بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۱

جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل

توحید صدوق؛ جلسه 16 11/3/1401

بسم الله الرحمن الرحیم

پرسش و پاسخ از برخی فقرات روایات

معنای فقره «لم یلد فیورث»

شاگرد: ذیل فقره «تعالى عن ضرب الأمثال والصفات المخلوقة علوا كبيراً» توضیحاتی در باب نفی صفات فرمودید. سه جای کتاب شریف دارد «لم يلد فيورث»، این را توضیح بفرمایید. یکی هم «ألا ترى قوله: العزة لله، العظمة لله»، یک عبارتی هم ملاحبیب الله داشت، فرمودند چطور بیت الله هیچ سنخیتی با خدا ندارد، اسماء و صفات هم هیچ سنخیتی با خدا ندارد. مطلب بعدی هم در باب معنی العرش است؛ حضرت فرمودند «فالذي يلحد في أسمائه بغير علم يشرك وهو لا يعلم ويكفر به وهو يظن أنه يحسن، فلذلك قال: (وما يؤمن أكثرهم بالله إلا وهم مشركون) فهم الذين يلحدون في أسمائه بغير علم فيضعونها غير مواضعها».

استاد: خدا رحمت کند مرحوم آیت‌الله کازرونی را! در سن هشتاد سالگی درس شمسیه می‌فرمودند. خیلی درس عالی ای بود. واقعاً یکی از چیزهایی که در خاطر من طلبه مانده، آن روزی بود که آن حاج آقای عزیز تشریف آوردند و وسط کار، درس شمسیه را تعطیل کردند. خیلی ما غصه خوردیم. محضر حاج آقا، عالم بزرگ یزد. هشتاد ساله، سید جلیل القدر می‌آمدند و شمسیه می‌گفتند. حاج آقا تشریف آوردند، جلسه آخر بود و می‌خواستند آن را تعطیل کنند. فرمودند من شمسیه را بر می‌دارم و شروع به مطالعه می‌کنم. یک سطر می‌خوانم و می‌گویم خب این صغری است. سطر بعدی را می‌خوانم و می‌گویم این هم کبری است. حالا می‌خواهم نتیجه بگیرم، می‌گویم صغری چه بود؟! می‌خواستند بگویند حافظه من ضعیف شده! بعد فرمودند حالا دیگر من می‌توانم مباحثه کنم؟! یعنی من که صغری و کبری را یادم می‌رود…؛ لذا جلسه را تعطیل کردند. ما خیلی ناراحت شدیم.

«لم یلد فیورث»؛ آن چه که من می‌فهمم این است که ولادت یک آثاری دارد. نفی مبداء آن آثار، نفی آن آثار است. اگر از خدای متعال بچه متولد شود، آثاری دارد. ولی چون از او بچه‌ای زاییده نمی‌شود پس آن آثار هم نیست. این یک معنای عرفی ساده‌ای دارد. معنای ولادت این است که هر کسی بچه دارد، او وارثش می‌شود. اگر خدا هم بچه داشت باید می‌مرد و ارثش به بچه اش می‌رسید. «لم یلد فیورث»؛ او که نزاییده؛ بچه‌ای ندارد تا بمیرد و وارث او بشود. این معنای سادۀ عرفی او است. اما یک معانی دیگری هم در کار است که «لم یلد» را چطور معنا کنیم. در همین کتاب مبارک مرحوم شیخ صدوق بابی دارند؛ «باب معنی قل هوالله احد». از حضرت سید الشهدا روایتی هست که برای «لم یلد» معنای خیلی لطیفی دارند. ولادت «خروج شیء من شیء» است. یک چیزی از چیز دیگری پدید می‌آید. حضرت فرمودند:

(لم يلد) لم يخرج منه شيء كثيف كالولد وسائر الأشياء الكثيفة التي تخرج من المخلوقين ، ولا شيء لطيف كالنفس ، ولا يتشعب منه البدوات كالسنة والنوم والخطرة والهم والحزن والبهجة والضحك والبكاء والخوف والرجاء والرغبة والسأمة والجوع والشبع ، تعالى أن يخرج منه شيء ، وأن يتولد منه شيء كثيف أو لطيف1

«ولا شيء لطيف كالنفس»؛ حضرت به یک مرحله عالی‌تری از ولادت رفتند. این معنای عرفی بود که خداوند بچه ندارد تا بعد برایش ارث بگذارد.

کسی آمده بود برای مبارک گویی نوزادی. همسایه آن محل بود. جمع شده بودیم. او هم آمد نشست. مرد ساده و متدین خیلی خوبی بود. خندید و گفت ما الآن برای چه چیزی جمع شده‌ایم؟ یک نوزادی متولد شده، می‌خواهیم به والدین او تبریک بگوییم. و حال آن‌که همین بچه‌ای که به دنیا آمده می‌گوید حالا دیگر نوبت ما است. شما به سهم خودتان غذا خورده‌اید، نفس کشیده‌اید. ما که آمدیم یعنی شما باید بروید. معنای «یلد فیورث» این است؛ وقتی بچه می‌آید می‌گوید خب من دیرتر از شما آمده‌ام. نوبت شما گذشته و باید بروی. این یک معنای عرفی خیلی ساده‌ای است. بچه ندارد که کم‌کم بگوید دیگر دوره شما گذشته و حالا نوبت من است تا از امکانات استفاده کنم.

این معنای ساده «الاشیاء الکثیفه» یک چیز است. «ولا شيء لطيف كالنفس»؛ نفس یا نَفَس.

«ولا يتشعب منه البدوات كالسنة والنوم والخطرة والهم والحزن والبهجة والضحك»؛ این‌ها چقدر زیبا است. وقتی حزن پیدا می‌کنید چه می‌شود؟ دارد چیزی از شما متولد می‌شود. شما والد خروج یک شیء لطیف هستید. «الخطره»؛ یک چیز از ذهن شما خطور می‌کند، الآن شما والد هستید. چرا؟ «ولد منکم شیء». «صدر منکم شیء لطیف». این فرمایش امام علیه‌السلام است. این روایت خیلی زیبا است. «تعالى أن يخرج منه شيء ، وأن يتولد منه شيء كثيف أو لطيف».

حالا آن روایت در اینجا یک معنای دیگری پیدا می‌کند. «لم یلد فیورث»؛ معلوم می‌شود یک جور ولادت هایی داریم که «یورث» آن معنای لطیف تری دارد. وارث به این صورت است که می‌آید و جای او را می‌گیرد. هر چیزی که از چیزی متولد شود برای آن والد یک نحو شغلی برای والد دارد. مثلاً وقتی شما محزون می‌شوید اتحاد محزون شده و حزن –اتحاد حس و حاس و محسوس؛ عاقل و عقل و معقول؛ رؤیت و مرئی و مرئی بالذات و رائی؛ اتحاد علم و عالم و معلوم- در همین مقام هر چه شیء لطیفی از شیء نفس صادر شود این شیء لطیف وارث او است. یعنی او را در شأنی مشغول می‌کند که او را از آن مقام عالی پایین بیاورد. لذا خدای متعال «لم یلد فیورث». یعنی خدای متعال با خلق کردن تمام عوالم اسیر این‌ها نشده است. مشغول به این‌ها نشده است. این جور نشده که وارث، او را نزول بدهد. مثلاً بگوید خدا گیر افتاد و دستش بسته شد. حالا «یشغله شأن عن شأن».

شاگرد: «فیورث» چه می‌شود؟

استاد: عرض کردم وارث در اینجا یعنی والد مشغول به وارث می‌شود.

شاگرد2: بهره‌ای از والد دارد.

استاد: نه، حظی از کار والد را به خودش مشغول می‌کند. ولذا می‌گوییم «وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا»2. یعنی کل آسمان و زمین را اداره می‌کند اما « وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا». او که خالق است، این جور نیست که وقتی بخواهد همه این‌ها را محافظت کند خسته شود. «لایشغله شأن عن شأن».

شاگرد: چطور وقتی مشغول به چیزی شدیم وارث می‌شویم؟

استاد: شما که محزون می‌شوید، قرار شد حزن از روح لطیف شما صادر شود. ولی همان روح لطیف وقتی محزون شدید، محزون است. شما در یک رتبه‌ای قرار ندارید که این حزن صادر شود ولی محزون نباشید.

شاگرد: چرا به آن وارث می‌گوییم؟

استاد: وارث یعنی یک چیزی را از والدش کسب می‌کند. الآن وجودی را از او گرفته و والد به آن مشغول شده است. منظور من این بود که «فیورث» چند معنا می‌تواند داشته باشد.

مباینت اسماء از ذات

شاگرد2: این فقره «همان‌طوری که بیت الله هیچ سنخی با خداوند ندارد، اسماء و صفات هم ندارد».

استاد: آن هم یک مطلب دیگری است. مخالف و موافق مفصلی هم دارد. این را هم با اشاره عرض می‌کنم. یکی قاعده سنخیت است؛ موافقین ومخالفینی دارد. عده‌ای به‌شدت طرفدار قاعده سنخیت هستند به‌گونه‌ای‌که می‌گویند غیر از این نمی‌شود. باید بین علّت و معلول سنخیت باشد. عده‌ای هم درست مقابل این هستند؛ می‌گویند اتفاقا از ادله نقلیه و … به دست می‌آید که رابطه بین خالق و مخلوق برعکس است. سر سوزنی سنخیتی بین خالق و مخلوق نیست. می‌گویند خب چطور یک چیزهایی را می‌گویید؟ می‌گویند آن از باب تشریف است. «نفخت فیه من روحی» نه یعنی یک چیزی مربوط به من و از سنخ من خدا است. فقط اضافه تشریفیه است. از باب شرافت می‌گوییم بیت الله، روح الله. لذا کسی که قرار است قاعده سنخیت را طوری درک کند که بگوید لوازمی که شما می‌گوییم را ندارد، اگر هم توانست خوب توضیح بدهد و مطلبش را درک کنیم، هیچ. اما اگر قرار است قاعده سنخیت، مؤمنین و موحدین را به اشتباه بیاندازد، اینجا دیگر قاعده سنخیت کنار می‌رود این حرف‌ها می‌آید. یعنی اگر یک چیزی را به خدا نسبت می‌دهیم نه یعنی هم سنخ خدا است. حتی از اسماء الله تکوینی که اسم الله هستند و بالاترین قرب را به خدای متعال دارند، بالاترین مباینت و مفارقت و عدم سنخیت را با خالق خودشان دارند. در این مقام است که به این صورت فرموده‌اند.

اهمیت مراجعه

شاگرد: بعدی فقره «فالذي يلحد في أسمائه بغير علم يشرك وهو لا يعلم ويكفر به وهو يظن أنه يحسن، فلذلك قال: (وما يؤمن أكثرهم بالله إلا وهم مشركون) فهم الذين يلحدون في أسمائه بغير علم فيضعونها غير مواضعها». شما فرمودید چون اسم و مسمی را یکی می‌دانند. خدا را علم می‌دانند و … .

استاد: ظاهراً من از روایت تحف عرض کردم. اگر مطلبی را از مضمون روایت گفتیم، بر عهده ذهن شریف شما می‌شود. من فقط ناقل بودم و گفتم این روایت را دیده‌ام. شما خودتان مراجعه می‌کنید و هرچه در ذهن شریفتان استظهار کردید، من واسطه این بودم که شما روایت را ببینید. این واسطه‌ها خیلی خوب است. خاطره‌ای که از این واسطه‌ها دارم، این است: می‌گویم شما بروید مراجعه کنید. محضر حاج آقا روضه بود. یک آقا سیدی تشریف آوردند و کنار حاج آقا نشستند. شروع کردند که آقا یادتان هست نجف، مدرسه سید نشسته بودیم، این حدیث یونس بن ظبیان را با چه حالی می‌خواندیم؟! چه ایام خوشی بود! من اصلاً این حدیث را نشنیده بودم. ایشان که این کلمه حدیث را گفت. من طلبه به دنبالش بلند شدم. البته حاج آقا که خیلی استقبال نکردند و گفتند آقا قلوب ما متوجه به دنیا است. ولی خب کافی بود. آن حاج آقا مطلب خودشان را گفتند. حدیث یونس بن ظبیان را در «إنَّ اُولي الألْبابِ الّذينَ عَمِلوا بالفِكْرَةِ حتّى وَرِثوا مِنهُ حُبَّ اللّه». من دنبالش بلند شدم که این روایت کجا است. ایشان یک کلمه روایت یونس بن ظبیان را گفت، آدم به دنبالش بلند می‌شود. برای این عرض می‌کنم که وقتی اسم روایت آمد، کفران نعمت است. فردا همین لفظ و خود این روایت شریفه جلوی شما می‌آید و می‌گوید یک طلبه آمد و گفت چرا به دنبالم نیامدی؟! در کافی شریف است. فردا در قبر یک مقام بالایی را می‌بیند. می‌بیند به قدری این مقام لذیذ است، جذاب است، این روح مؤمن می‌خواهد پر بکشد و به آن جا برود. بعد می‌بیند که گویا نمی‌تواند برود. ملکی از آن جا می‌گوید شما نمی‌توانید بیایید. می‌گوید چرا؟! می‌گوید این مقامی که با فلان بهجت می‌بینی، فلان آیه قرآن است. شما با آن آشنا شدی اما قدر آن را ندانستی. اگر پر گرفته بودی و به اینجا آمده بودی، الآن هم می‌آمدی. «فإن درجات الجنة على قدر آيات القرآن»3. اگر قدر یک روایت را بدانیم و به دنبالش برویم و یادداشت کنیم،… . خود من صدها روایت را منبری و … گفته اند و به دنبالش نرفته ام. خب همین ها فردا برای من حسرت است. صحنه‌ای که یک منبری روایت را گفته، در روز قیامت برای من می‌آید. «لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا»4. می‌گویند این روایت را او گفت ولی چرا وقتی به خانه رفتی به‌دنبال چیزهای بی خودی رفتی؟! خب به‌دنبال این روایت می‌رفتی و پیدا می‌کردی و از آن بهره‌مند می‌شدی.

حالا همین روایتی که ایشان فرمودند، بعد دیدیم عجب دم و دستگاهی دارد! در کتب قدیمی هم فقط یک ماخذ دارد؛ کتاب کفایة الاثر برای خزاز قمی است. در نرم‌افزارها هم هست. مرحوم آقای بیدار یک تحقیق خوبی انجام داده‌اند و آن را چاپ کرده‌اند. خب این روایت آن جا هست. ببینید امام صادق علیه‌السلام چه دم و دستگاهی را در این روایت فرموده‌اند. روایت یونس بن ظبیان که در آخر روایت می‌گوید یابن رسول الله ما این قدر محضر شما آمده‌ایم. این جلسه چیز دیگری بود. این جلسه چه شد؟! حضرت فرمودند: «يا يونس كل امرئ و ما يحتمله و لكل وقت حديثه»5. این پایان حدیث است. بعد فرمودند «فاكتمه إلا عن أهله».

بناء من بر این است که تا ممکن است مطالعه‌ای که از روایت کرده‌ایم را بگوییم؛ بذری باشد در ذهن شریف شما تا یادداشت کنید و به‌دنبال آن بروید. مقصود من این است که زمینه‌ای باشد که ان شاءالله پی آن را بگیرید. مکرر هم عرض کردم؛ خدای متعال در این یادداشت کردن ها این پی گرفتن مطلب برکتی قرارداده که فقط کسی که این کار را می‌کند می‌فهمد. کسی که به‌دنبال چیزهایی می‌رود که می‌شنود و الآن برایش وجهی از آن روشن شده، در این پی جویی خدای متعال برکتی گذاشته است. وقتی به دنبالش نرویم و قدرش را ندانیم کفران نعمت است.

روایت «باب البحث ممکن و طلب المخرج موجود»

شاگرد: شما در مورد روایت فرمودید که اسم و مسمی یکی بوده … .

استاد: امام صادق علیه‌السلام در روایت تحف فرمودند انواعی از تصورات و ادراکات و معرفت ها برای کسانی هست که به‌دنبال معرفت خدا هستند. مهم این است که حضرت همه آن‌ها را تخطئه کردند. یعنی هر جور که تصورات ما بود، فرمودند این «صغر ما عظّمه الله»، این «اشرک بالله» است. هر کدام از آن‌ها را ایراد گرفتند. بعد می‌گویند چیزی که نماند! راوی می‌گوید گفتیم یابن رسول الله پس چه؟ حضرت فرمودند: «باب البحث ممكن وطلب المخرج موجود إن معرفة عين الشاهد قبل صفته ومعرفة صفة الغائب قبل عينه». علامه طباطبایی در رساله خود می‌فرمایند این روایت از غرر روایات اهل البیت علیهم‌السلام است. خود امام علیه‌السلام همه راه‌ها را بستند. فرمودند همه این‌ها پوچ است. همه آن‌ها اشتباه است؛ مشتمل بر شرک است. پس راه چیست؟ فرمودند: «إن معرفة عين الشاهد قبل صفته ومعرفة صفة الغائب قبل عينه». این روایت چه دم و دستگاهی دارد. دنباله آن هم چیزی را فرمودند که بر خلاف همه مطالب کلاسیک ما است. ما در کلاس می‌گوییم نفس علم حضوری به خودش دارد، حضرت فرمودند این‌طور نگویید. بگویید نفس ابتدا علم حضوری به خالق خودش دارد، از طریق علم حضوری به خالق خودش علم به خودش دارد. چه دم و دستگاهی است. «تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به و لاتعرف نفسک بنفسک من نفسک». یعنی حتی این‌که به خودت علم داری و خودت را می‌شناسی، اول او را شناسایی فطری داری. فهم این را به شما حواله می‌دهیم.

فقره «فالذي يلحد في أسمائه بغير علم يشرك»

شاگرد: صفحه سیصد و بیست و چهار مطلبی را فرمودید. بعد فرمودید یک ربط عجیبی با اهل البیت دارد. تعبیر روایت این بود: «فأرسل محمدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فكان الدليل على الله بأذن الله عزوجل حتى مضى دليلا هاديا فقام من بعده وصيه عليه‌السلام دليلا هاديا على ما كان هو دل عليه من أمر ربه من ظاهر علمه ، ثم الأئمة الراشدون عليهم‌السلام»6.

استاد: الآن یادم نیست. این‌که حضرت فرمودند: «جهلا بغير علم ، فالذي يلحد في أسمائه بغير علم يشرك» به این معنا است: فرمودند این جور نیست که امر دقیق باشد و «یلحدون فی اسمائه» باشد و گروه گروه در آن منحرف شوند اما خدای متعال اتمام حجت نکند و افرادی را نگذارد. چون قبلش سفارش می‌کنند که مشی به جهل نکنید. می‌گویند خداوند به مخازن علم خودش اتمام حجت کرده است. همان شعر معروف است؛ «چندین چراغ دارد و بی‌راهه می‌رود*** بگذار تا بیافتد و بیند سزای خویش». واقعاً به این صورت است. یعنی گاهی من فکرش را می‌کنم؛ الآن گروه گروه دارند طرف پرده می‌روند. قابض الارواح، ارواح را می‌برد. عده‌ای آتئیست بودند و یک عمر در آتئیستی بودند. عده‌ای کافر به کفرهای دیگری بودند. وقتی به آن طرف می‌روند کدامشان هستند که بگویند این‌ها به گوش ما نخورده است؟! دعوت این انبیاء و زحماتی که اولیاء خدا کشیده‌اند به گوش ما نخورده است؟! نمی‌تواند بگوید. این آتئیستی که یک عمر با دین درافتاده، مقاله نوشته و … می‌تواند بگوید به گوش من نخورده است؟! همه این حرف‌ها را زده‌اند. همیشه می‌گویم این‌ها واقعاً عجیب است. در طائف راوی گفت دیدم از ساق پای رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله به قدری خون جاری شده که مثل این بود که حضرت جوراب قرمز پوشیده است. سبحان الله! یعنی عزیزترین کسان خدا این‌طور زحمت کشیده‌اند که بگویند خودتان را بپایید. به چشم برهم زدنی از این دنیا می‌روید. ما حالا با این‌ها در بیافتیم و حرف‌های آن‌ها را رد کنیم و وقتی آن طرف پرده برویم بگوییم به ما نگفتند، نمی‌دانستیم! «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَىٰ»7. وقتی آن ذلت و خزی نمی‌تواند بگوید نمی‌دانستم. حرف را به این واضحی گفته اند.

حالا حضرت می‌فرمایند: «یلحدون فی اسمائه». خدا آن‌ها را واگذار نکرده که از سر قصور «یلحدون» بشوند. فرموده این‌ها اولیاء من هستند. به این‌ها بچسبید، از این‌ها فاصله نگیرید. ببینید طوری نمی‌شود، ببینید شما به علم می‌رسید. برای شما واضح می‌شود و پرت نمی افتید. بعد حضرت فرمودند: «يا حنان إن الله تبارك وتعالى أمر أن يتخذ قوم أولياء، فهم الذين أعطاهم الله الفضل وخصهم بما لم يخص به غيرهم».

شاگرد: یونس بن ظبیان یکی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام است که در موردش لعن صادر شده است.

استاد: در رجال یونس بن عبدالرحمن، یونس بن ظبیان بحث‌های مفصلی دارند. تعبیرات تندی علیه خیلی از این‌ها هست. در رجال یونس بن ظبیان را تضعیف می‌کنند. کما این‌که یونس بن عبدالرحمن را تضعیف می‌کنند؛ البته الآن برای ما مشهور نیست که یونس بن عبدالرحمن را تضعیف کنیم. اما باز علیه یونس بن عبدالرحمن حرف‌هایی هست. در مورد زراره هم که… .

شاگرد: آن برای حفظ زراره است.

استاد: چطور آن‌ها برای حفظ زراره باشد، ولی برای دیگران ممکن نیست؟! حضرت به پسر زراره گفتند به پدرت بگو «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا»8. فرمودند اگر من علیه پدرت مطالبی را می‌گویم برای این است که نیایند او را بگیرند. ما که نمی‌دانیم چه شرائطی بوده است. شما شرائط موضوعی را خبر ندارید. فقط در افواه یک بازتابی از آن نقل شده است. برای یونس به ظبیان هم همین‌طور است. برای یونس بن عبدالرحمن هم همین‌طور است؛ در قضیه اعتقادات او یک عبارات تندی دارند.

بحثی رجالی پیرامون یونس بن ظبیان؛ موضوع محوری در رجال

شاگرد: نظر شما در مورد یونس بن ظبیان مثبت است؟

استاد: شما محمد بن سنان را چطور می‌بینید؟ الآن یادم آمد؛ مرحوم آقای ابطحی کتاب تهذیب الرجال دارند. یکی از شاگردان ایشان می‌گفت. می‌گفت ایشان فرمودند من در فضای رجال خودم می‌دانم که خیلی زحمت کشیده‌ام تا فضایی که علیه جابر بن یزید جعفی بود را برگردانم. بعد گفته بودند که جابر مزدم را داد. گفتند یک جایی در فرودگاهی گیر افتاده بودم. آن جا اصلاً حس کردم زحماتی که برای جابر کشیدم دست من را گرفت و کار من را حل کرد. خودش این‌طور می‌گفتند.

عقیده من این است: اگر ده‌ها رجالی و روات تضعیف شوند و از آن‌ها پرهیز شود، می‌ارزد که غلو بین شیعه نیاید. این عقیده من است. یعنی هر کسی که مظنه مصدر بودن مطالبی باشد که غلو بر آن متفرع است، اگر از او پرهیز کنیم و تضعیف کنیم، می‌ارزد. چرا؟ چون اهل البیت علیهم‌السلام مفاسد غلو را می‌دانند. لذا به‌شدت پرهیز داده‌اند. لذا این‌که قاطعه شیعه بگویند او ضعیف است، مواظب باشید، حرف‌های او را قبول نکنید، اصلاً مشکلی نداریم. اما صحبت سر واقع و نفس الامر است. حاج آقا می‌فرمودند حضرت فرمودند خدا او و تو را لعنت کند! لعن حضرت یکی را گرفت و وفات کرد. دیگری تا سال‌ها بعد ماند. حاج آقا لبخند می‌زدند. معلوم بود که لحنی بود که لم یقع محله. ولی خب چاره‌ای نبود. راوی و مروی عنه بود. حضرت هر دو را گفتند. یکی را لعن گرفت. لذا این مطلب خیلی مهمی است. ما باید در اعتقادات مواظب باشیم که سراغ هر حرف و راویی نرویم. هر حرفی را می‌بینیم با میزان باشد. «إلينا يرجع الغالي فلا نقبله ، وبنا يلحق المقصر فنقبله»9؛ مضمونش این است که اگر کسی در معرفت ما کوتاه آمده بود و مقامات ما را نپذیرفته بود، بعداً می‌فهمد و رجوع می‌کند و قشنگ می‌پذیرد. ما می‌گوییم این مانعی ندارد. چون سنگین بود و نفهمیدید، حالا فهمیدید، «فنقبله». اما وقتی غالی به ما برگردد «لانقبله». آن کسی که قبلاً به وادی غلو رفته را اگر توبه هم کند دیگر نمی‌پذیریم. حضرت توضیح هم می‌دهند.

شاگرد: او روایت را نقل می‌کند و ما وقتی روایت را می‌گیریم می‌گوییم من از این خالقیت اهل البیت را فهمیدم. یعنی اگر غالی باشد در نقلش که کذاب نیست.

استاد: نه، مرحوم مجلسی در مورد غالی در بحارالانوار یک باب خیلی ممتعی دارند. باب مفصلی راجع به غلو است. یکی از مهم‌ترین نشانه‌های غلو و غالینی که آن زمان بودند و از آن‌ها پرهیز می‌دادند، این بود: وقتی به این وادی می‌رفت، در گام‌های اولیه غلو دیگر نماز نمی خواند.

شاگرد:مثلاً از روایت بفهمد که اهل البیت نعوذ بالله خالق هستند.

استاد: کذب عمدی یا کذب تحلیلی و برداشتی؟

شاگرد: مثلاً مقداری از یک روایت را خودش چسبانده ولی مقداری که برای معصومین را می‌گیریم.

استاد: یعنی عبارتی که مقصود حضرت چیز دیگری بوده را او با عینک خودش طور دیگری معنا می‌کند.

شاگرد: مثلاً وقتی عائشه بگوید فاطمه این‌طور است و …، اگر درست بگوید ما از او قبول نمی‌کنیم؟

استاد: این خیلی خوب است. مرحوم مجلسی اول رضوان‌الله‌علیه، در روضة المتقین یا در لوامع صاحب قرانیه یک استفاده خیلی زیبایی از حرف صدوق در فقیه برای شهادت ثالثه دارند. ایشان می‌فرمایند صدوق گفته اهل غلو روایات کرده‌اند. مرحوم مجلسی اول می‌گویند پس صدوق این نقش را ایفاء کرده‌اند و می‌گویند آن‌ها این‌چنین روایاتی را دارند. ایشان با عینک خودشان می‌گویند چون آن‌ها غالی هستند روایاتشان را نمی‌پذیریم. ولی ایشان اصل ثبوت این‌چنین روایاتی را برای ما گفته اند. لذا مرحوم مجلسی اول می‌گویند خود همین موضع گیری مرحوم صدوق را می‌گیریم. اجتهاد ایشان را کنار می‌گذاریم و نقل ایشان در روایات را به‌عنوان روایت می‌گیریم. کما این‌که شیخ الطائفه هم فرمودند «رووا روایات». هر دو را می‌گویند. می‌گویند ما از ناقلیت شیخ الطائفه و صدوق استحباب ورود را ثابت می‌کنیم، نه استحباب عمومی را. استحباب به قصد ورود شهادت ثالثه را ثابت می‌کنیم. اگر این است، بله روش درستی است. یک رساله‌ای هم راجع به شهادت ثالثه در فدکیه هست. اگر خواستید ببینید. این شواهد را داریم که روایت می‌تواند اثبات کند. مخصوصاً با انواع جزئیت.

شاگرد:…

استاد: این‌که دروغ می‌گفتند درست است. اما اگر ریخت روایت مشمول قاعده تسامح باشد چه اشکالی دارد؟! یعنی کسی است که شما او را قبول ندارید ولی مفاد این‌که از امام صادق روایت می‌کند، اگر می‌بینید مشمول قاعده تسامح است مشکلی نیست. اینجا نمی‌توانید بگویید چون غالی می‌تواند دروغ بگوید، نمی‌تواند مشمول قاعده تسامح باشد. چرا؟ چون قاعده تسامح در دلیلش صریح است که «و ان کان رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله لم یقله». وقتی در خود دلیل قاعده تسامح تصریح هست، مشکلی ندارید. مگر این‌که خود قاعده را قبول نکنید. آن حرف دیگری است.

شاگرد2: در برخی از اخبار، روایات متعارض وجود دارد اما در اینجا هر چه هست لعن است.

شاگرد: فرمودید می‌ارزد که غلو در شیعه نیاید ولی در نفس الامر….

استاد: در نفس الامر بعداً به‌صورت خصوصی می‌بینید. یکی از پیغامش را برای ما گفته اند. پیغام هایی که امام معصوم به نزدیکان یونس داده‌اند که برای ما نقل نشده است. خیلی پیام ها هست که خصوصی است. ما که فی علم الله نمی‌دانیم. ولذا به تعبیر حاج آقا ما نفس الامر را واگذار می‌کنیم و می‌گوییم «قولی فی یونس بن ظبیان قول الامام الرضا علیه‌السلام، قول الامام الصادق، قول الحجه ». یعنی نفس الامر آن را به این صورت می‌گوییم. چون چه بسا شرائط بیرونی اقتضاء کرده است. همین حدیث را ببینید. یونس بن ظبیان دارد نقل می‌کند. متن حدیث و مفادش را نقل می‌کند ولو ممکن است بگویید خودش دروغ می‌گوید. به تعبیری که حاج آقا داشتند کسانی که زبان شناس باشند و متخصص کار باشند، می‌فهمند که یک کلام برای چه کارخانه‌ای است. تعبیر حاج آقا این بود. همیشه مثالش را به این صورت عرض می‌کردم؛ در شهر ما معروف است که دروغ گوتر از زید نیست. همه مردم می‌دانند. همین‌طور دروغ از او می‌بارد. یک نفر نزد شما می‌آید و می‌گوید کسی که در کذب معروف‌ترین شخص است، این جمله را گفت. وقتی شما به جمله نگاه می‌کنید می‌گویید به‌طور قطع راست گفته است. چون او نمی‌تواند این جمله را بگوید. مثالی که همیشه می‌زدم این بود. بگویید فلان دروغ گوی نمره اول شهر داشت می‌رفت و می‌گفت قطر مربع گنگ است. این مثالی بود که همیشه عرض می‌کردم. مثلاً گفت فلان استاد می‌گفت که قطر مربع گنگ است. این اول دروغ گو است، ولش کن! می‌گویید اول دروغ گو هست ولی این از آن‌هایی نیست که بتواند این دروغ را درست کند. قطر مربع و گنگ بودنش را باید درس خوانده باشد. خیلی مفاد دارد. کارخانه‌ای نیست که از او بیاید.

شاگرد: هست و نیستش را عوض کنید دروغ می‌شود.

استاد: بله، ولی شما می‌دانید که آن استاد ریاضی می‌داند و «است» است.

شاگرد: دراین‌صورت خبر دیگر فایده‌ای ندارد.

استاد: فایده اش این است: وقتی فهمیدید مفادش دروغ نیست، شما لوازم کارهای او را از باب تشابک شواهد می‌بینید. همانی که عرض می‌کردم که روایات ضعیف را نباید از فضای روایات محو کنید. چون بسیاری از ابهاماتی که می‌تواند در روایات صحیح در استظهارات ما پیش بیاید، می‌توانیم با زوایا و حواشی روایات ضعیفه حل کنیم. حل تکوینی، نه حل تعبدی با استناد به سند یک روایت ضعیف. این خیلی مطلب مهمی است.

شاگرد2: قطر مربع گنگ نیست، دوباره همین اتفاق می‌افتاد. یعنی باید روی آن فکر می‌کردیم و با تشابک شواهد بررسی می‌کردیم.

استاد: بله، فلذا در کافی شریف آمده، ببینید چه جوابی می‌دهند. راوی صریح سؤال می‌کند، به ذهن من طلبه این‌ها واقعاً مهم است. راوی از امام سؤال می‌کند، یابن رسول الله احادیث متعارض و مختلف می‌آید، «ممن نثق به و ممن لانثق به». یعنی خود راوی تصریح به «لانثق به» می‌کند. حضرت چه جوابی می‌دهند؟ اگر من بودم، می‌گفتم خودت داری می‌گویی «لانثق»، بعد از من می‌پرسی؟! اما حضرت فرمودند اول نگاه کن ببین موافق قرآن و سائر روایات ما هست یا نه. یعنی اگر این روایت «لانثق» با آن دستگاه جور است، این را بگیر و دیگری را رها کن. این خیلی عجیب است. یعنی می‌خواهند بگویند فطرت بشر در محک زدن، سند محوری نیست. بلکه موضوع محوری است. اول شما به محتوا و متن نگاه کن، ضوابط را ببین. ببین این روایت چقدر هزینه می‌خواهد به تو تحمیل کند. یک روایت می‌شنوی و سندش هم صحیح است، اما می‌خواهد ده قاعده فقهی را از دست تو بگیرد و بگوید «نقتصر علی مورده». چرا؟ یک روایت است اما خلاف ده ضوابط کلی است که می‌دانیم. اما گاهی یک روایت ضعیف است و تمام مفادش در مسیر ادله و موافقت با قواعد است.

آن چیزی که حاج آقا می‌فرمودند این بود: راجع به افرادی که در رجال ضعیف هستند، این مطلب را می‌گوییم؛ می‌گوییم روایت آن‌ها از ناحیه سند ضعیف است؛ من عرض می‌کردم موضوع محور باید باشد. یعنی به جای این‌که ارزش‌های نفسی را جدا جدا نگاه کنیم اول ارزش‌های نفسی را ارزش‌گذاری می‌کنیم و بعد در یک جدول و نظام تابع ارزش می‌آوریم تا ببینیم خروجی آن چقدر است. ارزش نفسی سند روایت یونس بن ظبیان ضعیف است. البته صفر نیست. چون در اصطلاح حدیث ارزش صفر، حدیث موضوع است. یعنی حدیث کذب و دروغ. حدیث ضعیف با حدیث موضوع دو تا است. حدیث یونس بن ظبیان در ارزش‌گذاری نفسی ارزش صفر ندارد. ولی چون ضعیف است ارزش زیر پنجاه درصد دارد. پنج درصد، ده درصد احتمال می‌دهیم که این حدیث درست باشد. پس از نظر ارزش نفسی سندی ارزش پایینی دارد. اما ارزش سندی که تنها تعیین‌کننده نیست. این ارزش نفسی سند در نظام تابع ارزشی می‌رود که برای کل روایت است. یکی دیگر از چیزهایی که ارزش‌گذاری را در آن قرار می‌دهد متن آن است. اضطراب متن و قوت متن است. قرائن داخلیه و خارجیه ای که برای آن در نظر می‌گیریم. این‌ها یک خروجی دارد. خروجی آن ممکن است حتی از سند ضعیف‌تر شود. خیلی جالب است. یعنی روایتی که یونس در آن بود، ارزش سندی آن ده درصد بود، وقتی مجموعش را نگاه می‌کنید تازه پنج درصد می‌شود. گاهی برعکس است. ارزش ده درصدی آن وقتی وارد تابع ارزش می‌شود، خروجی آن نود و نه درصد می‌شود. یعنی یک آگاه می‌گوید یونس در اینجا نود و نه درصد درست می‌گوید. چون در یک نظام ارزش‌گذاری دخالت داده که ارزش‌های نفسی و استقلالی آن‌ها مورد جمع قرار گرفت و کسر و انکسار شد. ولذا نوعاً الآن می‌گویند خبر واحد حجت هست یا نه؟ یک کلمه می‌گویید خبر واحد موثوق الصدور حجت است. این یک کلمه عرض من است. موثوق الصدور چه لفظی است؟ یعنی فقیه آگاه و خبره نگاه می‌کند، فقط به سند نگاه نمی‌کند، محفوف به قرائن می‌گوییم. عده‌ای از امور را در نظر می‌گیرد و از مجموع آن‌ها موثوق الصدور می‌گوید. اگر روی تک‌تک آن‌ها دست بگذارد نمی‌تواند به حد نصاب حجیت برسد. اما وقتی فقیه مجموع آن را در نظر می‌گیرد می‌گوید برای من در مجموع به حد نصاب حجیت رسیده است. لذا یونس بن ظبیان به این صورت است. از نظر سندی ضعیف حساب می‌شود.

شاگرد: برای یونس بن ظبیان آمده «رحمه الله و بنی له بیتا فی الجنة کان والله مأمونا علی الحدیث». اصحاب اجماع هم از او نقل کرده‌اند.

استاد: اصلاً طائفه شیعه یک دیگر را می‌شناختند. ما از دور یک چیزی می‌گوییم فلان رجالی گفته است. یونس بن ظبیان یک عمر بین اصحابنا الامامیه زندگی کرده است. آن‌ها جراب النوره را از غیرش می‌فهمیدند. یعنی گاهی است که می‌فهمیدند الآن یونس چه وزنی دارد. چه بازتاب اجتماعی ای دارد که نباید داشته باشد و باید پرهیز بدهند. بازتاب درونی ای دارد. این‌که آقا فرمودند همین‌طور می‌شود. یعنی گاهی اجلائی از مشایخ روایت روایتی را از یونس بن ظبیان برای ما در قرن پانزدهم باقی گذاشته‌اند. آن‌ها که بچه نبوده اند. کسی که ائمه لعنش کردند و از او پرهیز دادند، بعد ما در قرن پانزدهم چه تقصیری داریم؟! بزرگانی از امامیه این روایات را از او برای ما نقل کنند. لذا می‌گویند اکثار روایت اجلاء از کسی، سبب توثیق او می‌شود. این به این معنا است. یعنی آن‌ها دینشان بود. این جور نبود که از یک مطرود ملعون روایاتی را برای طایفه شیعه نقل کنند. به‌خصوص که «انّ لنا اوعیه» را هم که قبلاً عرض کردم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: یونس بن ظبیان، موضوع محوری در رجال، علم رجال، غلو، قاعده تسامح در دله سنن، غیریت ذات و صفات، قاعده سنخیت،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 91

2 البقره 255

3 الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص606

4 کهف 49

5 كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر نویسنده : علي بن محمد الخزاز جلد : 1 صفحه : 259

6 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 324

7 طه 134

8 کهف 79

9 لأمالي نویسنده : الشيخ الطوسي جلد : 1 صفحه : 650









جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل