته منظورم این لوازم نبود فقط بحث «اخبرنی» بود.
استاد: متوجه هستم. من ابتدای عرضم را تکرار میکنم.
شاگرد2: در سه-چهار قرن اول و حتی تا قرن پنجم قرائتا و سماعا خوانده می شده است. روش این بوده است. اگر غیر از این اتفاق افتاده باشد کم است.
استاد: بله، ببینید یک جا برای یک چیزی عبارتی پیدا میکنیم ولی واضحات «لو کان لبان» شاملش هست. یک مورد نیست. اگر متخصصین در یک جا آن را پیدا کردند و دیگران از آن یک جا خبر نداشته باشند، تمام اینها حمل بر تدلیس واضح میشود. آن چیزی که نزد عرف عام بر تدلیس واضح حمل میشود، «یکرر ذکره». مدام میگویند من که این را میگویم خیالت نرسد که «اخبرنی» به آن معنا است. چیزی که نزد عرف عام تدلیس واضح است، اگر مقصودشان این بود که یک متخصصی در یک کتابی آن را ببیند، به آن یک جا اکتفاء نمی کردند و بعد هی بگویند چرا تدلیس میکنی؟! بگوید ما یک جا کسی را پیدا میکنیم.
شاگرد: در سنه های اول که به این صورت بود.
استاد: الآن من تأکید کردم؛ صاحب وسائل میگویند شش هزار اصل بوده است. این شوخی است؟! معلوم است که بخش عظیمی از کار علماء صرف اجازه این نسخهها و استنساخ آنها می شده است. من که منکر نشدهام. عرض من این است: آن چیزی که هست را صد در صد نکنیم. ادعای من این است که این شش هزار اصل و اجازات آنکه حجم عظیمی از کار علماء بوده، ثلث کار بوده است. اما ما بگوییم کل کار همین بوده است! اگر ما از مقابل شواهدی بیاوریم که اینها بوده ولی ثلث کار بوده، چه میکنید؟!
حالا چیزهایی که الآن موجود است؛ اتفاقا از چیزهای جالب در کار خود صدوق است. امالی صدوق الآن موجود است. کتابی موجود است. این یک کار صدوق است. میگویید چند جلسه است؟ صدوق در امالی چند جلسه نشسته و املاء کرده و نوشته اند؟ بالای نود جلسه است. چطور کسی که کارش این است که بگوید کتابها را بروید و خودتان بخوانید، این جور می نشیند و در صد جلسه بهعنوان یک کتاب ثبت میشود و میماند؟! این چهار عظیم صدر غیبت کبری -شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی- همه امالی دارند. این چهار امالی به چه معنا است؟ یعنی اینها رفته بوده؟!
شاگرد: این قرینهای که عرض کرم یک قرینۀ صحیحی است که توضیحی ندارد. پس حداقل به نحو موجبه جزئیه، این سلب کلی کنار برود که وقتی «اخبرنا» میگویند، حتماً بهمعنای «اجاز» است.
استاد: همین عبارتی که فرمودید صریح است؛ اگر این قرینه متصله را نمیآورد -خودشان به قرینه متصله تصریح کردهاند- تدلیس بود یا نبود؟
شاگرد: نبود. چون اصطلاح متعارف بوده است.
استاد: این تعارف از کجا آمده است؟! «لو کان لبان». یک جا نگفته اند. در صدها هزار کتاب باید میآمد. عرف عام و حتی مصطلح بین خود آنها باید باشد.
شاگرد2: اگر این تدلیس را بفرمایید شاید عبارت خلاف مقصود ایشان بشود. «بجمیع کتبه و روایاته» به چه معنا است؟
شاگرد: این را خواندم «اخبرنی ابومحمد … فیما اجازه لی مما صح عندی من حدیثه و صح عندی هذا الحدیث بروایة فلان».
استاد: همینجا صبر کنید. «صح عندی روایة فلان» یعنی اجازه داده که ولو این شخص در طریق سند نیست، چون از طریق دیگری غیر از او برای من حدیث صحیحی شد، روایت کنم؟!
شاگرد: یعنی کثیر بوده است. موارد متعددی وجود دارد که به این صورت بوده است.
شاگرد3: این همان صلاحیت علمیه است. اجازه یعنی صلاحیت علمی را داری در اینکه آن چه که از روایات نزد خودت صحیح است را نقل کنی.
شاگرد: خود حاج آقای شبیری وقتی شیخ یک روایتی را نقل میکند و سند هم از ایشان است، در خیلی از جاها احتمال قوی میدهد که اینها از مواردی است که نزد شیخ صحیح شده و سند را آورده است. ترکیب اجازات بالاسانید را زیاد انجام میدهند. تعابیر ترکیب الاجازات بالاسانید هم معروف است. عرض من این است که یک اصطلاحاتی داشتند که در زمان خودشان معروف بوده است. مثلاً تعبیر «روایاته» نزد ما به چه معنا است؟ به ذهن ما میرسد که منظور همین روایت معمول است. درحالیکه یک اصطلاح روشنی بوده است. روایات یعنی نسخه برداری هایی که میکردند. مثلاً میگفتند کتاب حسین بن سعید بروایة فلان. منظور از این روایات، یعنی نسخههایی که بر میداشتند. درحالیکه ممکن است اصطلاحش در ذهن ما نبوده باشد.
استاد: همین صحبت شما اساس عرض من است. ما یک روایت را از یک جا میگیریم و میگوییم بوده است.
شاگرد2: یک بار دیگر میتوانید سند را بخوانید.
شاگرد: «وَ أَخْبَرَنِي أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فِيمَا أَجَازَهُ لِي مِمَّا صَحَّ عِنْدِي مِنْ حَدِيثِهِ[3] 1وَ صَحَّ عِنْدِي هَذَا الْحَدِيثُ- بِرِوَايَةِ الشَّرِيفِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام».
شاگرد3: «صح عندی» یعنی مثلاً یکی از شاگردان حاج آقای شبیری برای شما مطلبی را از ایشان نقل میکند، لذا صح عندک که این حدیث از آقای شبیری صادر شده است.
شاگرد: بحث به این صورت نیست.
استاد: سؤال من از آن عبارت این بود: شما از یک طرف ارسال مسلم معنا کردید. میگوید «فیما اجازه لی مما صح عندی من حدیثه»، مرجع ضمیر «حدیثه» چه کسی است؟
شاگرد: همان «من اخبرنا» است.
استاد: «صح عندی من حدیثه»، خود آن حدیث در طریق سند هست یا نیست؟
شاگرد: نیست.
استاد: پس چطور میگوید «من حدیثه»؟
شاگرد: صحبت همین است.
استاد: عبارت میگوید «اجازه لی مما صح عندی من حدیثه»، حدیث برای چه کسی است؟
شاگرد: حدیث از امام صادق است تا برسد به او.
استاد: مرجع «حدیثه» به آن استاد است. اما بگوییم «صح عندی من غیر طریق الاستاذ»؟! اینکه تناقض میشود. رفع تناقض به علی المبنا است. «صح حدیثه» یعنی حدیث همان استادی که «اخبرنی» داشت.
شاگرد: در اصطلاحی که آنها میگویند منظورشان این نیست. یعنی این احادیثی که من در مجموعۀ خودم دارم. این احادیثی که آوردهام.
استاد: حدیث صدوق یا حدیث آن استاد؟
شاگرد: حدیثی که آن استاد نقل کرده ولی سند، این سندی که نقل کرده نیست. نمیگوید «صح عندی» به طریقی که خودش به من دا ده است. میگوید این روایتی که با آن مواجه هستم را او برای من نقل نکرده است ولی یک سند و طریقی به من داده و گفته هر چه از این روایاتی که دارم برایت ثابت شد، میتوانی این طریق را بگذاری. ولو من برای تو نقل نکرده باشم.
استاد: دوباره نشد. آن حدیثی که میآید، این استاد نقل دیگری داشته یا نداشته؟ صدوق خبر دارند یا ندارند؟
شاگرد: از یک جایی ثابت شده که این آمده ولی این طریق نبوده است.
استاد: خب صدوق از کجا فهمیده که این استاد نقل کرده؟
شاگرد: «صح عندی بروایة ابی محمد».
استاد: خب آن شیخ که در این سند نیست. کجا برای ایشان ثابت شده که خود این شیخ «اخبرنی»، همین حدیث را از غیر این طریق «صح عند الصدوق» آوردهاند؟ چون «حدیثه» باید حدیث شیخ باشد. شخص این حدیث را آن استاد هم آورده یا نیاورده؟
شاگرد: شخص این حدیث را بدون این سند آورده است.
استاد: صدوق از کجا مطلع شدهاند؟
شاگرد: صدوق از طریق «بروایة الشریف ابی عبدالله محمد…».
استاد: قرار شد که او در این طریق نباشد. الآن فرمودید.
شاگرد: اصل این روایت را که نقل کرده.
استاد: از کجا فهمیده اصل آن را شیخ دارد؟ ایشان از کجا میدانند که این حدیث امام صادق را آورده است؟ یعنی صدوق از کجا مطلع هستند که شیخ ایشان هم این حدیث را دارد؟
شاگرد: اصل ادعای آنها را استبعاد میکنید. درحالیکه طرف مقابل این را نمیگوید. میگوید اگر یک سندی بهصورت صحیح صادر شد….
استاد: حدیث من میشود؟! ولو اصلاً به گوش من نخورده است؟! من شیخ تو، اصلاً این حدیث به گوش من نخورده است ولی چون به گوش تو خورد و سند هم صحیح بود، من اجازه میدهم از من نقل کنی. این جور است؟! سؤال من از ابتدا همین بود. مرجع ضمیر «حدیثه» را روشن کنیم، بعد بهدنبال عبارت برویم.
شاگرد: مرجع آن «ابومحمد حسن» است. نتیجه اش چه میشود؟
استاد: نتیجه این است که آیا در «فیما صح عندی»، خود آن شیخ در طریق هست یا نیست؟
شاگرد: در آن طریق هست. ولی به من نگفته است.
استاد: به من نگفته یعنی خلاصه چیزی را میدانم که او دیده است. الآن میخواهم نتیجه بگیرم. شیخ صدوق میدانند این شیخ حدیث، این حدیثی را که نقل میکند دیده است، اگر اصلاً ندیده بود شیخ بعداً میگفت من راضی نیستم این را از من نقل کنی. من یک قرائنی دارم که این درست نیست. اما یک وقتی است که صدوق میگویند درست است که این طریق برای من صحیح است اما خود حدیث را این شیخ دیده و محتوای آن را قبول دارد. من هم میدانم محتوای آن را قبول دارد فقط سند دیگری میگویم.
شاگرد: آن طرف احتمال نمیدهد که من اشتباه به آن طریق رسیده باشم؟
استاد: در محتوای حدیث با هم شریک هستند. شما الآن گفتید شیخ حدیث را دیده است. وقتی میگویند شیخ یک کتابی را اجازه داده، این جور نیست که خودش یک کتابی را ندیده و شیخ قبلی خودش به دست او داده؛ او به بازار بغداد رفته و زیراکس گرفته، میگوییم چه چیزی در این کتاب هست؟ میگوید من نمیدانم. فلان استاد به من داد. بعد به شیخ الطائفه میدهد و میگوید شما هم از آن یک زیراکس بگیر، شیخ الطائفه هم زیراکس میگیرند و در خانه خود میگذارند. یک وقتی هم حال داشتند و باز کردند و دیدند نوشته «لافرق بینک و بینها»! گفتند خیلی خب، حالا حاصل «اخبرنی جماعة» چه شد؟! یک نفر یک دروغی گفته و بقیه هم بدون اینکه به محتوای آن نگاه کنند، زیراکس گرفتهاند و به دست هم دادهاند، حالا شیخ هم یک دفعه دیدهاند و اینجا نوشته اند.
آن چه که اصل فرمایش من است، فراموش نشود. به دومی هم بر میگردیم. من عرض کردم اجازه کتب، ثلث کار یا خمس کار بود. من منکر این نشدم. حالا آن چه که سؤال اصلی من است، این است: اینجا چرا صدوق تذکر میدهند به «فیما اجازه لی»؟ اگر رسم متعارف بود چرا اجازه دادند؟ چرا ذکر کردند؟ لازم نبود که ذکر کنند.
شاگرد: گاهی میبینیم در موارد مختلفی ذکر میشود….
استاد: خب چرا یک جای دیگری ذکر نشد؟ «لو کان لبان» برای رسم متعارف، قاعدۀ کمی نیست. در شیعه و سنی، بلاد مختلف، مشایخ مختلف، یک شیخ دیگری مثل مفید همین «فیما اجازه لی» را بگویند.
شاگرد: قدیم از تعابیر «اخبرنا» موارد متعددی را جمع کردهام. صریحش این مورد بود.
استاد: من میخواهم برعکس آن را عرض کنم. میخواهم عرض کنم متعارف بریء از تدلیس، خلاف این است. جو آن زمان را با قرائنی باید به نحو تعارف کشف کنیم.
شاگرد: فکر میکنم در مورد حسن بن محبوب این را بگویند؛ اجازهای که از پدر بزرگش گرفته برای وقتی بوده که او اصلاً نمی توانسته دست راست و چپش را تشخیص بدهد. از بزرگان زمان خودش اجازه می گرفته، وقتی هم بزرگ می شده میگفت من اجازه دارم.
استاد: اینکه معلوم است کتاب است. جایی که میدانیم محل اجازه، کتاب است، خودش قرینه موردی است.
شاگرد: اینطور که خاطرم هست، کتاب نیست.
استاد: چطور روایاتی که هنوز نمیتوانست از پدربزرگش اخذ کند، چطور اجازه میدهد؟! از شاگرد او شنیده یا از کتاب او نقل میکند؟
شاگرد: این روایات که هست، برای اینکه اتصال حفظ شود اجازه گرفته است.
استاد: خب، الآن اینجا قرینه داریم و ذکر میشود و روشن هم هست. عرض من این است که تعارف، غیر از موارد استثناء است که ذکر میشود.
شاگرد: آدم باید موارد متعدد را ببیند.
استاد: عرض من این است که ذکر این موارد متعدد، قرینه بر تعارف نیست. قرینه بر این است که وقتی خلاف تعارف بوده لزوم ذکر داشته است. چقدر تفاوت میکنند. اگر تعارف بود، برای اصحاب روشن میشد. نه اینکه یک دفعه در قرن پانزدهم تعارفی که نسی منسی شده را از یک عبارت کشف کنند.
شاگرد: در تعدد قرائات بعد از اینکه از مرحوم جزائری یک چیزی معروف میشود، ریشه آن را نگاه میکنید و بعد میبینید تعارفی که رخ داده بهخاطر اشتباهی بوده که در دورهای اتفاق افتاده است.
استاد: بله، اگر این جور فضایی را مثل تعدد قرائات به دست بیاوریم، مانعی ندارد. صحبت سر این است که تعارف را کشف کنیم. برای تعدد قرائات، از چند مورد آوردیم؟! از افراد مختلف، آن هم امر مستبعدی که از شواهد مختلف فضای آن زمان را کشف کردیم. بعد هم رمز آن را عرض کردم. قراء عشره، شاگردانشان، اساتیدشان طوری کار کردهاند که این جو از بین رفت. مبادی آن را قشنگ توضیح میدهیم. اما شما میبینید همین صدوق که میگویید رسمشان بر این بوده، امالی دارند. هیچ توضیحی برای آن ندارید. شما چه توضیحی برای امالی دارید؟
شاگرد: اینطور نبوده که هیچ کجا نباشد.
استاد: یک شیخ یک کتاب مدونش به دست ما برسد، صد جلسه بنشیند و شاگردان بنویسند، این کاشف از رسم تحدیث نبوده است؟! الآن شاگردان شیخ وقتی میگویند «اخبرنا» یعنی «اجاز لنا» کتابش را؟!
شاگرد: نه لزوماً. گاهی تعبیر «اخبرنا» میگفتند بهمعنای «اجازنا» بوده است.
استاد: پس تعارف چه شد؟! تعارف این است که غلبه با آن است. خلاف تعارف قرینه میخواهد. و حال اینکه شما برای مواردیکه ذکر کردند، بگویید به ذهن ما بعید میآید. چون آن زمان متعارف بوده است. همانطوری که ما برای قرن دوم و سوم میگوییم. ما برای قرن دوم و سوم بالای صد شاهد پیدا میکنیم که همینطور به هم وصل است. موارد روشنی هست. در موارد تحدیث، قرائن خلاف پیدا میکنیم، اما قرائن وفاق چندتا است؟ باید موازنه شود. شما از تمام این چهار شیخی که میگویید؛ تازه از متأخر هستند که بیشتر اجازات…؛ طبری در دلائل الامامه کاملاً تحدیث است. بشارة المصطفی تحدیث است. یعنی تمام این کتابها را شفاهاً میخواندند، عرضا و اداءا. قرائت هم همینطور بوده است. الآن چرا این برخوردها را در این قرن با قرائات داریم؟ بهخاطر اینکه فراموش شده که این مجالس بوده؛ مینشستند و میخواندند. استاد می خوانده و او هم دوباره می خوانده. حالا سؤال من این است که تعارف کدام یک از آنها است؟
شاگرد: سنخ کار تتبعی است.
شاگرد2: از شیخ صدوق چند مورد هست «اخبرنی فیما اجازه لی».
استاد: اینها شاهد عرض من است. یعنی صدوق میدید که اگر «فیما اجازه لی» نگوید، تدلیس است. شیخ مدلس می شده است. چطور تعارفی بوده که مدام ذکر میکند؟!
شاگرد: «صح عندی» شاهد است، «فیما اجازه لی» نیست.
