بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 91 16/7/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه هفتاد و شش، حدیث سی و دوم بودیم. جناب ابن ابی عمیر میگوید محضر امام کاظم علیهالسلام عرض کردم،
يا ابن رسول الله علمني التوحيد فقال : يا أبا أحمد لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه فتهلك ، واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد...1
عرض شد از این روایت معلوم می شود که چیزی بیش از این بود که صرفا بگوید به من توحید یاد بدهید. محدث بزرگی است، عالم است، از فقهای بزرگ اصحاب اجماع است. وقتی کشی می خواهد از اصحاب اجماع نام ببرد، به عنوان فقها نام می برد. این نکته مهمی است. نمی گوید اصحاب اجماع؛ «اجمعوا» یعنی بر فقه آن ها اجماع کرده اند. منظور این که این فقیه و محدث بزرگی وقتی می گوید «علّمنی التوحید»، معلوم می شود از خود اهل البیت علیهم السلام پیش زمینه ای دارد. لذا حضرت فرمودند باید از قرآن کریم تجاوز نکنی، همانی که خداوند متعال فرموده را بگویی.
جلسه قبل راجع به مساله عدم تجاوز و توقیفیت اسماء بحث هایی شد. رایج است که می گوییم «تشبیه» و «تعطیل». کلمه «تشبیه» در فضای اعتقادیات خیلی جا گرفته است. می گوییم نه تعطیل است و نه تشبیه است. زیاد به کار می رود. در روایات در همین باب یک واژه دیگری هم از ائمه علیهم السلام هست که در فضای دیگری معروف شده است. همین جوری که کلمه تشبیه در آن جا معروف نشده، این کلمه هم معروف نشده است. دو روایتش را تازه دیدم. کلمه «قیاس» است. یعنی در همین فضای اعتقادات به همین معنای تشبیه، در یک روایت به جای تشبیه، قیاس گذاشته شده است. دو روایت را سریع می گویم. در همین باب، روایت سی و پنجم؛
...بينما ابن عباس يحدث الناس إذ قام إليه نافع بن الأزرق ، فقال : يا ابن عباس تفتي في النملة والقملة ، صف لنا إلهك الذي تعبده ، فأطرق ابن عباس إعظاما لله عزوجل ، وكان الحسين ابن علي عليهماالسلام جالسا ناحية ، فقال : إلي يا ابن الأزرق ، فقال : لست إياك أسأل : فقال ابن العباس : يا ابن الأزرق إنه من أهل بيت النبوة ، وهم ورثة العلم فأقبل نافع بن الأزرق نحو الحسين ، فقال له الحسين : يا نافع إن من وضع دينه على القياس لم يزل الدهر في الارتماس...2
«بينما ابن عباس يحدث الناس»؛ ابن عباس برای مردم حدیث می کرد. «إذ قام إليه نافع بن الأزرق، فقال : يا ابن عباس تفتي في النملة والقملة»؛ راجع به مورچه و پشه حرف می زنی، اما «صف لنا إلهك الذي تعبده»؛ از معارف هم برای ما بگو. اکرمه می گوید: «فأطرق ابن عباس إعظاما لله عزوجل»؛ چون اسم خدا را برد، ابن عباس ساکت شد. سرش را زیر انداخت اعظاما لله. «وكان الحسين ابن علي عليهماالسلام جالسا ناحية»؛ حضرت سید الشهدا ع آن نزدیک نشسته بودند. لذا آدم می بیند این اعظاما لله از ابن عباس درست است اما در عین حال فتوا ونمله یک چیزی بود ولی صحبت از توصیف خدا که شد، ابن عباس دید که آقا تشریف دارند، اگر دهان باز کند غیر از این که اعظاما لله نیست، اعظاما لولی الله هم نیست. او می دانست که چه خبر است. لذا هیچ چیزی نگفت. ظاهرا زمانی هم بود که نافع بن ازرق حضرت را نمی شناخت. چون در همین کتاب، همین نافع بن ازرق از امام باقر ع سوالاتش را می پرسد. یعنی دیگر فهمیده بود که باید کجا برود. ولی ابتدا حضرت را نمی شناخت و تنها ابن عباس را می شناخت.
