بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه 128 27/8/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
رسیدیم به صفحه هشتم آن جزوه و مقاله ای که داشتیم. مقام سادس این بود: «هل هذه القراءات هی الأحرف السبعة التی ورد بها خبر حمّاد بن عثمان أم لا؟»1. این قرائات سبع همان احرف سبعه روایات است یا با آن فرق می کند؟
و أمّا ما وقع فی المقام السادس فقد سمعت خبر «الخصال» و قد روی العامّة فی أخبارهم أنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف کلّها شافٍ وافٍ و ادّعوا تواتر ذلک عنه صلی الله علیه و آله و سلم و اختلفوا فی معناه إلی ما یبلغ أربعین قولًا، أشهرها الحمل علی القراءات السبع، لکن فی خبر حمّاد بعد قوله علیه السلام: إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف و أدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة وجوه، و قد فهم منه جماعة من أصحابنا أنّ المراد بالسبعة أحرف البطون و المعنی أنّه نزل مرموزاً به إلی سبعة بطون، فتلک أقلّ ما للإمام أن یفتی به و ما زاد علی ذلک فبطون البطون کما جاء فی الأخبار: «أنّ لکلّ بطن بطناً حتی ینتهی إلی سبعین».
و القول بأنّ الأحکام خمسة فما هذا الزائد؟ جوابه: أنّه یمکن فی بیان التکلیف کأن یبیّن الوضوء مثلًا ببیان أو بیانین أو ثلاثة أو عشرة، لأنّ له أن یعمّم و أن یخصّص و أن یطلق و أن یشترط و یقیّد و تختلف الشرائط و القیود و التخصیصات فتتضاعف أضعافاً کثیرة، و أمّا إذا أفتی بالأحکام فلا یتجاوز الخمسة.
و ممّا یؤیّد ذلک ما قاله مکی بن أبی طالب: إنّ ابن جبیر قد صنّف قبل ابن مجاهد کتاباً فی القراءات و اقتصر علی خمسة أخبار علی عدد الأمصار الّتی أرسل عثمان إلیها المصاحف، قال: و من الناس من قال إنّه وجّه سبعة؟ هذه الخمسة و مصحفاً إلی الیمن و آخر إلی البحرین. و لمّا أراد ابن مجاهد و غیره مراعاة هذا العدد و لم یعلم لذینک المصحفین بخبر أثبتوا قارئین آخرین کمّلوا بهما العدد الّذی ورد به الخبر، و عثر علیه من لم یعرف أصل المسألة فظنّ أنّ المراد بالأحرف السبعة القراءات السبع، انتهی. و هذا یؤیّد ما علیه أصحابنا و إن خالفها من وجه آخر. و قد سمعت أنّ المعروف من مذهب الإمامیة أنّه إنّما نزل علی حرف واحد کما فی «التبیان و مجمع البیان».2
«فقد سمعت خبر الخصال»؛ قبلا فرمودند: «فی خبر حمّاد بن عثمان: إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف و أدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة وجوه .. الحدیث، و فی دلالته تأمّل»3؛ این را آن جا فرمودند. حالا در مقام سادس می فرمایند آیا قرائات سبع همان سبعة احرفی است که امام فرمودند یا نه؟
«فقد سمعت»؛ منظورشان تصریح امام در روایت خصال و روایت حماد است. حالا این که امام فرمودند همین قرائات سبعه است یا نه؟ می فرمایند:
«و قد روی العامّة فی أخبارهم أنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف کلّها شافٍ وافٍ»؛ این روایت را مرحوم مجلسی هم در بحار آورده اند. در کتاب القرآن بحار است. از کتاب متشابه القرآن سید مرتضی نقل می کنند. تعبیر بزرگی هم دارند. فرمودند «روی اصحابنا». یعنی روایتی معروف بین اصحابنا بوده است.
«و ادّعوا تواتر ذلک عنه صلی الله علیه و آله و سلم»؛ ادعای تواتر هم کرده اند. در مقدمه تفسیر طبری پنجاه و دو روایت با نقل های مختلف می آورند. ابن جزری در النشر می گوید شاید بیست و پنج صحابه آن را روایت کرده اند. چه برسد به طرق دیگر آن.
«و اختلفوا فی معناه إلی ما یبلغ أربعین قولًا»؛ چهل قول نقل می کنند. بلکه برای آن هفتاد معنا هم نقل می کنند. در آن مباحثه عرض می کردم از این جا معلوم می شود که خود حدیث «نزل القرآن علی سبعة احرف»، نزل علی سبعة احرف.
«أشهرها الحمل علی القراءات السبع»؛ مشهورترین وجه این است که منظور از «نزل القرآن علی سبعة احرف»، همین قرائات سبع است. اما این که از کجا «اشهرها» را می فرمایند، نمی دانم. این عبارات خیلی نزدیک الاتقان سیوطی است. اما این که آیا در الاتقان این طور چیزی هست یا نه، باید بیشتر بررسی کنیم. ابتدا عبارت ایشان را سریع بخوانیم. یعنی آن چیزی که ایشان میخواهند در این چند سطر بفرمایند را تصور کنیم، بعد بر می گردیم و نکاتی که ذیل آن هست را عرض می کنم.
«لکن»؛ از این لکن می خواهد این قول اشهر را رد کند. بعد اشکالی می کنند و برای این اشکال تاییدی می آورند. خب اشهر آن اقوال، حمل بر قرائات سبع بود.
«لکن فی خبر حمّاد بعد قوله علیه السلام: إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف و أدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة وجوه، و قد فهم منه جماعة من أصحابنا أنّ المراد بالسبعة»؛ مراد از سبعه ای که قرآن بر آن نازل شده، «أحرف البطون»؛ سبعة احرف یعنی سبعة ابطن. «و المعنی أنّه نزل مرموزاً به إلی سبعة بطون»؛ مرموز هستند. یعنی یک عبارت است و به یک وجهی اشاره می کند.
«فتلک أقلّ ما للإمام أن یفتی به»؛ اقلش همین هفت تا است. «و ما زاد علی ذلک»؛ هر چه بر این هفت بطن بیشتر می شود، «فبطون البطون کما جاء فی الأخبار: أنّ لکلّ بطن بطناً حتی ینتهی إلی سبعین».
الان به اشکالی اشاره می کنند: «و القول بأنّ الأحکام خمسة فما هذا الزائد؟»؛ ادنی چیزی که امام ع دارد، این است که بر هفت وجه فتوا بدهد، در حالی که بیشتر از پنج حکم نداریم. امام ع می تواند یک چیز را حرام کند، یا واجب یا مستحب یا مکروه یا مباح کند. پنج تا بیشتر نیست. چطور امام می توانند هفت حکم کنند؟!
«جوابه: أنّه یمکن ان یکون فی بیان التکلیف»؛ شروط و موانع هم هست. فقط حکم تکلیفی نیست. احکام وضعی هم هست. مثلا خود وجوب هست اما چندین حکم وضعی هم همراهش هست. مثل شرط و ... .
«کأن یبیّن الوضوء مثلًا ببیان أو بیانین أو ثلاثة أو عشرة، لأنّ له أن یعمّم و أن یخصّص و أن یطلق و أن یشترط و یقیّد»؛ شرط و قید هست. قید، جزء می شود. جزء خارجی، شرط می شود. «و تختلف الشرائط و القیود و التخصیصات فتتضاعف أضعافاً کثیرة»؛ پس مشکلی پیش نمی آید در این که «ادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة وجوه».
«و أمّا إذا أفتی بالأحکام فلا یتجاوز الخمسة»؛ وقتی امام بخواهد حکم تکلیفی را بیان بفرمایند، پنج تا بیشتر نمی شود.
«و ممّا یؤیّد ذلک»؛ این که آن مشهور نزد اهل سنت، مخدوش است. فرمودند اشهر وجوه نزد آن ها این است که سبعة احرف همین قرائات سبع است. ما گفتیم اصحابنا گفته اند روایت سبعة احرف به معنای سبعة ابطن است. بطن است نه قرائات. «و مما یود ذلک»؛ این که آن اشهر غلط است و حرف اصحاب ما که به بطن معنا کردند، صحیح است.
«ما قاله مکی بن أبی طالب: إنّ ابن جبیر قد صنّف قبل ابن مجاهد کتاباً فی القراءات و اقتصر علی خمسة أخبار علی عدد الأمصار الّتی أرسل عثمان إلیها المصاحف»؛ عثمان پنج مصحف به پنج شهر فرستاد؛ شام و بصره و کوفه و مکه و مدینه. خب مشهور اهل سنت چرا هفت تا را گفته اند؟!
«قال: و من الناس من قال إنّه وجّه سبعة؟»؛ برخی می گویند ابن جبیر هفت مصحف فرستاد. «هذه الخمسة و مصحفاً إلی الیمن و آخر إلی البحرین»؛ هفت تا شد. پس هفت مصحف بوده است. لذا «نزل علی سبعة احرف» یک چیز است، این که عثمان هفت مصحف ارسال کرده، چیز دیگری است. بعد ابن مجاهد چه کار کرد؟
«و لمّا أراد ابن مجاهد و غیره مراعاة هذا العدد»؛ عدد هفت مصاحف، «و لم یعلم لذینک المصحفین بخبر»؛ از مصحف بحرین و یمن خبر نداشت که کجا رفته است. چون خبر نداشت، «أثبتوا قارئین آخرین کمّلوا بهما العدد الّذی ورد به الخبر»؛ ابن مجاهد و دیگران عدد هفت را به دو قاری دیگر تکمیل کرد. پنج مصحف بود و از دو تای دیگری خبری نداشتند، لذا دو تا به آن اضافه کردند. لذا دو عدد هفت درست شد. ولی ربطی به هم ندارند. «نزل علی سبعة» یک چیز است، این که پنج مصحف فرستادند و دو تا دیگر هم اضافه کردند، ربطی به هم ندارند.
«و عثر علیه من لم یعرف أصل المسألة»؛ او فقط فهمید که «نزل القرآن علی سبعة احرف»، و هفت قرائت هم داریم که ابن مجاهد و دیگران تعیین کرده اند. بر توافق عدد «سبعة احرف» با هفت مصحفی که دو تا از آن ها را اضافه کرده بودند، اطلاع پیدا کرد، کسی که اصل مساله را نمی دانسته؛ یعنی نمی دانست که این مصاحف هفت گانه ربطی به «سبعة احرف» ندارد. ابن مجاهد به خاطر مصاحف، هفت قاری آورده، نه به خاطر روایت.
«فظنّ أنّ المراد بالأحرف السبعة القراءات السبع»؛ کسی که اصل مساله را نمی دانسته، به خیالش رسیده که قرائات سبع همان احرف سبع هستند. سال های نود و دو مفصل راجع به این ها صحبت کردیم. بارها راجع به انگیزه ابن مجاهد صحبت کردیم.
«و هذا یؤیّد ما علیه أصحابنا»؛ یعنی حرف مکی که گفت کار ابن مجاهد ناظر به مصاحف سبعه بوده؛ چون دو تا را نداشت، دو قاری دیگر جای آن ها گذاشت. نه این که ناظر به حدیث سبعة احرف باشد. این مطلب موید حرف اصحاب ما است که حدیث سبعة احرف به معنای قرائات سبع نیست. ولو اشهر نزد عامه این است که قرائت سبع با حدیث سبعة احرف با هم متناظر هستند. این حرف مکی، حرف ما را تایید می کند. یعنی این ربطی به آن ندارد.
«و إن خالفها من وجه آخر»؛ بیان اصحاب ما از جهت دیگر با حرف مکی مخالفت دارد. این که اصحابنا گفتند سبعة احرف اصلا ناظر به قرائات و مصاحف نیست. بلکه یک قرائتی است که به بطون دارد. ناظر به بطون است. پس از این جهت بیان اصحاب ما با آن مشترک است؛ یعنی سبعة احرف ناظر به قرائات سبع نیست. ولی تفاوتشان این است: آن ها که می گویند سبعة احرف ناظر نیست، چون می گویند منظور سبعة بطون است. اما مکی گفت ناظر به سبع مصاحف امصار است.
«و قد سمعت أنّ المعروف من مذهب الإمامیة أنّه إنّما نزل علی حرف واحد کما فی التبیان و مجمع البیان». تا این جا این فرمایش ایشان بود. مطلب ایشان را تصور کردیم.
من بر می گردم و سریع نکاتی را عرض می کنم.
ایشان ادعای تواتر کردند. خب آیا متواتر هست یا نیست؟ یک ضابطه ای می خواهد. شیخ الطائفه در مقدمه تبیان فرمودند خبر واحد است. تصریح کردند که حدیث سبعة احرف خبر واحد است. یعنی نزد ایشان متواتر نبوده است. اصل خود تواتر و ضابطه آن میزان هایی دارد که سر جایش می توانید اعمال کنید. فعلا پرونده آن مفتوح باشد.
این را چرا عرض می کنم؟ به این خاطر که در کتاب های متاخر، شیعه را هو می کنند. می گویند چگونه ما با کسانی حرف بزنیم که متواترات را انکار می کنند؟! یک موردش همین است. شاید هم از تفسیرهایی می گویند که برای معاریف علماء شیعه است. می گویند حدیث متواتر را حتی نمی خواهند به عنوان خبر واحد بپذیرند. خلاصه گیری ای که در البیان داشتند را خواندیم. فرمودند اصلا معقول نیست، چه برسد به این که صادر شده باشد! علی ای حال ایشان می گویند حدیث سبعة احرف متواتر است، ولی باید روی آن ضابطه اعمال شود.
بعد فرمودند: «اشهرها الحمل علی قرائات السبع». در حالی که ظاهرا این طور نیست. اگر مقصود، اشهر عند توهم العوام است، قبول است. یعنی «نزل القرآن علی سبعة احرف»، اشهر آن ها نزد عوام متوهم این است که منظور قرائات سبع است. خب این معنای ندارد. اما اگر مقصود ایشان، اشهر نزد علماء قرائات است، اصلا این طور نیست. الاتقان و ... را نگاه کنید؛ همه تذکر میدهند مبادا توهم کنید منظور از سبعة احرف، قرائات و قراء سبعه است. مدام تذکر می دهند. چه بیانات تندی آورده اند در مورد این که بگوییم اشهر به این صورت است. لذا نمی دانم از کجا این طور می گویند. باید بیشتر تحقیق کنیم.
شاگرد: منظور از اشهر، نزد اهل سنت است؟
استاد: عرض من این است که اشهر نزد آن ها نیست. در مقدمه النشر مفصل عرض کردم.
شاگرد: قبول ندارند که اشهر این است؟
استاد: ابدا. خیلی نادر باشد کسی توهم کرده باشد. حتی ابوالعباس مهدوی که متخصص قرائات در قرن پنج بود، گفته ببینید این ابن مجاهد چه بلایی سر ما آورده است! الان همه خیال می کنند که «نزل القرآن علی سبعة احرف» این است! مفصل گفته اند. خود ابن جزری گفته است. شما هیچ کتابی از علوم قرآنی و قرائات پیدا نمی کنید که این را تذکر نداده باشند.
شاگرد: این که می فرمایید خیال کرده اند، منظور عوامشان است؟
استاد: بله، ما راجع به انگیزه ابن مجاهد هم صحبت کردیم. ما به تفصیل تاریخ را بررسی کردیم و گفتیم سبعة احرف همین طور آمد و نزد مشهور اهل سنت یک معنای مشهوری داشت؛ منتهی الیه آن تاویل و اجراء و عملش سال دویست بود. آخرین کتابی که از آن شاهد آوردیم، شافعی بود. سال دویست و چهار است. ده-دوازده شاهد آوردیم. از دویست به بعد اصلا جری مردم بر تلقی اول از بین رفت. ولذا طبری بعدا در راس سیصد در تفسیرش می گوید از آن شش حرف نزد ما اثری نیست. خیلی عجیب است. طحاوی همین را گفت. خب پس چه شد؟! صد سال گذشت و عملا تلقی از سبعة احرف در جامعه رفت؛ علت آن هم کار قراء سبع و خمس عشر بود. لذا اهل سنت یک خلأ معنایی داشتند. یعنی متخصصین می دیدند در روایت هست «نزل القرآن علی سبعة احرف»، معنایی که پیشینیان اهل سنت می گفتند تمام شد، از سال دویست به بعد عملا رفت. از زحمات قراء متخصص بود که آن ها رفت. حالا که آن معنا رفت، «نزل القرآن علی سبعة احرف» به چه معنا است؟ معنای روایت معلوم نبود چیست. لذا ابن جزری می گوید من سی سال فکر می کردم. لذا بعدا معنایی می کند که غیر از معنای معروف در قرن اول و دوم است.
خب این جا ابن مجاهد چه کار کرد؟ شاگرد او ابوهاشم گفت من هم شاگرد ابن شنبوذ بودم و هم شاگرد ابن مجاهد بودم. علم ابن شنبوذ بیشتر از عقلش بود و عقل ابن مجاهد بیشتر از علمش بود. مفصل از این ها صحبت کردیم. خب ابن مجاهد چه کار کرد؟ موفق هم بود. یک معنایی گفت که خلائی که نزد اهل سنت بود را ملأ کرد. لذا بخاری و مسلم در این فاصله صد سال مطالبی می آورند که اصلا ابائی ندارند. تعجب می کنند که در صحیح بخاری آمده؟! بله. عصر آن ها به این صورت بوده که نه بخاری ابائی داشت و نه کسانی که صحیح بخاری را می دیدند به او ایراد می گرفتند. این صد سال خیلی مهم بوده است.
بعد ابن مجاهد آمد و هفت قرائت را جا انداخت؛ السبعه فی القرائات را نوشت. پشتوانه حکومتی هم داشت. ابن مقله، ابن شنبوذ را تادیب کرد. می خواستند ابن مقسم را هم تادیب کنند که توبه کرد.
بعد ابن مجاهد این هفت قرائت را طوری جا انداخت که وقتی بین اهل سنت می گفتند «نزل القرآن علی سبعة احرف»، ناخودآگاه می گفتند همین قرائات سبعی است که ابن مجاهد با این پشتوانه جا انداخت. متخصصین فن از دست ابن مجاهد ناراحت بودند. مدام هم تذکر می دادند. کتاب ها نوشتند تا کار او جا نیافتد. ولی چون از اول پشتوانه حکومتی داشت جا گرفت.
یکی از مهم ترین عللی که آن را جا انداخت، تیسیر دانی بود. خود مکی هم دخیل بود. مکی، تبصره و تذکره دارد. اما تیسیر اصل کاری است. مربوط به سبع صغری است. دانی تیسیرش را دنبال همین السبعه نوشت. شاطبی آمد این تیسیر را به شعر درآورد، دو-سه شاگرد مهم شاطبی بر آن شرح نوشتند. حتی این جور که منسوب است محقق اول و جناب عباد بن احمد بر شاطبیه شرح نوشتند. با این که قریب العصر او بودند. خیلی فاصله نداشتند. معاصر ابوشامه بودند، خود ابوشامه مهم ترین شرح شاطبیه را نوشته است. استادش هم سخاوی بود. در جمال القراء. لذا این السبع جا گرفت. ولی اهل فن، از دست کارهای دانی و امثال او ناراحت بودند و مدام هم می گفتند. تا آن وقتی که نهایت این گفتن ها النشر ابن جزری شد. کما این که شهید اول که امام در قرائت بودند، در ذکری فرمودند «لثبوت تواتر العشر». یعنی مشکلی نداریم که عشر متواتر است. فقیه بزرگ شامات و مصر که ابن جزری از او استفتاء کرد، گفت تواتر عشر ضروری دین است. خب یک مفتی بی خود حرف نمی زند. ابن جزری در النشر میآورد. در چنین فضایی ابن جزری النشر را نوشت و به شعر درآورد. بعد هم خودش برای آن شعر نوشت. پسرش شعر نوشت. در الطیبة النشر به شعر درآورد و شرح نوشتند.
نکته این است: چون پشتوانه النشر متخصصین امت بودند، نه حکومت...؛ پشتوانه ابن مجاهد خلافت عباسی بود. لذا آن را جا انداخت و جلو بردند. دانی و ... هم ادامه دادند. اما پشتوانه النشر حکومت نبود. پشتوانه آن متخصصین بودند. مثل شهید اول که تصریح می کند. مثل شهید ثانی و محقق ثانی که تایید کرده اند و فتوا داده اند. مثل ابن جزری که با این وسعت کتاب نوشت. این همه از شاگردانش برای آن شرح نوشتند. اگر حکومت عثمانی به این خاطر که حفنی بودند، قرائت حفص را جا نمی انداخت، و با صنعت چاپ دست به دست هم نداده بودند، بلاریب امروزه میخ قرائات عشر بین تمام امت کوبیده شده بود. ولی در آن فاصله کوتاهی که النشر و شروح آن آمد، به این خاطر که بر زبان عثمانی ها ثقیل بود، انتخاب قرائت حفص از همه آسانتر بود، حنفی هم که بودند، به اضافه صنعت چاپ، قرائت حفص جا گرفت.
شاگرد: نکته ابوحنیفه چه بود؟
استاد: ابو حنیفه و حفص چون کوفی بودند، یک رفاقت و نزدیکی با هم داشتند. لذا مالک، نافع را معرفی میکرد. در کوفه ابوحنیفه عاصم و شاگردانش را معرفی میکرد که حفص هم از آنها است. البته بعضی از نکات ابهام داشت. حتی بعضیها میگفتند فقط عثمانی مؤثر بود، درحالیکه ما بررسی کردیم و دیدیم اینطور نبود. ما سند پیدا کردیم که قبل از عثمانی ها بین حنفی ها حفص از عاصم معروف بود. به خلاف عجم که ملافتح الله کاشانی فرمودند مشهور قرائت شعبه بود، حنفیه با حفص بودند. خب اگر قضیه چاپ و اعراب و ضبط مصحف شریف با قرائت حفص نبود، بلاریب النشر کار خودش را کرده بود. ولی مع ذلک کرده است. چطور؟ الآن به تمام دانشکدههای علوم قرآنی از غرب آفریقا -مغرب و مراکش و …- تا مالزی و عربستان و اردن و لیبی بروید، هر کجا بروید میبینید آن چه که در کتابها تعلیم میدهند دیگر شاطبی و … بهعنوان محور نیست. الآن بین همه مقبول است که عشر متواتر است. متخصصین کار خودشان را کردهاند. با بدنه امت، پشتوانه علمی داشتند. نه پشتوانه حکومتی. چون پشتوانه علمی داشتند همین زرقانی که مصری است، گفت: «لمّا اتسع افق اطلاعی» فهمیدم که عشر متواتر است. الآن هم همینطور است. شهید بی خود نمیگوید. شهید امام است. وقتی آدم دنباش میروند میبیند بی خود نگفته اند، بلکه ما اطلاع نداشتیم. بنابراین تواتر عشر به این صورت تثبیت شد. سبع ابن مجاهد کنار رفت. از روز اول تا روزی که ابن جزری النشر را جا انداخت، یک متخصص را پیدا نمیکنید که بگوید منظور از «نزل القرآن علی سبعة احرف»، قرائات سبع است. نه تنها نمیگوید، بلکه تذکر میدهد. خوب است که یک صفحهای هم باز شود و تمام کسانی که تذکر دادهاند را جمعآوری کنیم.
اما خبر حماد؛ نسبت به خبر حماد ما در جلسه بیست و نهم، و سیام مفصل صحبت کردیم. قبلش هم بسیار مهم است. خدمت حضرت عرض میکند یابن رسول الله، ان الاحادیث تختلف عنکم. یعنی احادیث مختلفی از شما به ما میرسد. امام علیهالسلام به جای اینکه سراغ سند بروند، فرمودند «ان القرآن نزل علی سبعة احرف فادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة». یعنی بیش از ادنی، علی ثمانیة وجوه، علی الف وجه است؟ یا نه، ادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة وجوه، اینکه هیچ، للامام ان یسیّر الجبال؟ نزل القرآن علی سبعة اوجه ادنی ما للامام ان یفتی، اعلای آن چیست؟ «وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَىٰ»4. این وجوه را در مباحثه جلسه بیست و نهم، و سیام مطرح کردیم. آن جا عرض شد، روایتی که امام فرمودند مباشرتا ربطی به قرائات سبع ندارد. بله، خود اینکه امام علیهالسلام فرمودند «ادنی ما للامام»، یعنی این روایت، برای افتاء من مبدائیت دارد. دیگر بیشتر طول ندهم، اگر خواستید مراجعه کنید به جلسه بیست و نهم، و سی ام مراجعه بفرمایید.
اما اینکه منظور بطون باشد؛ اهلسنت یک روایت دارند، در کتب شیعه هم نقل کردهاند، اما همه از کتب اهلسنت است که از جناب ابن مسعود است. در فدکیه صفحهای هم برای آن هست. «روایت نزل علی سبعة احرف-ما منها حرف الا و له ظهر و بطن». پس اینکه گفتند بعض اصحبنا فرمایش امام را بر سبعة ابطن حمل کردند، این روایت از ابن مسعود تصریح میکند که اینطور نیست. بلکه «نزل القرآن علی سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن». یعنی سبعة ظهر و سبعة بطن. خب با روایتی که اهلسنت آوردهاند، چه ربطی دارد که بخواهیم روایت شیعه را معنا کنیم؟!
ببینید روایت قرینهای دارد که پیدا شدنش در کتب اهلسنت خیلی جالب است. در همین صفحه میبینید. ابن جزری کتابی دارد به نام «اسنی المطالب فی مناقب الأسد الغالب علي بن أبي طالب». ایشان این روایت را میآورد. اصلش هم برای حلیة الاولیاء ابو نعیم است.
حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ نَذِيرُ بْنُ جُنَاحٍ الْقَاضِي، ثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، ثَنَا أَبِي، ثَنَا عَبَّاسُ بْنُ عُبَيْدِ اللهِ، ثَنَا غَالِبُ بْنُ عُثْمَانَ الْهَمْدَانِيُّ أَبُو مَالِكٍ، عَنْ عُبَيْدَةَ، عَنْ شَقِيقٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مَسْعُودٍ، قَالَ: «إِنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، مَا مِنْهَا حَرْفٌ إِلَّا لَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ، وَإِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عِنْدَهُ عِلْمُ الظَّاهِرِ وَالْبَاطِنِ»5
«إِنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، مَا مِنْهَا حَرْفٌ إِلَّا لَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ»؛ هفت ظاهر شد. یعنی هفت ظهر و هفت بطن داریم. نه اینکه یک ظاهر داشته باشیم و شش باطن. «وَإِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عِنْدَهُ عِلْمُ الظَّاهِرِ وَالْبَاطِنِ»؛ خب این روایت شریفه در کتب اهلسنت قرینهای دارد که جهت وضع را ضعیف میکند. چون بین آنها اینطور نیست که بخواهد امیرالمؤمنین را این جور بالا ببرند. این روایت در محیط آنها و نقل آنها خیلی مهم است. شواهدی هم برای این روایت در آن صفحه آمده است. لذا ضعیف میکند که این روایت وضع باشد. البته در البصائر «سبعة ابطن» هم دارد. وقتی مباحثه میکردیم اینها را عرض کردم. پس این هم حدیثی که بطن دارد. روایت ابن مسعود تصریح میکند که «لکل حرف ظهر و بطن» و نزد امیرالمؤمنین هم هفت ظاهر و هم هفت باطن هست.
اما نسبت به «و القول بان الاحکام خمسة». این مانعی ندارد ولی در اینکه احکام تکلیفیه پنج تا است، اصلاً اینطور نیست. احکام جلیله و دستهبندی شده بهصورت معظم، پنج تا است. و الا حتی با یک گام مختصر – و الا تا ده،بیست تا میرسد- احکام تکلیفیه هفت تا است. شما میگویید واجب، حرام، مباح، مستحب و مکروه. و حال اینکه در فقه مفصل داریم که مستحب یعنی راجح، و در بسیاری از موارد مستحب، راجح و ارجح داریم. بین اینها بحث پیش میآید. مکروه یعنی مرجوح، درحالیکه در مکروهات مرجوح و ادون من المرجوح داریم. اشد کراهتا داریم. بنابراین این جور نیست که امام علیهالسلام وقتی بخواهند احکام تکلیفیه بگویند، دستشان بسته باشد. یعنی بگوییم چون احکام تکلیفیه پنج تا است، چطور ایشان یفتی علی سبعة اوجه گفت! درحالیکه هیچ مانعی ندارد امام علیهالسلام در یک بحثی به هفت حکم تکلیفی فتوا بدهند. اینها را هم مفصل در مباحثه فقه بحث کردیم.
اما نسبت به کلام مکی؛ نکته ی عجیب در اینجا این است: مکی از ابن جبیر نقل کرده است. سیوطی در الاتقان و ابن جزری در النشر آورده که مکی بن ابیطالب گفته: «صنّف ابن جبیر…»؛ ابن جبیر قبل از ابن مجاهد بوده است. ابن مجاهد سیصد و بیست و هشت وفات کرده، احمد بن جبیر انطاکی دویست و پنجاه و هشت وفات کرده است. هفتاد سال قبل از ابن مجاهد وفات کرده است. قاری مهمی هم بوده است. آن زمان کتاب نوشته است. ابن جبیر کتابی نوشته است. قبل از ابن مجاهد در سال دویست و پنجاه و هشت هم وفات کرده است. در نقلی که الآن ما از او داریم، به عدد امصار تنها پنج قاری آورده است. مکی بن ابیطالب هم همین را گفته است. میگوید قبل ابن مجاهد طبق مصاحف الامصار پنج تا آورده است. اینکه مکی کجا گفته من نمیدانم. الابانه که برای مکی بن ابیطالب است، صریحاً میگوید:
وقد ألف ابن جبير المقرى، كان قبل ابن مجاهد، كتابا في القراءات، وسماه: كتاب الثمانية، وزاد على هؤلاء السبعة يعقوب الحضرمي.6
همان یعقوبی است که خیلی ها به ابن مجاهد ایراد گرفتند که چرا یعقوب را کنار گذاشتید و به جای او کسائی را آوردید. ابن جبیر قرائت ثمانیه داشته که یعقوب هشتمی بوده است. این عبارت الابانه مکی است. ببینید ابن جزری در النشر این عبارت را آورده است. الاتقان هم همین را نقل کرده است. ظاهراً مرحوم صاحب مفتاح از الاتقان نقل میکنند. همه آنها هم میگویند «قال مکی». اما در کدام کتابش گفته؟ من پیدا نکردم. آن چه که ما از مکی بن ابیطالب سراغ داریم، همین الابانه است. کتاب کوچک و ممتعی است. اما ایشان میگوید «ثمانیه».
شاگرد: الخمسة فی القرائات ابن جبیر را شنیدهایم.
استاد: آن چه که در الابانه است، تصریح میکند به یعقوب. یعنی طوری نیست که بگوییم خمسه بوده و به ثمانیه تصحیف شده است. چون تصریح میکند «زاد علی هولاء السبعه یعقوب الحضرمی».
شاگرد: متوجه نشدم که عثمان از امصار قرائات را گرفته یا فرستاده؟
استاد: نکته اصلی این است: وقتی عثمان پنج مصحف اصلی را فرستاد، فقط مصحف نفرستاد. اینها بحثهای قرآنی بسیار مهم است. همراه هر مصحف یک مقری فرستاد. یعنی قوام کتاب خدا به تلاوت است. باید بنشینید و ببینید او چه شنیده است. ابوعبد الرحمن سلمی بود. ابودرداء بود. اولی که شیخین مصحف جمع کردند، آنها هم مقری فرستادند. ابن مسعود را به کوفه فرستاد. مقداد را به حمص فرستاد. منظور اینکه هر مصحفی را که به منطقهای فرستاد، همراهش مقری هم بود. بنابراین اینکه سعی میکرد پنج قرائت بیاورد، میخواست از آن پنج مصحف به قرائات پنج مقری منتقل شود. ولو از طریق طرق و کسانی که قرائات آن پنج مقری را نشان میدادند.
شاگرد: رابطه اش با ابن جبیر چیست؟
استاد: مکی روی این نقل گفت: ابن جبیر به جای اینکه کار ابن مجاهد را کند و هفت قرائت را بیاورد، تا دراینصورت توهم شود که سبعة احرف سبعة قرائات است، او طبق مصاحف پنج قرائات آورد. شاهدش این است که ابن مجاهد هم میخواست طبق مصاحف بیاورد، نه طبق سبعة احرف روایت. ولی چون دو مصحف بحرین و یمین را نداشت گفت به جای آن دو، کسائی و حمزه را میگذاریم. در کوفه دو نفر را اضافه کرد. و الا بصره و شام و مکه و مدینه بود، در کوفه هم عاصم بود. میخواست به جای مصحف یمین و بحرین جایگزین کند، لذا حمزه و کسائی را از کوفه گذاشت. پس هفت قاری ابن مجاهد مثل کار ابن جبیر است. یعنی هفت او به هفت مصحف ناظر است. کما اینکه کار ابن جبیر ناظر به پنج مصحف بود. لذا «یوید» را گفتند. یعنی تأیید میکند سبعة احرف نزولی ربطی به سبعة قرائات مصاحف ندارند. لذا «عثر علیه من لم یعرف أصل المسألة»؛ اصل مسأله یعنی آن ناظر به مصاحف بوده و روایات هم برای فضای خودش است. وقتی این را نفهمیدند تطبیق دادند. و حال اینکه فضای بحث خیلی بیش از اینها است. زمانیکه ابن جبیر بوده، زمان واسطه است. صد سالی که عرض کردم. در زمان ابن مجاهد کاملاً احساس خلأ میشود. شاهدش هم حرف طبری و طحاوی است. این دو همزمان بودند. وفات طحاوی سیصد و بیستویک است. طبری سیصد و ده وفات کرده. هر دو عبارتی دارند که اهمیت این مسأله را میرساند؛ صد سال خلأ مفهومی بود. شیخ الطائفه فرمودند «ما وسّع الصحابه». لذا بعدش ابن قتیبه در همین صد سال اصلح الوجوهی که شیخ الطائفه فرمودند را گفت. یعنی خلأ تفسیر و مفهومی داشتند، ابن قتیبه فکر میکرد و گفت بهترین وجه همین است. از چیزهای جالب هم ابن عبد البر در الاستیعاب است. آن جا میگوید حرف درست همانی است که اولی ها میگفتند. خیلی جالب است، با همه اینها به همان وجوه بر میگردد. چون تاریخ دستش بود، قول متأخر را تأیید نمیکند و به همان حرف اول بر میگردد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: سبعة احرف، مقام سادس، ابن مجاهد، السبعة فی القرائات، اوسعیت احکام، مکی بن ابیطالب، تیسیر دانی، شاطبیه، تاریخ قرائات، تلاوت به مرادف،
1 مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) نویسنده : الحسيني العاملي، السید جواد جلد : 7 صفحه : 213
2 همان 221
3 همان 215
4 الرعد 31
5 حلية الأولياء وطبقات الأصفياء (1/ 65)
6 الابانه عن معاني القراءات نویسنده : مكي بن أبي طالب جلد : 1 صفحه : 90
سلام علیکم
عبارت کتاب «الإبانة عن معانی القراءات» طبع بیروت چنین است:« و قد ألّف ابن جبير المقرئ و كان قبل ابن مجاهد، كتابا في القراءات، و سمّاه كتاب الخمسة، ذكر فيه خمسة من القراء، و ألّف غيره كتابا، و سماه كتاب الثمانية و زاد علی هولاء السبعة یعقوب الحضرمی .» ص 175
******************