بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۱

جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل

توحید صدوق؛ جلسه 22 18/8/1401

بسم الله الرحمن الرحیم

« المقر في خير مستقر، المتناسخ من أكارم الأصلاب ومطهرات الأرحام»

عالم ارواح، اظله، اشباح، ذر

صفحه هفتاد و دوم، حدیث بیست و ششم بودیم.

وأشهد أن لا إله إلا الله إيمانا بربوبيته ، وخلافا على من أنكره ، وأشهد أن محمد عبده ورسوله المقر في خير مستقر ، المتناسخ من أكارم الأصلاب ومطهرات الأرحام المخرج من أكرم المعادن محتدا ، وأفضل المنابت منبتا ، من أمنع ذروة ، وأعز أرومة1

جلسه قبل عرض کردم مرحوم علامه مجلسی در معنای «خیر مستقر» سه احتمال فرموده‌اند.

قوله ع: المقر على صيغة المفعول وخير مستقر المراد به إما عالم الارواح أو الاصلاب الطاهرة أو أعلي عليين بعد الوفات.2

البته مانعی ندارد که «مستقر» را اسم مکان بگیریم؛ یعنی محل الاستقرار. یا مصدری بگیریم. «فی خیر مستقر»، نه یعنی «فی مکان» که «هو خیر مستقر». یعنی «علی هیئة، فی نحو خیر استقرار». «مستقر» می‌تواند مصدر میمی هم باشد. اگر مصدر میمی هم باشد، «مستقر» به‌معنای استقرار می‌شود.

عالم ارواح از الفاظی است که دو-سه معادل دارد که اذا افترقا اجتمعا و اذا اجتمعا افترقا. وقتی می‌گوییم عالم ارواح، می‌توان از عالم ارواح، عالم اشباح را هم اراده کنیم. می‌توانیم عالم ذر را هم اراده کنیم. عالم الارواح یعنی عالمی که قبل از عالم دنیا است. حالا این‌که چیست و چندتا است، نمی‌دانیم. این می‌شود «اذا افترقا اجتمعا». یعنی وقتی فقط عالم الارواح می‌گویید، همه مبادی عالم دنیایی که می‌تواند متناسب با عالم ارواح باشد را قصد کنید. لذا در عبارت صاحب بحارالانوار می‌توانیم از عالم ارواح، مجموعش را قصد کنیم، یا بعضی از شعبش را قصد کنیم. مثلاً بگوییم عالم ارواح یعنی خصوص عالم ارواح. یا عالم الاشباح و الاظله، یا عالم ذر. این‌که خود آن سه تا یکی هستند یا دو تا هستند، سه تا هستند، بحث هایش جای خودش است. مفصل باید برسیم روایات به چه صورت است. مرحوم مجلسی در جلد ششم چاپ اسلامیه، «باب الذر و المیثاق» دارند. روایات بسیار زیادی راجع به عالم ذر و میثاق آورده‌اند. به نظرم در جلسه قبل عرض کردم که واژه‌هایی که در فهم معارفی این باب دخالت دارد، نزدیک پنجاه واژه می‌شود. یعنی واژه‌های کلیدی هستند. وقتی به‌دنبال آن می‌روید «یهدی بعضه بعض» است. این‌که این‌ها به چه صورت است، باید مفصل پی آن را بگیرید. آن‌ها را جمع‌آوری کنید.

بحارالانوار مستدرک وافی

این نکته را هم عرض کنم؛ چون بحارالانوار مرحوم مجلسی یک نحو حالت مستدرکی برای وافی داشته…؛ کتب قبل از وافی تمام نشد، اما بحمدالله وافی تمام شد. وافی مرحوم فیض رضوان‌الله‌علیه قید کتب اربعه است. یعنی حتی یک جا به نظرم یک روایت بیرون از کتب اربعه می‌آورند عذرخواهی می‌کنند. می‌گویند من گفته بودم در وافی فقط کتب اربعه باشد اما چون خیلی مناسب بود این روایت را آوردم. وقتی مرحوم مجلسی بحارالانوار را می‌نوشتند دیدند وافی جامع کتب اربعه هست، دوباره کاری نکنم. لذا بحارالانوار ایشان حالت استدراک دارد. یعنی سعی کرده‌اند مصادر بحارالانوار طوری باشد… . البته در بعضی از جاهای بحارالانوار هم از کتب اربعه آورده‌اند. تفصیلی هم بحث کرده‌اند. شاید در کتاب ایمان و کفر یک جا باشد. ولی نوعاً سر جایش نباید انتظار داشته باشید که در بحارالانوار روایت کافی را ببینید، روایت تهذیب را ببینید. چون مرحوم مجلسی برای این ننوشتند. اتفاقا در همین بحث عالم ذر بود، اولین بار که برخورد کردم این نکته در ذهن من مانده که خدمت شما می‌گویم. باب اخبار ذر و میثاق و طینت بحارالانوار را دیده بودم. یادداشت کرده بودم. در تفسیر برهان، به یک روایتی راجع به عوالم ذر و میثاق برخورد کردم که خیلی مضمون عالی و عجیبی داشت. گفتم من که بحارالانوار را دیده‌ام،گویا در ذهن من این بود که وقتی بحارالانوار را دیده‌ام، مرحوم مجلسی همه را آورده است. دیدم روایت به این مفصلی و به این دلالت واضح، چرا مرحوم مجلسی آن را نیاورده‌اند؟! بعد دیدم نوشته محمد بن یعقوب. یعنی مرحوم بحرانی از کافی نقل کرده بودند. روایت بلند و مفصل و کارگشا و دارای کلیدهای بزرگی بود اما چون مرحوم مجلسی بناء نداشتند که از کافی بیاورند، روایات بسیار مفصل کافی که راجع به اخبار ذر و میثاق بودند را نیاورده است. یکی از آن‌ها را نیاورده است. این‌ها نکات طلبگی خوبی است که آدم باید توجه داشته باشد.