خضرت فرمودند: «فقال : إلي يا ابن الأزرق»؛ اگر توصیف خدا می خواهی نزد من بیا. «فقال: لست إياك أسأل»؛ من از شما نپرسیدم! خبر نداشت. این جا بود که «اعظاما» خودش را نشان داد: «فقال ابن العباس: يا ابن الأزرق إنه من أهل بيت النبوة و هم ورثة العلم فأقبل نافع بن الأزرق نحو الحسين». البته بنی العباس هم خودشان را اهل البیت می دانند. در بعض تعبیرها هست. اما این جا می خواهد بگوید من نیستم. آقا هستند که اهل البیت هستند. ورثة العلم هستند. لذا محضر حضرت رفت. این جمله مقصود من است. «فقال له الحسين: يا نافع إن من وضع دينه على القياس لم يزل الدهر في الارتماس».
یک روایت هم قبلش بوده است. کسی به حضرت امام رضا ع عرض کرد «صف لنا ربک»، حضرت فرمودند «انه من يصف ربه بالقياس لا يزال الدهر في الالتباس»3. در روایت قبل حضرت سیدالشهدا فرمودند «ان من وضع دینه للقیاس»، آن جا امام فرمودند «ان من یصف ربه بالقیاس».
الان کلمه قیاس در این جا به چه معنا است؟ در اعتقادات کاربرد رایجی ندارد و آدم نشنیده است ولی در روایت هست. به معنای همان تشبیه است. در اعتقادات بیشتر می گوییم تشبیه ممنوع است، این جا قیاس هم ممنوع است. یعنی توصیف خدای متعال به اوصاف مخلوقین ممنوع است.
شاگرد: تفاوتی با تشبیه ندارد؟ عین تشبیه است؟
استاد: قیاسی که در فقه می گفتیم همین تمثیل است.
شاگرد: در این جا که به جای تشبیه قیاس به کار برده اند، نکته ای مد نظرشان است؟
استاد: شاید ظرافت کاری هایی داشته باشد. الان چیزی در ذهنم نیست که محضر شما عرض کنم. هر کدام از شما حاضر الذهن هستید استفاده می کنیم. فعلا در ذهنم این است که تشبیه و قیاس یکی هستند. مثلا در فقه قیاس به کار برده اند ولی یادم نیست که تشبیه هم بود یا نه.
چرا این نکته را گفتم؟ برای این که امام ع دارند یک میزان می دهند. این میزان خیلی مهم است. اگر درست باشد، می خواهم شاهدی برای عرض هفته قبل بیاوریم؛ عرض کردم توقیفیت اسماء ثابت است، ممنوع است که از خودش اسم در بیاورد، اما «لا بالاقتضاء» بلکه به ضعف ما است. ما جاهلیم، ما ناتوان هستیم، به تعبیر آن روایت ما مستبصر نیستیم. لذا توقیفی است و شارع هم فرموده حق ندارید. ولی در تحلیل این حکم شرعی که علتش چیست، یکی از اعزه فرموده بودند حرف شما در قوس صعود ممکن است اما در قوس نزول توقیفیت ثابت است.
خب ملاحظه کنید که امکان اشرف و امکان اخس داریم. امکان اخس در قوس صعود است که هیچ مرتبه مادونی به مرحله بالا نمی رسد مگر این که پر شود. هیچ مرتبه مادونی هم قبل از مرتبه بالا خالی نمی ماند. این امکان اخس است. در قوس نزول هم علماء می گفتند امکان اشرف داریم. یعنی هیچ درجه ای از کمال نیست که طفره شود و شما بپرید و پایین تر بروید. مثالی که عرض می کردم مثل لیوانی بود که آب می ریزید. اگر آرد در لیوان می ریزید ممکن هست که همین جور از وسط بالا بیاید. اما این خلاف امکان اخس است. امکان اخس مثل آبی است که در لیوان می ریزید. ولو وسط لیوان آب میریزید ولی وسط لیوان باد نمیکند بالا بیاید. تا تمام درجات مادون پر نشود آب سطح بالاتر نمیرود. امکان اخس به این صورت است. یعنی کسی که در قوس صعود بالا میرود، تمام ما یمکن ان یحصّل له الکمال باید تام شود، بعد درجه بالاتر برود. مثل لیوانی است که آب در آن میریزند. خب در قوس صعود به این صورت است که توقیفیت اقتضاء ندارد. ضعف ما است که اجازه نمیدهد. اما در قوس نزول به این صورت نیست.
خب ببینید اصل این حرف در قوس نزول خوب است و مطلبی است. اما در قوس نزول هم توقیفیت اسماء… . روایت «وأسماؤها جارية على المخلوقين مثل السميع والبصير والرؤوف والرحيم وأشباه ذلك ، والنعوت نعوت الذات لا تليق إلا بالله تبارك وتعالى والله نور لا ظلام فيه…»4 شاهدی بر فرمایش ایشان است که در قوس نزول اقتضاء توقیفیت است، نه عجز ما. اما نکتهای که هست، این است: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»5؛ قدر ضیق و اندازه است. وقتی پایین میآید مضیق میشود. وقتی شیء در قوس نزول پایین میآید و در ظهورات و اقدار حضور پیدا میکند، اگر بگوییم فقط قدر خاص هست، درست است و توقیفیت نیست. توقیفیت اقتضاء آن است. یعنی باید این قدر را بدانید. این قدر جوهره این شیء است و ریختش است. ساختارش است و نمیتوانید از آن بگیرید. ماهیتش است. اما نسبت به امکان اشرف، نظیر مطلبی که در امکان اخس عرض کردم هست، یعنی وقتی در قوس نزول کمالات میآید، آن هم مستوعب بود. یعنی هیچ درجهای از عوالم در قوس نزول نیست، مگر اینکه تمام کمال ممکن برای آن مرتبه را واجد میشود و پایینتر میرود. آن جا هم اقتضای توقیفیت از بین میرود. بهخاطر اینکه در هر مرتبهای «ما یمکن له» سر از بینهایت در میآورد. یعنی همه عوالم در قوس نزول میتواند مجلای بینهایت فیوضات شود. اقداری که سامان میدهد … . لذا در آن جا هم اگر توقیفی هست، باز به جهل ما بر میگردد. و الا آن جا هم بستر قدرها فراهم است تا گسترده باشد. یعنی گستردگیای که مجالی برای توقیفیت اقتضائی نمیگذارد. مگر همان خود قدر.
شاگرد: مجلای توقیفیت در قوس نزول به چه معنا است؟
استاد: از فرمایش ایشان فهمیدم. من که نگفتم. این آیه را من خواندم. ایشان این آیه را نیاورده اند. گفته اند وقتی در قوس نزول از کمال مطلق اشیاء به قدر ظهور میکنند، «و ماننزله الا بقدر معلوم»، اقتضای این قدر این است که توقیفی باشد. یعنی محدودیت آن از ناحیه خدا به او داده میشود. نه از ناحیه جهل ما. خدا این قدر و محدودیت و توقیفیت ایجادی را به او میدهد. من از فرمایش ایشان اینطور فهمیدم. گفتم هم فی حد نفسه حرف خوبی است.
شاگرد: پاسخ شما را عرض میکنم.
استاد: حرف من چیز مهمی نبود. حرف ایشان را که توضیح دادم کافی است. اینکه سفارش میکنم شما افاده کنید، هر چه ممکنم باشد در جمع میگویم و هم خودم از افادات شما استفاده میکنم و هم به سائرین عرض میکنم.
شاگرد2: بیان خودتان را در یک جمله بفرمایید.
شاگرد: فرمودید پُر شود، خب وقتی یک قدر کوچک تری دارد، خب کوچک هست و قبلی پر شده.
استاد: «ان من شیء الا عندنا خزائنه». ضمیر «ه» به شیء بر میگردد. نه اینکه «ان من شیء الا عندنا خزینته». بلکه روی هر شیئی دست بگذارید، خزائن دارد. در این عوالمش به قدر نازل میشود. هر قدری برای او یک ظهوری میآورد و از آن خزینه فاصله میگیرد. هر مرتبۀ بالاتری که این قدر پایین در آن مرتبه نیست، برای این خزینه حساب میشود.
شاگرد: خب در قوس نزول به چه صورت اقتضای توقیفیت نیست.
استاد: در قوس نزول ما یک قدر داریم که قوام آن نزول است. اما صحبت سر این است که آن مرتبهای که از مرتبه بالاتر نازل است، آن مرتبه، تمام کمالات ممکنه برای خودش را استیعاب میکند. فقط یک چیزی برای نزولش است. ولی چون استیعاب میکند … . بلاتشبیه مثلاً اعداد طبیعی را از یک شروع میکنیم تا بینهایت میرویم، بعد میگویید مجموعه اعداد توقیفی است، یعنی باید معلوم باشند. میگوییم وقتی در ظرف خودش بینهایت است، نسبت به شمارش عدد طبیعی هر چه از عدد طبیعی ممکن است، این مجموعه احصاء میکند. پس در اینجا باز به جهل ما بر میگردد.
شاگرد: اینکه فرمودید از بالا پر میشود و پایین میآید.
استاد: بله، به آن برهان امکان اشرف میگویند. برهان امکان اشرف برای قوس نزول است. در بدایه و نهایه بود.
من میخواستم این نکته را عرض کنم که در روایات به جای کلمه تعطیل و تشبیه، قیاس هم به کار رفته است. سائر روایاتش را پیدا کنید خوب است. چون من دو روایت را گفتم.
به روایت خودمان برگردیم. امام علیهالسلام در این روایت سی و دوم فرمودند: حالا که من به تو میگویم اگر از قرآن آن طرف تر بروی هلاک میشوی، خودم هم خلاصه از آن برای تو میگویم. حضرت شروع کردند و فرمودند: «و اعلم…». این «و اعلم» تفصیل همان اجمال است. یعنی همانی که به تو گفتم از کتاب خدا فراتر نرو، حالا بدون اینکه از کتاب خداوند فراتر برویم برای تو میگویم.
«واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد لم يلد فيورث ، ولم يولد فيشارك ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا ولا شريكا»؛ عرض کردم که حضرت از سوره مبارکه توحید شروع کردند و ختم کلامشان هم سوره مبارکه حدید بود. همانی که در روایت دیگر دارد: خدای متعال این دو جای قرآن را نازل کرده برای کسانی که تعمق میکنند تا از اینجا آن طرف تر نرود، بدانند هر چه هست و نیست در اینجا است. خود امام هم بدء به سوره مبارکه توحید کردند و ختم به سوره مبارکه حدید کردند.
در شروع، حضرت کلمه «واحد» را اضافه کردند. «ان الله تعالی واحد احد» ولی در سوره مبارکه توحید میخوانیم «قل هو الله احد». در آن جا دیگر واحد نداریم. در روایت چند صفحه بعدی میآید؛ امام باقر علیهالسلام در آن عبارتی که منسوب به ایشان است فرمودند: «الأحد والواحد بمعنى واحد»6. این کلام امام علیهالسلام به ما مطلبی را میگوید که در بسیاری از موارد «اذا افترقا اجتمعا». یعنی معنای واحد و احد یکی است. یعنی کاربردهایی که در لسان دارد، مقصود از آنها یکی است. چه بگویند واحد و چه بگویند احد، فرقی نمیکند. این خوب است.
اما در آن روایت با اینکه امام علیهالسلام اذهان را تسکین دادند که خیلی تلاش نداشته باشید، منافاتی ندارد که «اذا اجتمعا افترقا». یعنی وقتی واحد و احد جمع شدند اصل در کلام بر تأسیس است. اصل در قیود تأسیس است؟ یا توضیح است؟ تأسیس است. پس وقتی «اذا اجتمعا»، وقتی خود امام علیهالسلام این را پشت سر هم میبرند، به ذهن دور میآید که مراد امام علیهالسلام توضیحی است. «ان الله واحد احد»؛ یعنی یک معنا هستند و من لفظ را متعدد کردهام! نه، الآن که امام علیهالسلام این دو را در کنار هم میآورند، معلوم میشود که یک عنایت خاصی داشتهاند.
یادم نیست که در مباحثات قبلی راجع به احد و واحد و تفاوت آنها صحبت کردهایم یا نه، اگر یاد شما هست تذکر بفرمایید. ولی اندازه پنج-شش دقیقه مختصر عرض میکنم.
شاگرد: وقتی امام در اینجا میفرماید یکی است… .
استاد: در اینجا که نفرمودند. در روایت دیگر بود. «قال الباقر عليهالسلام : الأحد الفرد المتفرد»؛ همان جا بحث میکردیم که «فرد» و «متفرد» توضیحی هستند یا فرق دارند؟ امام برای تفنن و ازدیاد توضیح فرمودهاند؟ یا نه، واقعاً مقصودی دارند؟ فرد با متفرد دو چیست است؟ همین بحث اینجا در آن جا هم میآید. بعد فرمودند: «والأحد والواحد بمعنى واحد و هو المتفرد الذي لا نظير له»؛ یعنی در آن مقامی که توضیح میدهم و احد را فرد متفرد گفتم، در این مقام و منظور من، واحد و احد یکی است. آن روایت این جور معنا میشود یا نه؟ شما هر کجا بروید احد و واحد هست، یعنی امام میخواهند واضحات را انکار کنند؟! احد و واحد چقدر کاربردهای متفاوتی دارد. الآن عرض میکنم.
شاگرد: وقتی بیان امام علیهالسلام هست، باید به یک معنا بگیریم.
استاد: روایات نزدیک داریم. میخواهم شواهد بیاورم که کاربردها تفاوت میکند.
شاگرد2: این فقره «الاحد و الواحد بمعنی واحد» توضیح صدوق است یا جزء روایت است؟
استاد: ظاهرش خود روایت است. اصل این حدیث توضیحات ندارد. وقتی حدیث دوم شروع میشود تماماً عبارات معصومین است. تا اینکه در جایی میگویند «قال محمد بن علی» و حرف خودشان را شروع میکنند.
علی ای حال اگر از نظر بحثی بخواهیم نگاه کنیم، یک موردش روایت باب سوم است. «باب معنی الواحد و التوحید و الموحد»، حدیث سوم. حدیث معروفی است که در جنگ جمل نزدیک حضرت آمد و گفت «أ تقول انّ الله واحد»؟ شما حاضر هستید بگویید خدا یکی است؟! امام علیهالسلام آن جا وقتی واحد را معنا میکنند، میفرمایند: «إن القول في أن الله واحد على أربعة أقسام»7، وقتی به چهارمی میرسند، میفرمایند: «وقول القائل : إنه عزوجل أحدي المعنى ، يعني به أنه لا ينقسم في وجود ولا عقل ولا وهم». اگر در اینجا بگوییم «واحدی المعنی»، لطافتی که مقصود امام هست از بین میرود. این شاهد کاربردی است. حضرت تصریح نفرموده اند که احد و واحد فرق دارند. اما از کاربرد امام علیهالسلام متوجه میشوید یعنی اگر به جای «احد»، «واحد» بگذاریم، آن مقصود لطیف امام علیهالسلام از بین میرود. فرمودند «إنه عزوجل أحدي المعنى ، يعني به أنه لا ينقسم في وجود ولا عقل ولا وهم».
شاگرد: در اینجا وقتی تنها آمده، حرف شما درست است. ولی وقتی با هم میآیند یکی است.
استاد: حضرت نفرمودند اگر با هم آمدند یکی بگیرید. فرمودند «الاحد الفرد المتفرد». الآن که من میخواهم احد را بهمعنای فرد متفرد ادامه بدهم، توضیحاتی میدهند؛ «ان البناء العدد علی الواحد و لیس الواحد من العدد». پس امام علیهالسلام از احد شروع میکنند ولی بعد میگویند احد و واحدی که در اینجا میخواهم ادامه بدهم، به یک معنا است. به عبارت دیگر امام فرمودند «الاحد و الواحد بمعنی واحد»، منظورشان مدلول تصوری نیست. یعنی مدلول تصدیقی من در این کلام. «بمعنی واحد» یعنی «بمقصود واحد». آن چه که تا چند سطر بعد بیان میکنم، در این فضا احد و واحد فرقی ندارند. نگفتند هر کجا این دو کنار هم آمدند، فرقی ندارند. و لذا اصلاً از این حدیث حرف لغویین معلوم میشود. من مرآة العقول و بحارالانوار را آوردهام. در التحقیق چقدر روایات میآورند که همه لغویین بین احد و واحد فرق گذاشتهاند. شما بگویید همه لغویین بی خود کردهاند این حرفها را زدهاند! کاربردها را نشان میدهند. لذا من آن حدیث را گفتم تا نشان بدهم منافتی ندارد با اینکه امام علیهالسلام در اینجا این دو را ارداف کردهاند.
خب مقدمه بحث لغوی را عرض کنم. مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق وقتی راجع به احد و واحد بحث میکنند، مختارشان این است؛ نوع لغویین فرمودهاند اصل احد از واو است؛ «وحُد». واحد همان اصلش است. فقط «وحد» که واو به همزه تبدیل شده است. آقای مصطفوی میگویند من این را قبول ندارم. بلکه دو اصل جدا هستند و تنها در اشتقاق کبیر یکی هستند. یعنی «ح» و «د» آنها یکی است، ولی «الف» در «احد» منقلب از واو نیست. مختار ایشان همین است. از مصباح و مقاییس میآورند. در مقاییس برای احد، اصل و فرعی را ذکر میکند. یعنی اصل «وحد» است. بعد میفرمایند «و الذی یقوی فی النفس ان النسبة بین احد و وحد، هی الاشتقاق الاکبر». یعنی الف از واو نیست. یعنی الف آن از واو نیست. دو حرف است.
همین حرف را در آخرین جلد کتاب میزنند؛ میفرمایند «وحد» با «احد» در اشتقاق کبیر یکی هستند و به یک ماده اصلیه بر نمی گردند. «مقا- وحد: أصل واحد يدلّ على الانفراد»، بعد هم از مصباح و العین نقل میکنند. در ادامه میفرمایند:
و التحقيق: أنّ الأصل الْوَاحِدُ في المادّة: هو انفراد في ذات أو صفة. و سبق في فرد: إنّه انفراد من جهة المقارن في قبال الزوج. و قلنا في أحد: إنّ بين مادّتى أحد و وحد اشتقاق أكبر، و ليس الأحد مقلوبا من الوحد، بل كلّ واحد منهما صيغة مستقلّة8
لذا اینها دو ماده هستند. علی ای حال اگر این حرف باشد، آن تفاوت قویتر میشود.
فعلاً روی این احتمال، در فرمایش امام علیهالسلام جلو میرویم. حضرت فرمودند: «ان الله تعالی واحد احد». خب میتوانستند بگوید «احد واحد». رمز این ترتیب چیست؟ احتمال را عرض میکنم. تفاوتی که در اجتماع واحد و احد به ذهن میآید و ممکن است مراد باشد، این است:
شما یک مثلث در نظر بگیرید. شکلهای هندسی مطلب را زود میرساند. یک مثلث چند مثلث است؟ یک مثلث. حالا دو تا مثلث در نظر بگیرید. دو مثلث است. اما یک وقت میگوییم همان مثلثی که در نظر گرفتید، چند ضلع دارد؟ سه ضلع دارد. خب مگر نمی گفتید یک مثلث است؟ سه تا کجا بود؟! در دل یکی که سه تا نیست! یعنی بین اینکه بگوییم مثلث یکی است و اینکه بگوییم سه ضلع دارد! چرا تناقض نیست؟ چون ما مثلث را دو جور در نظر میگیریم. یک بار مثلث را با غیر خودش در نظر میگیریم و میگوییم غیر نیست و واحد است. وقتی به بیرون آن نگاه میکنیم یک غیر دومی برای آن نیست. اما یک وقتی اصلاً با بیرون کار نداریم، بلکه نظر ما روی خود مثلث متمرکز میشود. اینجا است که میگوییم مرکب است؛ سه ضلع دارد. این سه ضلعش با آن وقتی که نسبت به غیر میگوییم یکی است، منافاتی ندارد. این مثال خیلی سادهای است که همه میزنند. آن سه تا با این یکی، دو سنخ کار است.
حالا در همین مثال؛ ضلع مثلث چند نیمه دارد؟ دو نصف دارد. پس هر ضلعی با اینکه یک ضلع است دو نصف دارد. حالا همین مثلث سه تا رأس هم دارد. خب گفتیم هر ضلعی دو نیمه دارد، هر رأس مثلث چند نیمه دارد؟ هیچی. رأس مثلث که نیمه ندارد. چون نقطه است.
ببینید شما گفتید ضلع دو نیمه دارد، اما رأس هیچ نیمه ای ندارد. یعنی اصلاً قابل انقسام نیست. الآن چند رأس داشت؟ سه رأس داشت. ولی هر راسی خودش نیمه هم ندارد. اینجا وقتی میگویید رأس نیمه ندارد، یعنی به ریخت رأس و نقطه نگاه میکنید میگویید «لاینقسم» و اصلاً جزء ندارد. در اینجا میگوییم یک ضلع واحد است ولی احد نیست. با اینکه ضلع واحد است اما اگر بخواهید آن را نصف کنید، دو نیمه دارد. احد به این معنا در اینجا بهمعنای «ینقسم» شد. یک ضلع واحد است اما به این معنا احد نیست. یعنی خودش در دلش دو نیمه هست. پس وقتی به بیرون نگاه میکنید یک است اما وقتی خودش را میبینید اجزاء دارد و مرکب است. اما نسبت به رأس مثلث وقتی به بیرون نگاه میکنید، میگویید سه رأس است. اما وقتی به اندرون آن نگاه میکنید میگویید هیچ جزئی ندارد. اصلاً جزء ندارد. سه ضلع رأس مثلث واحد نیست، اما احد هست. یعنی وقتی به خود آن نگاه میکنید تک است. وقتی به اندرون آن نگاه میکنید جزء ندارد. این یک نگاه است.
پس اگر هر شیءای را با بیرون خودش در نظر بگیرید، میتوانید بگویید واحد است، چون غیر ندارد. اگر هر شیءای را از اندرون خودش نگاه میکنید، میتوانید بگویید جزء دارد و متعدد است و همچنین میتوانید بگویید جزء ندارد و بسیط است. این یکی از کاربردها و تفاوتهای بین واحد و احد است. در فارسی هم اینها را داریم. میگوییم «یکتا». در فارسی که «یک» میگوییم همان واحد عربی است. اما وقتی میگوییم «یکتا» است، در کاربردها با «یک» خیلی فرق دارد. وقتی عرب در بعض کاربردها میخواهد بگوید «یکتا»، میگوید «احد». «یکتا» یعنی در اوصاف نظیر او پیدا نمیشود. اما گاهی برای همانی که حضرت فرمودند «احدی المعنی» -یک معنا بیشتر در آن نیست- در فارسی میگوییم «یکپارچه». پار بهمعنای قطعه است. اگر پاره ها چندتا باشد، مرکب میشود. بدن ما یک پار نیست، پاره ها است. سر داریم، دست داریم، پا داریم. پاره پاره است. پار بهمعنای قطعه است. پارچه یعنی یک قطعهای که کوچک است. پار یعنی قطعه، پارچه یعنی یک قطعهای از پیراهن. میگویند لباس پاره شده، یعنی قطعهای از آن پاره شده است. کلمه «پار» کاربرد زیادی دارد. در لغت مختلف هم هست.
علی ای حال «یکپارچه» یعنی اگر به آن نگاه کنید قطعات مختلف و پاره های مختلف ندارد. انتظار پاره پاره شدن و جزء جزء شدن نداشته باشید. ولی خب علی ای حال در «یکپارچه» یک بستری را در نظر میگیرد و یک وحدتی در آن میآید. اگر بخواهید بگویید نقطه جزء ندارد، چه میگویید؟ با چه واژهای میگویید؟
شاگرد: یگانه.
استاد: یک وقتی که ذهنم مشغول بود، واژههای متعددی را نوشتم. واژههایی هم هست که چون بین عرف کاربرد زیادی ندارد، باید جا بیاندازی. الآن به گمانم در عربی هم واژه متمحض نداریم. لذا میگفتند «الجزء الذی لایتجزی». متکلمین میگفتند «الجوهر الفرد». آن جا فرد را به همین معنا به کار میبردند. الجوهر الفرد؛ جوهر است ولی فرد است. فرد است یعنی «لایتجزی». نه اینکه بهمعنای «یکی» باشد.
شاگرد: احد یعنی انقسام ناپذیر؟
استاد: به یک کاربرد به این معنا است.
شاگرد: واحد به چه معنا است؟
استاد: یعنی نسبت به غیر خودش دو ندارد.
بنابراین روی این احتمال امام فرمودند «ان الله تعالی واحد» که یعنی شریک ندارد. «احد» یعنی جزء ندارد. «واحد احد»؛ خدای متعال یکی است که شریک ندارد و احدی است که جزء ندارد. احدی المعنی است.
شاگرد2: صرف احد از واحد کفایت میکرد. وقتی جزئی نداشته باشد قطعاً شریک هم ندارد.
استاد: رأس مثلث جزء دارد یا ندارد؟ اما مثلث چند رأس دارد؟ سه تا.
مثلثی که گفتید سه ضلع داشت. نیم دایره چند ضلع دارد؟ ضلع یعنی محدِّد. الآن نیم دایره دو ضلع دارد، یک ضلعش خط مستقیم است و یک ضلعش هم خط منحنی است. ضلع محدود کننده شیء است. کدام یک از شما است که بگوید نیم دایره شکل نیست؟! همه میگویید شکل است. شکل هم یعنی محدود به خطوطی است. پس دو ضلع دارد.
حالا خود دایره چند ضلع دارد؟ یک ضلع دارد. چند مرکز دارد؟ یک مرکز. خب هر دو شریک شدند؛ دایره یک ضلع دارد و یک مرکز دارد. اما این دو یک جور هستند؟! ضلع دایره یک دانه است اما یکی است که اجزائی دارد و مرکب از نقاط است. اما مرکز دایره هم یکی است اما مرکزی است که هم احد و هم واحد است. یک دایره چند مرکز دارد؟ یک مرکز دارد. واحد است چون دو ندارد. درعینحال همین مرکز دایره، خودش هیچ جزئی ندارد. پس مرکز دایره یکی از بهترین مثالها است. مرکز دایره هم واحد است و هم احد است. واحد است یعنی در دایره دو مرکز نداریم. هم احد است یعنی طوری است که خودش هم جزء ندارد. مرکز دایره نه دو دارد و نه جزء دارد.
شاگرد: این نقطهای که میفرمایید با عقل و وهم قابل تجزیه است.
استاد: بله، مفصل بحث کردیم. لذا حضرت فرمودند «احدی المعنی» در سه بخش است. وهم را هم آخر آوردند. حضرت فرمودند «احدی المعنی» یعنی «لاینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم». من مثال عرض میکنم تا مقصود را برسانم. ولذا بهترین مثالی که علماء میگفتند تا مقام خاتم النبیین را بیان کنند، میگفتند مرکز دایره وجود. چه مثال قشنگی میزدند! دایره میگفتند یعنی همه را بیاور و چیزی را جا نگذار. اما مرکزش هم واحد است و هم احد است. یعنی طوری است که دو مقام امامت نمیتواند باشد و هم طوری است که خودش هم قابل تجزی نیست.
شاگرد:… .
استاد: واحد و احد با این دقتی که در دایره بردیم، خود مرکز دایره بینهایت حیثیت دارد. لذا هر دایره ای بینهایت قطر دارد. چون مرکز آن تحیث عقلانی دارد. لذا است که واحد و احد به این معنای دقیقش فقط برای خدای متعال صدق حقیقی دارد. نه اینکه بگوییم برای خدا نیست. برعکس است. اتفاقا صدق حقیقی آن فقط برای خدای متعال است. اگر همان واحد و احد در بدنه مخلوقات بیاید، اصلاً واحد و احد هیچ کجا مصداق واقعیش را نداریم.
شاگرد: خود روایات میگوید وقتی واحد است، واحد عددی منظور نیست.
استاد: علماء در کلاس میگفتند وحدت عددیه نیست. وحدت حقه حقیقیه است. وحدت حقه با وحدت عددی خیلی تفاوت دارد. ولی این وحدت اگر بخواهد به تمام معنا باشد، فقط برای خدای متعال است. روایت فتح بن یزید جرجانی را نگاه کنید. گفت ما شبیه خدا هستیم. خدا یکی است ما هم یکی هستیم. حضرت فرمودند این جور نگو؛
أحلت ثبتك الله إنما التشبيه في المعاني فأما في الأسماء فهي واحدة وهي دلالة على المسمى وذلك أن الإنسان وإن قيل واحد فإنه يخبر أنه جثة واحدة وليس باثنين9
انسان جثه واحده است اما همین جثه واحده سر و بدنش با هم متفاوت است. چه واحدی است که پر از سر و دست و پا است؟! لذا در ادامه فرمودند: «فالإنسان واحد في الاسم»؛ در اسم واحد است. «لا واحد في المعنى والله جل جلاله واحد لا واحد غيره»؛ یعنی اگر معنای واحد را همانطوری که هست بخواهید، فقط خدای متعال است که واحد و احد است. این روایت خیلی مهم است.
شاگرد: روح انسان و حقیقت انسان واحد است و ترکیبی ندارد.
استاد: همان جا ترکیب دارد. قوه باصره عین قوه سامعه است؟!
شاگرد: حقیقت انسانی را میگویم.
استاد: در حقیقت انسانی قوه باصره هست یا نه؟ قوه سامعه دارد یا نه؟ چشم و گوش منظورم نیست. قوه آن منظورم است که بعداً در چشم و گوش ظهور میکند. در خواب هم میشنود، چشم و گوش که خواب است، اما در خواب گوشش میشنود. در خواب روحی که الآن محشور است صدا را میشنود و چشمش هم میشنود. قوه باصره او با قوه سامعه او دوتا است یا یکی است؟ دو تا است. ولذا حاجی گفته اند «النفس فی وحدتها کل القوی». میگفتند مقام کثرت در وحدت. مقام وحدت در کثرت هم برای بدن در دنیا بود.
والحمد لله رب العالمین
کلید: احد، واحد، احدیت، واحدیت، توحید، توقیفیت اسماء الهی، توقیفیت صفات الهی، قوس صعود، قوس نزول،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76
2 همان 80
3 همان 47
4 همان 140
5 الحجر 21
6 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 90
7 همان 83
8 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص: 49
9 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 62