استاد: آن جایی که باید بگویند، میگویند. شیخ در تهذیب چه کار میکند؟ شیخ وقتی سندها را میبیند میگوید همه اینها کتاب بود، مشیخه را میگویم تا «لیصیر المراسیل مسانید». دارد تذکر میدهد که کتاب بود. من از کتاب میگویم. طریق و مشیخه دارم. مشیخه فقیه با مشیخه تهذیب کمی فرق میکند. ریخت مشیخه بودنش متفاوت است. یعنی در مشیخه فقیه این جور نیست که دقیقاً از کتاب باشد. مشیخه فقیه تاب این را دارد که کسی که از آن نقل میکند با سلسله شفاهی باشد. ایشان در مشیخه فقیه تصریح نکرده که من دارم از کتاب نقل میکنم. میتواند کتاب باشد و میتواند شفاهاً باشد. اما مرحوم شیخ تصریح میکند و میگوید این کتابها نزد من بود، طرق داشتم. مشیخه تهذیب، مشیخه طرق من به کتب است. به اینها تصریح میکند. درجاییکه تصریح هست ما حرفی نداریم. اتفاقا عرض من این است که این تصریحات کاشف از این است که رسم برخلافش بود؛ یعنی نیاز داشت جایی که «اجازه» هست را بگویند. نه اینکه همینطور بگوید «اخبرنی» و تمام. عرف عام شیعه و سنی بودند؛ بسیاری از مشایخ علماء شیعه اهلسنت بودند. بهخصوص در بغداد. یعنی آن زمان رسم فراگیری بود. خب کدام یک از آنها رسم بود؟ نگفتن دلیل نمی خواست؟ یا گفتن دلیل میخواست؟ اصلاً چرا تدلیس را به کار بردند؟ چرا در تاریخ نمانده که وضع تدلیس عوض شد؟ یکی از تدلیس ها چه چیزی بود؟ این یکی از اصطلاحات جا گرفته رجال بود. طبق اصطلاح جا گرفته تدلیس، «اخبرنی» بدون ذکر را تدلیس میگیرید یا نمیگیرید؟! اگر به اصطلاح درایه تدلیس بگیرید، یعنی رسم مستقر این بود که این را تدلیس حساب میکردند مگر اینکه تصریح کند و نیاز به تصریح هم بود. اگر تصریح نمی کرد نزد بزرگان اهل حدیث وزن این شیخ پایین میآمد. یعنی میگفتند رسم ما نیست.
حالا من بر گردم؛ آن چه که عرض من است، این است: ما بههیچوجه نباید کتب حدیثی را که علماء داشتند و عظیم هم بوده، نگاه کنیم و از آن برای نفی مجالس تحدیث شفاهی استفاده کنیم. عرض من این است که مجالس تحدیث شفاهی مئونه بیشتری میبرد. معلوم است که مئونه میبرد. باید یک ساعت بنشینند. غیر از این است که کتابها را بردارد و ببرد و یک کلمه بگوید «اجزتها لک». مئونه زمانی میبرد. چیزی که وقتی محقق شد مئونه زمانی میبرد، لوازم اجتماعی دارد. لوازم اجتماعی آن چیست؟ کتابهای عظیم است. سید مرتضی امالی را خودشان نوشتند. شاگردانشان نقل نکردهاند. اما معلوم است که خودشان جلساتی داشتند. یعنی در بغداد مینشستند و تحدیث شفاهی میکردند. بعد هم مجالس خودشان را مینوشتند. شیخ مفید امالی دارند. امالی شیخ طوسی خیلی جالب است! نوعاً امالی استادشان مفید را نقل میکنند؛ «فیما املی الینا». این یعنی اجازه میدهند؟! یا نه، نشسته اند و میگویند فلان روز بود؛ در نجف اشرف بود. شیخ طوسی نشستند و مجلس تشکیل دادند. شما را به خدا، اگر آن کتابها بود و اجازه بود، به اینها نیاز بود؟! یعنی حکماء و عقلاء یک کاری تیمنا و تبرکاً میکنند؟! بلکه بیش از تیمن و تبرک بود. در سائر کتب روایاتی هست. حالش حال شفاهی است. البته مانعی ندارد کتابی را بیاورند و در یک مجلسی بخوانند. اینها یک چیزهای طبیعی است. عرض ما این است: آیا رسم مستقری که به تصریح نیازی نداشت؛ «ان لم یصرح لم یکن تدلیسا»، کدام بود؟ اینکه شما فرمودید فصل الخطاب کار است. یعنی فضا، فضای تحقیق بیشتری است. یعنی ما طرفین شواهد را ببینیم. اینطور نباشد که ما عبارات این طرف را جمعآوری کنیم و بگوییم ببین از ده تا رد شد، اما شواهد آن طرف که بسیار زیاد است را نادیده بگیریم؛ میگوید «اخبرنی» در روز فلان، فی مجلس انعقد له؛ اینها را دیگر نیاوریم! اینها را هم باید بیاوریم. در دلائل الامامه طبری، در کتاب بشارة المصطفی متأخر از اینها بودهاند. میبینید مینشستند، فضای تحدیث شفاهی بوده، اینها را میگفتند. ما باید همه شواهد را جمع کنیم و ببینیم رسم مستقر، یعنی آن چه که خلافش نیاز به تصریح داشته کدام است.
شاگرد2: عند الشک چه میشود؟
استاد: ما باید حمل بر تدلیس نکنیم. وقتی شک داریم باید بر جایی حمل کنیم که عرف میگوید. بیننا و بین الله شیخ مصباح المتهجد را برای زمان خودشان و محدثین نوشته اند؟ یا اصلاً ریخت کتاب برای عموم است؟ مصباح متهجد برای مجتهدین است؟! برای کسی است که با احکام سر و کار دارد؟! در این کتابی که در دست همه میآید و میخواهند دعا بخوانند، شیخ میگوید «اخبرنی جماعة عن ابن عیاش»، مردم از آن چه میفهمند؟ بعد شما میبینید یک نفر میگوید این «اخبرنی» یعنی هیچ کسی برای من نخوانده است! من کتاب را زیراکس گرفتهام! درست است عبارتی که به دست مردم میآید را به این صورت معنا کنیم؟! «اخبرنی جماعة» یعنی آن جماعت از محتوای این توقیع خبر داشتند. نه اینکه جوری معنا کنیم و بگوییم این جماعت از محتوای توقیع بی خبر بودند. ابن عیاش یک کتابی را نوشته و آنها هم با خبر بودند؛ با اینکه میدانستند ضعیف است، درعینحال بدون اینکه آن را بخوانند اجازه دادند! بزرگان علماء نسبت به غلو و … حساس بودند. این جور نبودند بدون اینکه از محتوای کتاب خبر داشته باشند، اجازه بدهند. بزنگاه عرض من اینجا است. یعنی «جماعة» را طوری معنا کنید و آن را به اجازه کتاب وصل کنید بهنحویکه این جماعت را بی خبر نشان بدهید، این عرض اصلی من است. بزنگاه اصل عرض من اینجا بود. گفتم وقتی ایشان «اخبرنی جماعة» میگویند، دارد میگوید این جماعت از محتوای این توقیع مطلع بودند. این عرض من است.
اما این بحث که «اخبرنی جماعة» کدام یک از آنها است، جلوترها هم عرض کردم که اصلاً در احتمال نفس الامری آن هیچ مشکلی ندارم. صحبت سر این است که اینجا بگوییم همان است. ما میگوییم اصلاً اسمی از «اخبرنی» نبر که اخبار است. میگوییم اصلاً اسم آن را نبر! «اخبرنی جماعة» کتاب بوده و اسم جماعت را در اینجا نیاور که هیچ فایدهای ندارد. شما این طرف را قطعی میگیرید؟! همه چیزهایی که از اول تا الآن میگویم همین است که این جماعت دخیل هستند در اینکه ما نتوانیم به این روایت و محتوای آن این برچسب را بزنیم که «بعید عن اذهان المتشرعه». این جماعت از محتوای روایت مطلع بودند. اگر مطلع بودند و از اذهانشان بعید بود و راوی آن -ابن عیاش- هم ضعیف بود، خوب چشمانشان را باز میکردند و به هم تذکر میدادند. تذکر میدادند که نیاورید، نفی نکنید، از آن دور شوید. نه اینکه شیخ الطائفه این را بیاورند، آن هم در کتابی که برای کسی نیست که در یک سال یک شاهدی از آن بیاورد، بلکه در کتابی میآید که هر سال و هر روز در ماه مبارک رجب آن را تکرار میکنید. از این واضحات غض نظر کنیم و بعد بخواهیم با یک مطلبی بگوییم «بعید عن اذهان المتشرعه» و خلاص! «لایمکن الاذهان بصدوره من المعصوم»! این عرض من است.
بنابراین این بحث خوبی است. آن چه که فعلاً در ذهن من است، فضای تحدیث شفاهی را بسیار پررنگ تر میبینم. چون مئونه خارجی و حضور فیزیکی میخواهد. و الا اجازه با نامه هم میشود. یک نامه مینویسند و به پستچی میدهد و میگوید به فلان شهر نزد فلان شیخ برو و بگو به من اجازه بده. ببینید چقدر کم مئونه است! اجازه کتاب دادن که چیزی نمیخواهد. این قدر کم مئونه است. اما حضور فیزیکی لازم است. چقدر به شهرها مسافرت میکردند. خود شیخ صدوق چقدر شهرها رفته است! به مرو تشریف برده. به بغداد رفته است. به هر کدام هم وارد میشدند دم و دستگاهی بود. در نقل هایش هست. فوری خبردار میشدند و میگفتند فلان شیخ حدیث آمده، بدوید. یعنی فقط یک کلمه بنویسد و اجازه بدهند؟! یا اینکه مینشست و تحدیث بود؟!
شاگرد: اجازه بر این پایه نبود که باید کتابها را درس بگیرند؟
استاد: من ادعائی ندارم. در ذهن قاصر من این است که وقتی میگویند یک کتاب را به او اجازه دادند، یعنی من اجازه دهنده محتوای آن را میدانم، کسی هم که میخواهم به او اجازه بدهم، محتوای آن را میداند. چطور میداند؟ یعنی بین ما و محتوای کتاب مفاهمه شده است. نه اینکه من به او اجازه میدهم و او هم اصلاً خبر ندارد ولی بعداً میخواند. نمیگویم محال است. بلکه خیلی وقت ها سهولت با آن همراه است. اصلاً نمیخواهم منکر این معنا بشوم. قبل از اینکه اجازات تشریفاتی بشود، از اصل اجازه چه چیزی به ذهن شما میآید؟ به ذهن من اینطور میآید که وقتی اجازه میداد، شاگرد نسخه را بر نمی داشت ببرد، بلکه از روی آن استنساخ میکرد. در استنساخ مفاهمه صورت میگرفت. اگر جایی از آن اشکال داشت، میپرسید. قطع نظر از اینکه عرض و اداء باشد. یعنی استنساخ ها میشد. اینطور نبود که همینطور اجازه بدهند و تمام. نسخههای مختلف را میدیدند. همانطور که آقا راجع به کلمه «روایة» گفتند. «روایة» در اصطلاح خاص خودش میتواند در مواردی به این معنا باشد که کتاب را استنساخ کرده است. مثل اینکه به عاصم میگوییم قاری است و به حفص راوی میگوییم. حاضر نیستیم به حفص قاری بگوییم. این اصطلاح است و مانعی ندارد. راوی یعنی این نسخه مال او است. به خط او است. این مانعی ندارد. اما معنایش این نیست که وقتی راوی میگوییم یعنی نسخه را نقل کرده است.
شاگرد: اجازه خیلی بالاتر از این است که بخواهند همینطور باشد.
استاد: بله، آن هم ابتدای کار که مضامین حلاجی میشود و در آنها دقت میشود تا همینطور کسی برندارد و ده چیز دیگر در آن بنویسد. کما اینکه خیلی از کسانی که میخواهند روایت را تضعیف کنند یک مورد از اینها را میبینند و بعد میگویند دیدید! او میگوید فلان، ولی در نسخه خود او نبود. اینها موارد نادری است که خلاف متعارف است. احادیث آنها و محتوایش معلوم بود.
علی ای حال فعلاً در ذهن من این است: شأن تحدیث شفاهی مئونه بر بود، و شواهد قطعی داریم که این تحدیث شفاهی مئونه بر در متن فضای جامعه و تحدیث محقق بود -از کتابهای امالی میفهمیم- این امر خارجی مئونه بر که شواهد خارجی داریم محقق است، تعارف خلاف را رد میکند. چون باید زحمت بکشند جمع شوند. اگر تعارف با آن بود که اسهل را انتخاب میکردند. وقتی میبینید در بطن محدثین کاری که مئونه بیشتری میبرد محقق است، شواهد قطعی امالی ها هم دال بر آن است، این رادع تعارف خلاف است تا این قرینه بخواهد. این عرض من است. این چیزهایی است که فعلاً در ذهن من است. یعنی تحدیث شأن بسیار بزرگی دارد. بین شیعه و سنی هم فرقی نمی کرد.
چیزی که فقط برای اهلسنت است، شروع کار سندی است. بین شیعه و سنی فضای فطری بر موضوع محوری بود. اینها شواهد تاریخی دارند و سر جایش عرض کردهام. مسأله سند محوری اول بین اهل تسنن پیدا شد. آن هم بهخاطر اینکه احساس نیاز کردند. یعنی محتاج بودند که بعضی از چیزها را انکار کنند. آن هم بهخاطر قضایایی است که همه میدانند. احساس نیاز کردند که این نقلی که میآید را چه کار کنیم؟ گفتند یک در این واسطهها یک دیوار کوتاه پیدا کنیم و بگوییم به گردن او است و او این را در آورده است.
جایی بود که خاطره اش یادم نمیرود. یک سنی بحث میکرد. به پانزده طریق مختلف برای او سند آوردم که «انما ولیکم الله و رسوله» که برای صدقه دادن امیرالمؤمنین نازل شده. همه از اهلسنت بود که خودشان نقل کرده بودند امیرالمؤمنین انگشترشان را دادند و آیه نازل شد. او آمده بود در تکتک این سندها یک ضعیف پیدا میکرد. در این سند، این ضعیف است. خب چطور در پانزده طریق یک ضعیف هست؟! سندمحوری به این معنا است. میگوید در هر سندی یک ضعیف پیدا شد. زیر سر او است و دروغ گو است! لذا هر کدام از آن احادیث صفر میشود، پانزده صفر، صفر است. لذا هیچ است. آنها به این نیاز دارند. نیاز دارند که سند محوری را قائم کنند و بگویند هر چه مورد پسند آنها نیست ولو پانزده طریق هم داشته باشد، به یک جایی از آن گیر میدهد و میگویند همه آنها ضعیف هستند و تمام!
شاگرد: قبلاً در مورد غدیر هم فرموده بودید.
استاد: بله، شاید مربوط به همین «انما ولیکم الله» بود. خیلی جالب بود. به جوان ها هم خطاب کرده بود که ای جوانان شیعه پس حالا بفهمید که باطل هستید، بیایید سنی بشوید. خیلی جالب بود. طرف برای پانزده طریق که تمامش از کتب اهلسنت بود که امیرالمؤمنین انگشترش را صدقه داد، برای تکتک سندها به یک نفر گیر داد و گفت همه آنها ضعیف است و پس از تشیع دست بردارید و بیایید سنی شوید! روایت برای کتاب خودشان بود! چون او به هر سندی گیر داده بود حالا دیگر تمام شد!
شاگرد: نسبت به ابن عیاش شیخ طوسی میگویند «اختل فی آخر عمره»2، اگر احتمال بدهیم که این روایتش برای آخر عمرش باشد، خراب نمیشود؟
استاد: نجاشی که «اضطرب» دارد. یک جای دیگر دارند «اضطرب عقله». در آخر عمر معمولاً به قول امروزی ها آلزایمر میآید. مرحوم میرداماد در الرواشح برای موارد تصحیف به همین مثال میزنند. میگویند «من موارد التصحیف». میگویند شیخ طوسی فرمودهاند «انّه اخبل فى اخر عمره». یعنی دماغش فاسد شد و حافظهاش ضعیف شد. میگویند اینها «صحف» را «اختل فی آخر عمره» کردهاند. ایشان در الرواشح میگویند «اختل» در عبارت شیخ تصحیف است. ایشان میگویند «اخبل» است. «اخبل» یعنی «اضطرب». «اضطرب» نجاشی یعنی ضبط و دقائق نداشت. دیگر پیر شده بود. طویل العمر هم بوده است. از مطالبی که در جوانی نقل میکند استفاده کردهاند که شاید قریب صد سالش بوده است. خب بالأخره «اختل فی آخر عمره» یا «اخبل»؟!
شاگرد: ضبطش مشکل پیدا کرده است.
استاد: پس مسلم نشد که شیخ میخواهد بگوید «اختل». ایشان میگویند «اخبل». یعنی همان «اضطرب» نجاشی است.
شاگرد: «اضطرب فی آخر عمره» هم خراب میکند.
استاد: کتاب را که قبلاً نوشته بود. کتابهای او در دست همه بود. علماء نقل میکردند و برای هم میگفتند. چه ربطی به آخر عمر دارد؟!
شاگرد: «اختل فی آخر عمره» را برای چه ذکر میکنند؟ یعنی قبلاً همه کارهایش را کرده است.
استاد: مانعی ندارد. برای ضبطش میگویند. اگر یک روایتی را در ایام اختلال یا اضطراب نقل کرده، ضعیف بشود. سنی و شیعه این اصطلاحات را دارند. لذا میگویند فلانی روایاتش قبل از سالهای اختلالش خوب است. بعدش نه. بین اینها تفاوت میگذارند. ذکر هم میکنند.
شاگرد: الآن که نمیتوانیم تشخیص بدهیم در کدام برهه بوده، چه؟
استاد: کتاب هایش در دست علماء بوده است. آنها تشخیص میدادند. این کتابها در دست بزرگان علماء بوده است. این چیزی نبوده که به خیالمان ابتدا به ساکن ما با آنها مواجه شویم. به ذهن خودتان مراجعه کنید و ببینید این حرف من دور است؟ آیا وقتی شیخ طوسی مصباح را مینوشتند خودشان اینها را میخواندند یا نه؟ شیخ طوسی در عمرشان چندبار این دعای ماه رجب را خواندهاند؟! استادشان شیخ مفید این دعا را میخواندند یا نمی خواندند؟! سید مرتضی میخواندند یا نمی خواندند؟! جالب این است که مفاتیح آشیخ عباس با کمال احتیاط نوشته شده است. چجور میشود یک دعا از مسیری میآید که احدی نتواند انگشت بگذارد و بگوید آشیخ عباس قمی متساهل است. شما کسی را میشناسید؟! آشیخ عباس با آن دقت و وسواس میآورند. شیخ طوسی میآورند. این آوردن شیخ کاشف از این نیست که «اخبرنی عن جماعة» یعنی کتاب را زیراکس گرفتهاند! کاشف از این است که من شیخ هم میخوانم. استاد من هم میخواند. من در بغداد دیدهام. دیگران دیدهاند. این در دستها بود و میخواندیم. برای عمل مکرر است. ابن عیاش کتابی را آورده که بچههای شیعه، مادران و پدران شیعه، علماء و عوام شیعه در اعمال ماه رجب میخوانند.
شاگرد2: اگر در ایام اضطراب این حدیث را گفته باشد دیگران آن را نقل نمی کردند. محدثینی که بودند اهل فضل بودند.
استاد: شما میگویید آن را نقل نمی کردند، برای من کالشمس است که او را بمباران میکردند. بمبارانی که نامش در تاریخ بماند. نائب خاص حضرت چیزی را نسبت میدهید که غلو و شرک است؟!
خوب دقت کنید، اینها نکات مهمی است. قضیه غلو بعد از زمان امام عسگری و امام هادی علیهالسلام کاملاً کمرنگ میشود. یعنی با زحماتی که آباءشان کشیدند، با آن تجربیاتی که در مسأله غلو پیش آمد، زمان عسگریین علیهما السلام دیگر حالت غلوی که قبلاً بود پیش نیامد. آن هم در طبقه چه کسی؟ حالا اگر در طبقه نصیریه بگویید هیچ، ولی در طبقه نواب خاص، این هم منسوب به آنها، آن هم در فضایی که علماء در کوچه نواب اربعه بودند. اینجا یک غلو پیدا کنید. اتفاقا اگر غلوی هم بود از کوچه نواب اربعه بیرون بود. این شواهد خیلی مهمتر است. یعنی در فضایی که کاملاً تحفظ میشد تا به آن سبک نباشد؛ از نصیریه فاصله گرفته شد، از شلمغانیه فاصله گرفته شد، از کسانی که میگفتند غلو مردود است فاصله گرفته شد. درست در فضای نواب خاصه آمده است. در این فضا حالا کسی بیاید -آن هم در بطن علماء بزرگ شیعه- یک جوی درست کند، آن هم از هر غلو آن غلات بالاتر! ظاهرش را ببینید و بعداً هم بماسد و هیچ کسی هم حرفی نزد. درحالیکه آنها بزرگانی بودند که کشف علی الیقین میکنیم که آنها اطمینان به صدور این داشتند. اگر اطمینان نداشتند علیه آن موضع گیری میکردند. موضع گیری محکم.
این بحثی است که جذاب است و نیازمند مطالعه بیشتری است. یک فایده هم دارد؛ از این به بعد وقتی حدیث مطالعه میکنید یک عینک جدیدی هم دارید. عینک جدید این است که شواهدی پیدا کنید تا رسم متعارف آن زمان که به قرینه و تصریح نیاز ندارد کدام است.
شاگرد: اگر اجازه اصل بوده، قرینهای که برای تحدیث بوده، چیست؟
استاد: مثلاً میگفتند «اخبرنی سماعا».
شاگرد: حتماً باید «سماعا» ذکر میشد. در تمام روایات باید «سماعا» را میآوردند، درحالیکه چنین چیزی نیست.
استاد: باید اینها و سائر شواهد جمع شود تا ببینیم مجموع آنها چه میشود.
شاگرد2: امالی تحدیث خاص میشود. و الا باید کتابهای دیگر شیخ طوسی هم امالی باشد.
استاد: نه. الآن زمان ما به چه صورت است؟ چرا آن زمان را یک چیز جدایی فرض میگیرید. الآن هم میتوانیم کتاب بنویسیم و به هم بدهیم. همان چیزی که در بقاء علم و مشرعه کمک میکند.
شاگرد2: امالی به چه معنا است؟
استاد: املاء یعنی یک چیزی میخواند و آنها مینویسند.
شاگرد2: کتابهای دیگر را املاء نمی کردند؟
استاد: نه، کتاب را می داده و دیگری استنساخ میکرده.
شاگرد2: یکی-دو کتاب امالی بیشتر نداریم. این امالی ها در قرن چهارم و پنجم بوده است. قبلاً نبوده است. کتابهای دیگر بهصورت املاء نبوده؟ مشافهتا نمی گفتند تا بنویسند؟ اگر اینطور بوده باید آنها را هم امالی میگفتند. پس معلوم میشود که امالی نحو خاص تحدیث است.
استاد: مرحوم صدوق معانی الاخبار را خودشان در خانه مینوشتند و امالی نبوده است.
شاگرد2: کتب دیگرش چه؟ مشافهتا نمی گفتند؟
استاد: میگفتند.
شاگرد2: خب چرا آنها را امالی نگفتند؟
استاد: چون امالی مجلسی بوده که قرار داده میشد تا بگویند و آنها بنویسند. اما گاهی دو نفر شیخ و استاد بودند. مثلاً شیخ صدوق میگویند «اخبرنی بمرو فلانی». با هم نشته اند. به این دیگر امالی نمیگویند. ولی میگویند «اخبرنی بمرو فی مجلس وقع بینی و بینه». این امالی نیست ولی مشافهه است. مجلس مئونه بیشتری می خواسته لذا عنوان امالی هم پیدا میکرده است. اما تحدیث شفاهی مئونه حضور فیزیکی دو نفر هم کافی بوده است.
شاگرد2: در کتبی که محدثین برای ما نقل کردهاند امالی یک کتاب بیشتر نیست. با اینکه تحدیث مشافهی و املائی در اکثر کتب هست. پس مشخص است که امالی نحوه خاصی از تحدیث است که به اینها امالی گفته اند و به آن نگفته اند.
استاد: مثل ماه مبارکی که جلسه خاص میگذارند. خیلی هایش در ماه مبارک است. مثلاً ماه مبارک پیش آمده است. صحبت میکند و میگوید در ماه مبارک جلسهای داشته باشیم. شیخ مفید مینشینند و شاگردان هم میآمدند. ماه مبارک بود. این هم یک نوشته میشد و میآمد. یعنی با یک رسم مواعده سابق بوده است. اما بعضی امالی ها هست که بساطش با فاصله است. ولی این را به قبلی وصل میکردند. شاید امالی صدوق حدود نود جلسه است. مفید و طوسی چهل-پنجاه جلسه است. علاوه که ما میگوییم امالیهای دیگر نیست. بلکه برای همه مشایخ میتوانست امالی باشد. به دست ما نرسیده است. استنساخ نمیشد. چند عنوان داریم؛ الامالی، المجالس. دو-سه عنوان هست که همه کاشف از این نوع کتابها است.
شاگرد2: در دویست عنوان کتاب صدوق، پنج-شش کتابش این عنوان خاص را گرفته است. عرض من این است که صرفاً با امالی نمیتوان گفت که در بقیه جاها هم تحدیث مشافهی بوده است. امالی نحوه خاص تحدیث مشافهی است.
استاد: در آن جا نوشتن هم بوده ولی تحدیث مشافهی ای بوده که اول محقق می آمده و بعد مینوشتند. وقتی در معانی الاخبار صدوق میگوید «اخبرنی بمرو» در تاریخ فلان، یعنی الآن نوشتم؟! یعنی اخبار مشافهی شد و به خانه آمدم و نوشتم. یا حداقل بعد از اخبار مشافهی نوشته ام. و حال اینکه املاء نیست. منظور من این بود که امالی کاشف قطعی از انعقاد جلسات تحدیثی است که مئونه خارجی دارد. حضور میخواهد، سر وقت باید بیایند.
شاگرد2: یک عنوان بوده، همه هم مربوط به چند کتابی است که نقل شده است.
استاد: این چند کتاب یک جلسه نیست.
شاگرد2: در پنجاه هزار جلسه مرحوم صدوق، نود جلسه اش به این صورت بوده است.
استاد: در پنجاه هزارتا هم قرائنی موجود است که شفاهاً بوده است. نه اینکه فقط بگوید «اجاز لی» و بنویسد و تمام بشود.
شاگرد2: به صرف امالی نمیتوانید اثبات کنید که کتابهای دیگر هم حتماً بهصورت مشافهی بوده است.
استاد: قرائن قطعیه داریم که خیلی از کتابها مشافهی نبوده است.
شاگرد2: مثلاً بیست درصد. ولی اکثر کتابها مشافهی بوده است.
استاد: تصنیف کتاب در خانه شخص است. مطالبی که جمعآوری کرده را مینویسد. این کتاب که امالی نمیشود. کتاب او میشود. اصل او میشود.
شاگرد2: کتاب او میشود. اما باید این کتاب را عرضه کند. تحدیث میکند که دیگران نقل کنند.
استاد: چند جور است. گاهی می نشیند و از کتاب خودش املاء میکند. گاهی همین کتاب را میدهد و میگوید شما بروید استنساخ کنید. من محتوای آن را میدانم، شما هم محتوای آن را بدانید. یعنی اینکه مینویسید، زیراکس نگرفته اید. دارید میبینید که چه مینویسید. سؤال دارید، در لغتش مشکل دارید. اگر لغتش مشکل داشت و در جایی نسخه متفاوت بود، بعد از استاد میپرسید. میپرسید اینجا چه نوشته اید؟ من نمیتوان خط شما را بخوانم. منظور من این است. یعنی صرف اجازه کتاب هم به این نبود که بردار و برو. اینها چیزهای طبیعی کار است. بنابراین امالی کاشف از این است که اینها بود. فی الجمله وجود داشت. من اصلاً نخواستم بگویم امالی یعنی بالجمله. خواستم بگویم امالی کاشف قطعی از فی الجمله وجود است. ما فقط آن را بلد نکنیم و بزرگ جلوه بدهیم و بگوییم اینها نبود. نود جلسه حضور فیزیکی یک سال تحصیلی میشود. وقتی هم با فاصله باشد خیلی بیشتر میشود. یعنی در چندین سال این مجالس بوده است. تازه این نسخه ای است که به دست ما مدون شده است. در دویست کتاب صدوق چه بسا همین ریخت ها بوده و با عنوان دیگری میآید؛ المجالس، الامالی. سید مرتضی خودشان عنوانش را الدرر گذاشتهاند. شما همینطور بگویید سید مرتضی که امالی ندارند! سید امالی دارند ولی اسم آن را طور دیگری گذاشتهاند. یعنی بسیاری از کتابها را اسم میگذاشتند. واقعیتش امالی بود ولی اسم آن امالی نبود. جلسه املاء بود ولی عنوانش امالی نشد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: این عیاش، توقیع رجبیه، اصل روائی، اجازه، شیخ اجازه، تحدیث، انواع تحدیث، تاریخ حدیث، امالی، طریق به کتاب، مشیخه، مشیخه تهذیب، مشیخه صدوق، تعلیق الاجازات بالاسانید، یعلق الاسانید بالاجازات، تساهل در حدیث،
1 كمال الدين و تمام النعمة نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 543 ،پاورقی ؛ «ذلك لان أبا محمّد الحسن بن محمّد بن يحيى العلوى روى عن المجاهيل أحاديث منكرة و قال العلامة: رأيت أصحابنا يضعفونه( صه عن جش) و قال ابن الغضائري. انه كان كذابا يضع الحديث مجاهرة، و يدعى رجالا غرباء و لا يعرفون( صه) توفى 358.( جامع الرواة)».
2 رجال الطوسي نویسنده : الشيخ الطوسي جلد : 1 صفحه : 449