علی ای حال این‌که آیا اشباح و اظله فرق دارد یا نه، نمی‌دانیم. این‌ها علومی است که خدای متعال به اولیای خودش داده است. آن‌ها می‌دانند. دارند می‌بینند. به تعبیر آن استاد بزرگوار، امام علیه‌السلام مبیّن حقائق اسماء الهی است. آن مقام شوخی نیست. اما برای ما الفاظ است. ما می‌گوییم ارواح، اظله، اشباح. خب آیا فرقی دارند یا ندارند؟ نمی‌دانیم. کاربردهای آن‌ها به چه صورت است؟ نمی‌دانیم.

ایشان می‌فرمودند یک روز به درس مرحوم آشیخ محمدتقی آملی رفتم؛ وارد که شدم دیدم پیرمرد نشسته اند و مشغول مطالعه هستند تا آماده درس شوند. آشیخ محمدتقی در تهران بودند. بعد می‌گفتند آقای آملی به من این جور فرمودند -حالا یک شاگردی در درس وارد شده است- فرمودند آقا تفاوت ما را با اولیاء خدا نگاه کنید. خدا رحمتشان کند، آقای آملی بالا بودند. اما خب گفتند تفاوت ما با اولیاء خدا را ببینید. جان کندم! با یک جان کندنی دو کلمه را صاف کردم! یعنی یک مطلبی را بخوانیم، مطالعه کنیم و برویم و برگردیم، با یک جان کندن دو کلمه را صاف کردم. اما آن‌ها این‌طور نیستند. حاج آقا این روایت معروف را زیاد می‌گفتند. تا سؤال می‌کردند حضرت سریع جواب می‌دادند. او گفت چرا فکر نمی‌کنید؟! چند لحظه صبر کن! هر سؤالی می‌کنند سریع جواب نده! اعتراض کردند. حضرت فرمودند این چندتا است؟ گفت پنج تا است. فرمودند چرا زود جواب دادی؟! خب وقتی کسی موقن است؛ این جور برایش واضح است دیگر نباید تأمل کند. به تعبیر مرحوم آملی با جان کندن یک کلمه صاف می‌شود.

علی ای حال این‌ها الفاظی است که هست. «مَا لِی أَرَاکُمْ أَشْبَاحاً بِلاَ أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاحٍ»3. تفاوت اشباح و ارواح چیست، که حضرت به این صورت می‌گویند. این‌ها الفاظی است که مطرح است. الآن هم که بحمدالله نعمت برای تحصیل و تحقیق و طلبگی فراهم است، حیف است که آدم وقتش بگذرد و وقتی سؤال این مطالب مطرح می‌شود، پی جویی نکند.

من مکرر عرض کردم بالاترین زمینه برکت در زندگی طلبگی مراجعه است. وقتی یک چیزی مطرح می‌شود پشت گوش نندازیم، تا جلسه بعدی بگوییم این هم گفته شد. این برکت را می‌برد. آن چه که برکت می‌آورد این است که هر چه مطرح شد، آدم در کاغذ یادداشت کند و به دنبالش برود. حدیث را پیدا کند، لغت را ببیند. این خیلی برکت دارد.

لذا عرض من این است که «اذا اجتمعا افترقا». یعنی وقتی می‌گویید «عالم الارواح و الاشباح و الاظله و الذر»، می‌خواهید ببینید فرقشان چیست. اما «اذا افترقا» یعنی وقتی یک واژه را آوردید، ممکن است «اجتمعا». یعنی وقتی می‌گویید «عالم الارواح» می‌تواند همه این‌ها مقصود باشد. این کلمه اول عرض من است.

ارتباط تمهیدی بین تعابیر «المقر فی خیر مستقر» و «المتناسخ من اکارم الاصلاب»

خب حالا اینجا عالم الارواح بیشتر مناسب است، یا نه؟ ببینید «الاصلاب الطاهره» می‌تواند منظور از «الخیر المستقر» باشد؛ از باب استعمال لفظ در اکثر از یک معنا، یا خود سیاق عبارت در یک معنای واحد باشد. مشکلی نیست. اما دور می‌برد که مقصود از «مستقر»، اصلاب طاهره باشد، و همچنین اعلی علیین بعد از وفات که هفته قبل عرض کردم. این‌که دیگر روشن‌تر است. چرا؟ چون حضرت از ابتدای کار شروع کردند. از مبادی می‌آیند، چه کار دارند به اعلی علیین بعد الوفات؟! اگر عبارات حضرت را به‌عنوان جملات منفرد و توصیفات تنها بگیریم…؛ «المقر فی خیر مستقر» و تمام، یک تعریف است و تمام. یک تعریف دیگر «المتناسخ من أكارم الأصلاب» است. اگر به این صورت ببینیم خب مانعی ندارد. محتملات هم می‌آید و در نفس الامر هم ولو به‌عنوان استعمال لفظ در اکثر از یک معنا مشکلی نداریم. فعلاً که این سیاق را داریم، اولویت فهم این عبارت نزد کل، اتفاق کل عقلائی که اهل محاوره هستند، این نیست که عبارات را در یک سیاق نبینیم و توصیفات منفرد ببینیم. این خلاف آن محاورات و فهم عقلائی است. لذا عرض می‌کنم از عبارت حضرت بر می‌آید که حضرت جملات را به‌صورت ترتیبی که مرادشان است، می‌چینند. یعنی هر جمله‌ای که از قبل می‌آورند، جمله بعدی مربوط به قبلی است و قبلی مربوط به بعدی است. قبلی ممهد بعدی است، بعدی متفرع بر بعدی است. سیاق این را می‌گوید. نه این‌که توصیفات منفرد باشند. اگر این جور است، خب حضرت دنبالش می‌فرمایند «المتناسخ من اکارم الاصلاب». صحبت از اصلاب را در عبارت بعدی می‌آورند. اما ما بعد بگوییم خود «مستقر» هم یعنی «اصلاب طاهره»؟! این دور می‌آید. یعنی چون در عبارت بعدی با این سیاق، حضرت از «اصلاب» اسم می‌برند، عبارت قبلی هم اگر دوباره اصلاب باشد، دور می‌آید. یعنی عبارات مترتب بر هم هستند. لذا «مستقر» را باید طوری معنا کنیم که «اصلاب» به دنبالش بیاید. نه این‌که آن را به «اصلاب» معنا کنیم و دوباره حضرت بفرمایند «مکارم اصلاب». لذا به ذهنم می‌آید که احتمال دوم مرحوم علامه مجلسی هم در سیاق عبارت مرجوح است. فرمودند: «المراد به اما عالم الارواح»؛ این را اول آوردند، «أو الاصلاب الطاهرة أو أعلي عليين بعد الوفات». پس احتمال دوم و سوم کمی با سیاق عبارت جور نیست. فعلاً این‌ها را کنار می‌گذاریم.

عدم امکان رد عالم ذر؛ کلام آیت‌الله بهجت

اما «عالم الارواح»؛ عالم ارواحی که در الفاظ مختلف به کار رفته، کدام یک از این‌ها مناسب با اینجا است؟ الآن مستقر، یعنی عالم ارواح بما هم ارواح؟ یا بما هم نفوس؟ یا بما هم اشباح و الاظله؟ یا بما هم مخلوقون فی عالم الذر؟ دیگر فرض گرفتیم که این عوالم با هم فرق دارند. چون مبانی علمی آن‌ها مختلف است. مفسرین، محدثین و …مفصل راجع به این‌ها گفت و گو کرده‌اند. حتی از برخی نقل انکار شده است. مثلاً خبر کذا است. مرحوم مجلسی خیلی احترام شیخ مفید را دارند. از جاهایی که قلم مرحوم مجلسی نسبت به شیخ مفید تند شده، همین مسأله عالم ذر است. می‌گویند این همه روایات هست، شما می‌گویید کذا است؟!

من تازه طلبه شده بودم؛ در یزد جلسه‌ای بود که علماء تشریف داشتند. سر همین عالم ذر بحث شد، کسی یک جمله‌ای گفت. در آن جلسه رفت‌وبرگشتی شد. این خاطره در ذهن من طلبه ماند. در سن سیزده سالگی. اما شاید سال اول یا دوم بود که به قم مشرف شده بودم، حاج آقای بهجت روضه داشتند و قبل از روضه صحبت می‌کردند. خیلی برای من جالب بود. در یکی از جلسات حاج آقا جمله‌ای را گفتند، دیدم این ادبیاتی که ایشان به کار برده‌اند، با آن چیزی که در جلسه یزد شنیدم چقدر متفاوت است. عالم ذر و مسائلش را ایشان با یک عبارتی تمام کردند. آن وقت شاید هفده سالم بود. با فاصله دو-سه سال این را از حاج آقا شنیدم. بحث را تمام کردند. فرمودند از الطاف خداوند در حق شیعه این بود که در صدر غیبت کبری دو بزرگ شیعه، که حتی بچه‌های شیعه در جلالت قدر آن‌ها تردید ندارند، اشتباهی کردند که حتی بچه‌های شیعه هم می‌دانند این‌ها اشتباه کرده‌اند. بعد فرمودند چرا. به‌خاطر این‌که از روز اول غیبت کبری که شروع می‌شود به شیعه حالی کنند که بچه‌های شما می‌دانند که این‌ها از علماء بالا بالا هستند، اما بچه‌های شما این را هم می‌دانند که این‌ها در این دو مسأله اشتباه کرده‌اند. پس با غیر معصوم معامله معصوم نکنید. حاج آقا این را فرمودند. خب آن دو اشتباه چه بود؟ فرمودند شیخ صدوق به سهو النبی قائل شد که بچه‌های شیعه هم می‌دانند اشتباه کرد. شیخ مفید عالم ذر را انکار کرد که بچه‌های شیعه می‌دانند که رد عالم ذر ممکن نیست. خب ایشان با این جمله کاری کردند که خودتان بفهمید کسی بخواهد به میدان عالم ذر برود، دیگر چه خبر است. وقتی شیخ مفید باشد، دیگران کسی نیستند، ولی بچه‌های شیعه هم می‌دانند که تو داری اشتباه می‌کنی.

خیلی جالب است؛ آن زمان من هفده سالم بود. این عبارتی که ایشان گفتند در ذهن من تمام کرد. چون در ذهنم در یزد آن جلسه بود. هر دو عالم بودند؛ راجع به عالم ذر رفت‌وبرگشتی شد، این عبارت ایشان ختم الکلام بود. شاید مرحوم مجلسی تعبیر دو هزار دارند. روایاتی که مربوط به این بحث است، دو هزار روایت می‌شود. البته مطمئن نیستم.

بررسی روایات عالم ذر و … با نگاه «المعرفة بذر المشاهده»

علی ای حال مطالب و روایات این عوالم بسیار گسترده است. چقدر هم جذاب است. ولی خب سنگین است. ما خبر نداریم. باید استظهاراتی کنیم و فهمش بعداً. «المعرفة بذر المشاهدة». اگر اینجا فکر کنیم و بشنویم و خوب دل بدهیم، در عالم دیگری که می‌رویم شروع به دیدن می‌کنیم. کسی که اینجا به فکر معارف نباشد، چشمش آن جا هم نمی‌بیند. «المعرفة بذر المشاهدة»؛ مثلاً کسی که درس مهندسی نخوانده، وقتی در یک ساختمان مجلل از نظر مهندسی وارد می‌شود، این مهندسی زیبا را نمی‌بیند. ولی کسی که رشته اش مهندسی بوده تا وارد می‌شود بهت زده می‌شود که چه فن بالایی در این ساختمان به کار رفته است.

امام رضا علیه‌السلام ذیل آیه «مَنْ كَانَ فِي هَٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ»4 فرمودند: یعنی «الاعمی عن الحقائق الموجوده»5. امام به این صورت معنا فرمودند. یعنی اینجا که هستیم یک حقائقی ما را احاطه کرده، ما در حد اینجا به آن‌ها معرفت پیدا کنیم، آن وقت بذر المشاهده می‌شود. اینجا کور باشیم، آن جا فایده‌ای ندارد.

شاگرد: معرفت اگر خطا برود، این مسأله هست؟

استاد: معرفت خطای مطلق نمی‌رود، اگر دنبال کار باشد. چندبار عرض کردم؛ آن استاد که فرمودند محضر آقای آملی رفتم، خود ایشان در درس اسفارشان می‌فرمودند یک آقایی نزد من آمد و یک مکاشفه ای از ابن‌سینا نقل کرد. استاد فرمودند من از عبارتی که ابن‌سینا به ایشان جواب دادند فهمیدم پای آن به جایی بند است. یعنی این حالت مکاشفه مانندی که برای او پیش آمده بود، به جایی بند است. گفتند نزد من آمد و گفت یک دفعه احساس کردم ذیل یک کوهی ایستاده‌ام. مثل این‌که کنارم یک کوهی هست. به این کوه نگاه کردم و دیدم ابن‌سینا بالای آن کوه ایستاده و دارد من را نگاه می‌کند. در این شرائط یک سؤال پرسیدم. پرسیدم آن چه که خواندید و نوشتید درست بود؟ واقعیت بود؟ ایشان می‌گفتند از جواب ابن‌سینا که آقا برای من نقل کرد فهمیدم که مطلب درستی است. گفتند ابن‌سینا نگفت آن چه که خواندیم و نوشتیم واقعیت خلاف آن بود، نگفت آن چه خواندیم و نوشتیم واقعیت بود. گفت آن چه خواندیم و نوشتیم، واقعیت ورای آن بود. ببینید خواندن و نوشتی هست که خلاف واقع است، خواندن و نوشتنی هم هست که هو الواقع. خواندن و نوشتنی هم هست که واقع ورای آن است. یعنی هر کسی کار علمی کند و بازیش هم نیاید، عقل بالقوه او دارد به فعلیت می‌رسد. بعد هم اشتباهات و ظلمتی که داشته… .

عبارات روایات یادم می‌آید؛ هفته قبل «الحزن» را اینجا خدمت شما گفتم. یک جمله‌ای که مرحوم مجلسی از همین کتاب در بحارالانوار نقل می‌کنند و خیلی عالی است، این است: حضرت راجع به جهل فرمودند: «الجهل صورة ركّبت في بني آدم»6. تعبیر حدیث خیلی مهم است. «إقبالها ظلمة ، وإدبارها نور»؛ یعنی طوری است که جهل برای ما سکوی بالا رفتن است. جهل بد است اما این جهل در تعبیر امام علیه‌السلام به این صورت است که می‌گویند اگر جهل نیاید، تحقیق نیاید، ابهام نیاید، فکر نیاید، نمی‌توانید…؛ «اقبالها ظلمه»؛ وقتی می‌آید جهل است. شما را فراگیر می‌کند و در ظلمت و تاریکی قرار می‌دهد، اما دنبالش دارد «ادباره نور». وقتی این جهل و ظلمت رفت، می‌بینید به آن وراء منتقل می‌شوید. اما اگر این نیاید، می‌گویند طالب مجهول مطلق محال است. اگر این جهل نیاید، اگر این طلب چیزی که بتمامه به آن نمی‌رسید، نیاید «ادبارها نور» هم نخواهد بود. مرحوم مجلسی در بحارالانوار آورده‌اند.

میزان نقل بحارالانوار از مصباح الشریعه

یک وقتی شماره گذاری کردم تا ببینم مرحوم مجلسی چقدر از مصباح الشریعه را آورده‌اند، خیلی از آن‌ها را شماره گذاشتم. در مستدرک و در بحارالانوار، شاید چهار پنجم روایت مصباح آمده است. نه همه متن آن. آن روایات شروعش را آورده‌اند. نمی‌دانم دیگران این کار را انجام داده‌اند یا نه. مثلاً مرحوم مجلسی «العبودیه»ای که اول شروع کتاب است را در بحارالانوار نیاورده اند. ولی خیلی را آورده‌اند.

خب تفاوت این سه عالم چیست؟ من عرضم را می‌گویم بعد شما تصورش کنید و ببینید درست هست یا نیست. اگر این عوالم ذر و میثاق و طینت و … که چه بسا همه این‌ها با هم فرق کنند، ولی فعلاً می‌دانیم که به عوالم قبل از دنیا است. ما که الآن اینجا نشسته ایم و خدای متعال ما را به اینجا آورده و داریم فکر می‌کنیم و با هم صحبت می‌کنیم و هیچ هم خبر نداریم کجاییم. خدای متعال این بدن را به‌عنوان یک کرسی سلطان آفریده است. روح ما در این بدن هبوط کرده و راحت نشسته ایم. نمی‌دانیم همین که می‌خواهیم یک کلمه حرف بزنیم، یا بشنویم یا ببینیم، خداوند چقدر چیز تعبیه کرده است. سبحان الله!

عرض می‌کردم من در خیابان رد می‌شدم؛ بهت زده شدم. دیدم یک تابلویی برای دکتری بود. در تابلو نوشته بود، فوق تخصص قرنیه. قرنیه یک چیز بسیار کوچکی روی این مردمک است. مردمک زیر آن است. قرنیه برآمدگی روی عنبیه است. پشت عنبیه عدسی است. این همه تشکیلاتی که چشم دارد، برآمدگی روی آن قرنیه است. نوشته بود فوق تخصص قرنیه. جالب این است که وقتی با او رفیق می‌شوید می‌گوید چیزی نمی‌دانم. می‌گوید هنوز چیزی نمی‌دانم. حالا ببینید خدای متعال چه کار کرده است. در یک عضو ما، می‌گوید فوق تخصص هستم و وقتی دل به دلش می‌دهید می‌گوید نمی‌دانم. هنوز خیلی ابهام هست.

شاگرد: با این وجود چطور می‌خواهیم عالم ذر و ارواح را درک کنیم؟

استاد: من نگفتم درک کنیم. گفتم بذر. ما می‌توانیم بذر تهیه کنیم.

شاگرد: بعضی وقت ها به انحرافاتی کشیده می‌شود که برخی یک دیگر را تکفیر می‌کنند.

استاد: بله، یعنی در فضای تحقیق نباید سرعت بگیریم. «إِنَّ اَلْمُسَلِّمِينَ هُمُ اَلنُّجَبَاءُ»7. «مسلّم» به چه معنا است؟ یعنی وقتی یک فضایی می‌آید که می‌بیند نمی فهمد؛ یک فضایی نیست که فوری بگویم همین است و لیس و الا. «مسلّمون» یعنی «نرد علمه الی اهله». ما تسلیم هستیم. آن چه که فرموده‌اند درست گفته اند. اما آن چه که ما می‌فهمیم معلوم نیست همانی باشد که آن‌ها گفته اند. بلکه خیلی جاها معلوم است که نفهمیده ایم. لذا باید بحث کنیم؛ فرموده‌اند که بحث کنیم و بفهمیم. اما فعلاً این‌ها بذر است.

آگاهی از عمل در آیه ««اقْرَأْ كِتَابَكَ» و معرفت معارف در آیه «وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى»

جمع بین دو آیه شریفه را عرض کردم؛ سوره مبارکه اسراء اول می‌گوید «اقْرَأْ كِتَابَكَ»8،در آیه هفتاد می‌فرماید « فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَٰئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ… وَمَنْ كَانَ فِي هَٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ …»9. جمع بین این دو چه بود؟ آیه اول به چیزهایی از جریان کتاب وجود او در دنیا که همه می‌توانند بخوانند. اما آیه دوم می‌فرماید «یوم ندعوا کل اناس بامامهم». دنبال یک امام رفتن به معارف مربوط می‌شود. نه به این‌که کسی را زده‌ای یا نزده ای یا ظلم کرده‌ای. کارهایی که انجام داده‌ای را می‌خوانی. ببین زدی و رفتی و بستی؛ همه این‌ها «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا». اما وقتی «ندعوا بامامهم» شد، انتخاب امام که ربطی به رفتار ندارد، بلکه باید بشناسی. باید امیرالمؤمنین که حجت خدا هستند را بشناسی. فرق ایشان با غیر ایشان را باید بشناسی. این شناسایی و این معرفت، آن وقت «فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَٰئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ…» می‌شود. آن‌ها یک چشمی دارند که می‌خوانند. بینا هستند. اما کسانی که « وَمَنْ كَانَ فِي هَٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى»؛ این‌ها کجا می‌توانند آن چیزی که آن‌ها می‌بینند را ببینند. فقط می‌گوید «انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا»10.

«خیر مستقر» نازل ترین درجه عالم ذر و زمینه ظهور نور پیامبر در دنیا

آن چه که من می‌خواهم عرض کنم، این است: اگر این عوالم چندتا باشند…؛ با اگر و محتملات جلو می‌رویم. اگر عالم ارواح، اشباح و ذر با هم فرق داشته باشند و محتملاتی از بعض این آیات استظهار کنیم، منظور امام علیه‌السلام از سیاق عبارت «فی خیر مستقر»، نه عالم ارواح است، نه عالم اشباح است، نه عالم اظله است، بلکه منظور از «خیر مستقر» نازل ترین درجه عالم ذر است. این عرض من است. به‌عنوان یک احتمال ملاحظه کنید. نازل ترین درجه عالم ذر، منظور حضرت از کلمه «خیر مستقر» است. چرا؟ چون حضرت دارند زمینه‌سازی خداوند متعال برای ظهور نور پیامبرش در این دنیا را بیان می‌کنند. شروع کلام این است: «المقر فی خیر مستقر، المتناسخ من أكارم الأصلاب ومطهرات الأرحام». یعنی خلقت عالم ناسوت را از یک جایی شروع می‌کنند که خدای متعال در این بستر عالم دنیا، زمینه‌سازی می‌کند تا سر وقتش بدن مبارک حضرت، بدنی که حاصل همه زمینه‌سازی های قبلی است، ظهور کند و متولد شود و در این دنیا به مقام نبوت برسد.

پس اگر حضرت «مستقر» را به کار می‌برند، یک چیزی است که مربوط به عالم ناسوت است، نه ملکوت و جبروت. مربوط به ناسوت است ولی قبل از «اصلاب» است. این عرض من است. «المقر فی خیر مستقر»، این مستقر برای عالم ناسوت است. برای اینجا است که خداوند دارد زمینه‌سازی می‌کند. بعد از این زمینه‌سازی، «المتناسخ» را می‌گوید. این «مستقر» مقدمه آن است. نه خصوص خود عالم ارواح. منظور آن نیست.

شاگرد: مرادتان از نازل ترین درجه عالم ذر چیست؟

استاد: اتفاقا این روایتی که عرض کردم در بحارالانوار برخورد کردم و دیدم مرحوم بحرانی در تفسیر البرهان آورده‌اند، به نظرم همین روایت بود؛ دیدم این روایت به این مهمی چطور در بحارالانوار نبود. بعد دیدم چون در کافی آمده است. به نظرم مضمون روایت این بود؛ حضرت فرمودند وقتی خدای متعال می‌خواست حضرت آدم و به تبع او معصومین علیهم‌السلام را در این عالم به ظهور بیاورد، به جبرئیل علیه‌السلام امر کرد تا از کل طبقات عالم یک قبضه بردارد و بیاورد. یعنی اگر ارضین سبع داریم، از ارض اولی، از ارض ثانیه و … یک قبضه بیاورد. بعد این‌ها را مخلوط کند. از طینات مختلف؛ «الطینات سبعة». مرحوم صدوق در خصال آورده‌اند. شاید هم مقطوعه باشد. علی ای حال پنج-شش طینت است. این‌ها خیلی مهم است. در روایات توضیحاتی در انواع و اقسام طینت هست. خود طینت یک بحث مهم عالم ذر است. طینت خاک نیست. تراب خاک است. وقتی تراب با چیز دیگری همراه می‌شود و مخلوط می‌شود، طین می‌شود. دوباره وقتی مراحلی بر طین طی می‌شود، طین لازب می‌شود. «إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طِينٍ لَازِبٍ»11. وقتی طین لازب جلوتر می‌رود و مراحلی بر آن طی می‌شود، «مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ»12 می‌شود. هر کدام از این‌ها برای خودش کلام و مطلبی است که مراحل خلقت را می‌گوید.

الآن می‌خواهم از نهج‌البلاغه عرض کنم. نمی‌دانم خطبه‌های نود به بعد را نگاه کردید یا نه. در نهج‌البلاغه خطبه نود و سه….

عالم ذر؛ زمینه‌سازی و تحقق کرسی برای ظهور نور پیامبر در دنیا

شاگرد: فرمودید در آن روایت هست که جبرئیل از همه طبقات گرفت… .

استاد: بله، مقصودم این بود؛ آقا فرمودند نازل ترین چیست. یعنی باز خود عالم ذر مراتبی دارد؛ از طینت های مختلف، تراب‌های مختلف؛ «تَحْتَ الثَّرى»13. «ثری» در دستگاه معارف روایات دستگاهی دارد. «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى». روایتش را ببینید. «ثری» خودش یک مرتبه‌ای از خاک است، «تحت الثری» دوباره برای خودش دم و دستگاهی دارد. توضیح آن در روایات هست.

خب روایت کافی شریف این است: وقتی آخرین مرحله عالم ذر که دیگر در عالم ناسوت برایش بستر آماده شده، قبلش چقدر مراتب بوده است. جبرئیل چقدر زحمت کشیده و از همه اینها برداشته آورده تا این لحظه آخر آن ذر به «أ لست بربکم» جواب بدهد. خب ذری که به آن «ألست بربکم» خطاب می‌کنند، اگر فهم و شعور ندارد، چطور به آن خطاب می‌کنند؟! چطور جواب می‌دهد؟! یعنی آخرین مرحله ذری که مورد خطاب قرار می‌گیرد، قطعاً فهم و شعور دارد. اما این‌که چه‌جور است، ما نمی‌دانیم به چه صورت است. فعلاً مسلمات آن را می‌گوییم. مگر ممکن است کسی بدون فهم «بلی» بگوید؟! پس شعور و فهم داشته. مقدماتی طی شده تا این ذر در آخرین مرحله خودش رسیده و ادامه می‌دهد. قبل از این‌که بیاید، چجور بوده؟ نمی‌دانیم. ولی کلی آن را می‌توانیم بگوییم. خدای متعال در این عالم، مدام کرسی ظهورآماده می‌کند.

مثال آب یادتان هست که عرض می‌کردم. وقتی انسان به این دنیا می‌آید، چه کسی هست که بعد از مدتی که با دنیا حشر و نشر داشت، از آب سر درنیاورد؟ اما وقتی در علم شیمی ریز شوید، می‌گوییم آب چیست؟ به کوچک ترین جزئی می‌رسیم که حالا دیگر آب است؛ که اگر آن را بشکنیم فقط هیدروژن و اکسیژن می‌شود. H2O که همه می‌گویند؛ دو تا هیدروژن و یکی اکسیژن است. اگر آن را بشکنید که دیگر آب نیست. دیگر مولکول آب نیست. گاز می‌شود. گاز هیدروژن که آب نیست. گاز اکسیژن که دیگر آب نیست. چه زمانی هسته اولیه آب تشکیل می‌شود؟ آن وقتی که H2O شود. بعد تعداد این H2O زیاد می‌شود و در شرائط خاصی یخ می‌بندد یا میعان دارد که آب است، یا در حرارت بالاتر جوش می‌آید و بخار می‌شود. بخار هم که باشد باز همین آب است.

ببینید وقتی به این سه عنصر تشکیل دهنده آب رسیدید، آن حقیقت آب که تا حالا آن را می‌شناسیم، این جزء اولیه آن چه ارتباطی با آن حقیقت آب دارد؟ یعنی شما می‌گویید یک حقیقت است، آب که سه حقیقت نیست. چهارتا نیست، دو تا هم نیست، یکی است. یک چیز بوده اما وقتی روی کرسی و پایه اولیه آن می‌روید، به یک چیز صلب نمی‌رسید. می‌بینید سه تا چیز است. خدای متعال آن‌ها را کنار هم جفت کرده و مولکول آب شده است؛ حالا که زیاد شد آب در اینجا ظهور می‌کند.

این قانون بسیار مهم است که خدای متعال در کل عالم حقائقی را با مهد و کرسی به ظهور می‌آورد؛ سه تا را کنار هم می‌گذارد و حقیقت آب در اینجا ظهور می‌کند؛ چقدر هم آثار و خواص دارد. همین جور چیزی برای ظهور انسان است. بالاترش برای ظهور انوار معصومین علیهم‌السلام است. یعنی خداوند متعال در این عالم ناسوت، چقدر زمینه‌سازی کرده تا روی روال عادی بدن مبارک پیامبرش ظهور کند. منظور ما همین بدن عنصری با همین خصوصیاتی است که همه می‌دانند. چه چیزهایی شده تا این بدنی که مجلای تمام عالم وجود و تمام علم الهی است، در اینجا ظهور کند، خود خدا می‌داند که چه کار کرده است. ولی روال کلی آن همینی است که می‌بینید. یعنی همان‌طوری که آب را به ظهور می‌آورد –با کنار هم گذاشتن سه عنصر- آن روح مقدس را هم در این بدن به ظهور می‌آورد؛ با میلیارد به توان میلیارد چیز در کنار هم. آن بسیار پیچیده است و این آب بسیار ساده است. ولی خب روالش همین است.

حضرت در اینجا این‌طور می‌فرمایند؛«مستقر» یعنی قبل از این‌که جریان اصلاب و ارحام مطرح شود، در این عالم ماده و ناسوت، خداوند متعال برای ظهور نور پیامبر خودش یک «مستقر» درست کرده است. یعنی بستری که او در اینجا ظهور کند.

من این عبارت نهج‌البلاغه را می‌خوانم… .

شاگرد: فرمودید «خیر مستقر» به یک نقطه‌ای می‌رسد که زمینه‌ساز ظهور است.

استاد: بله، من نقطه را عرض نکردم. لذا در آب گفتم به یک چیزی می‌رسیم که سه تا است. ولی یک جوری نقطه است. برای آب نقطه است. چون اگر این سه تا را از هم جدا کنید، دیگر آب ندارید. برای آب نقطه است، یعنی اگر آن را از هم بپاشانید، دیگر تمام می‌شود. ولی اگر منظور شما از نقطه، واقعاً نقطه است، این جور نیست. در H2O، سه چیز دارید؛ خدای متعال طوری آن‌ها را در جذب و انجذاب شیمیایی قرار می‌دهد که مولکول آب می‌شود. وقتی هم زیاد شد، آب می‌شود.

شاگرد: «خیر مستقر» اشاره به نوع ترکیب آلی آن می‌کند؟

استاد: شما ذهنتان را از اصلاب جلوتر ببرید. مثلاً سلولی که در بدن ما است، به چه صورت است؟ سلول کوچک ترین جزئی است که حیات دارد. هسته دارد، دی ان ای دارد، غشاء دارد. اما وقتی ویتامین می‌گویید، سلول هست یا نیست؟ سلول نیست. اما ویتامین یک ترکیب بسیار پیچیده‌ای دارد. وقتی پروتئین می‌گویید، آن پروتون های خیلی غامض، ترکیبات بسیار پیچیده‌ای دارند، اما سلول نیستند. یعنی خدای متعال تا ویتامین نیاورد، تا پروتئین نیاورد، تا انواع ترکیبات هورمونی را پدید نیاورد، نمی‌شود که سلول پدید بیاید. سلول که پدید می‌آید تازه اول ظهور حیات و تناسل و ارحام است. اما قبل از این‌که آن بیاید، باید یک ترکیب و یک بستری فراهم بشود که بتواند تناسل صورت بگیرد. منظور من این است. این‌که چطور است، من نمی‌دانم. می‌خواهم از سیاق عبارت بگویم این «مستقر» مرحله‌ای از مزاج است. مزاج، فِعال از باب ممازجه است. یعنی خدای متعال یک ممزوج و چیزی را با هم ترکیب می‌کند و بستری را فراهم می‌کند که آن ظهور کند. مثل یک تابلوی عکس است. وقتی شما به تابلوی عکس نگاه می‌کنید یک تابلو است؛ عکس را هم در آن می‌بینید. در هزار نفر شاید یک نفر باشد که ذهنش جذب شود که این تصویری که من به‌عنوان یک شخص می‌بینم، الآن در این کاغذ و در این بستر و در این فرش، ریز ریز چیزهایی کنار هم گذاشته شده است. این چیزها بستر است و مزاج می‌شود. یعنی چیزهای ریز ریز و پیکسل هایی که در این تصویر کنار هم گذاشته می‌شود، من توجهی به آن‌ها ندارم. من فقط حاصل شد و برایند آن را می‌بینم و می‌گویم عکس این آقا در این تصویر مانده است. و حال این‌که این یک تصویر است، یک قیافه است، یک عکس است، اما یک عکسی است که روی کرسی نشسته است. کرسی ای که این عکس روی آن نشسته است، همان ذراتی است که دست به دست هم داده‌اند تا وقتی به تابلو نگاه می‌کنم یک عکس می‌بینم. اما اگر ریز شوم تک‌تک آن‌ها جدا از هم هستند.

الآن که در این دستگا‌ه‌ها تصویر می‌آید، اگر تصویر را خیلی بزرگ کنید، به خانه‌های مربعی می‌رسید. یعنی همان ها پایه است. هر چه هم ریزتر باشد، کیفیت عکس بهتر است. هر چه مربع‌ها بزرگتر باشد، کیفیت تصویر ضعیف است. گویا کل عالم ناسوت به این صورت است که خدای متعال زمینه‌ای را فراهم می‌کند تا یک چیزی در اینجا ظهور کند. تصویر زید در این صفحه چجور برای چشم و ذهن ما ظهور کرده؟ به این صورت که آن ریزها را در تابلو کنار هم قرار داده‌اند. آن ریزها به تنهایی زید نیست، تصویر هم نیست. با هماهنگی هم یک پازل درست کرده‌اند که آن تصویر را نشان بدهد.

خطبه نود و سه نهج‌البلاغه است؛ حضرت فرمودند «أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ»14. جالب این است که بعد از «خیر مستقر»، می‌فرماید: «تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ اَلْأَصْلاَبِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ اَلْأَرْحَامِ». یعنی در نهج‌البلاغه هم «کرائم الاصلاب» را دنباله «خیر مستقر» آورده است. باز در دو صفحه بعد دارد «مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ فِي مَعَادِنِ اَلْكَرَامَةِ»15. دیگری هم در خطبه صد و هفت است که خیلی جالب است. حضرت می‌فرمایند: «اِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ اَلْأَنْبِيَاءِ»16.

والحمد لله رب العالمین

کلید: عالم ذر، اظله، ارواح، اشباح، خیر مستقر، کرسی حقائق، المعرفة بذر المشاهده،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 72

2 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 4 صفحه : 227

3 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 156

4 الاسراء72

5 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 438

6 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 1 صفحه : 93

7 مختصر البصائر , جلد۱ , صفحه۲۲۴

8 اسراء 14

9 همان 71 و 72

10 حدید 13

11 الصافات 11

12 الرحمن14

13 طه6

14 نهج البلاغة , جلد۱ , صفحه۱۳۸؛ خطبه 93

15 همان خطبه 95

16 همان خطبه 107









جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل